ابوالقاسم قشیرى مى گوید: از کاروان حج عقب مانده بودم، ناگاه زنى را دیدم که او نیز در صحرا، حیران و سرگردان بازمانده بود. از او پرسیدم: تو کیستى؟گفت: «وَقُلْ سَلامٌ فَسَوْفَ یَعْلَموُنَ»؛ «و بگو: سلام بر شما، پس به زودى خواهند دانست.» (زخرف: 89)
پس سلام کردم و دوباره پرسیدم: در این بیابان چه مى کنى؟ گفت: «مَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَما لَهُ مِنْ مُضِلٍّ»؛ «هر کسى را که خدا هدایت کند، هیچ گمراه کننده اى نخواهد داشت». (الزُّمُر: 37)
گفتم: آیا از آدمیانى یا از پرى؟گفت: «یا بَنى آدَمَ خُذُوا زِینَتَکُمْ عِنْدَ کُلِّ مَسْجِدٍ»؛ «اى فرزند آدم! زینت خود را به هنگام مسجد، با خود بردارید». (اعراف: 31)
گفتم: از کجا مى آیى؟ گفت: «یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ»؛ «از راه دور صدا زده مى شوند».(فُصّلت: 44)
گفتم: به کجا مى روى؟گفت: «وَللَّه عَلَى النّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ»؛ «بر مردم واجب است که به خاطر خدا، آهنگ خانه او (حج) کنند». (آل عمران: 97)
گفتم: چند روز است از منزل حرکت کرده و در راهید؟گفت: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا السَّمواتِ وَالْأَرْضَ وَما بَیْنَهُما فِى سِتَّةِ أیّامٍ»؛ «ما آسمانها و زمین و آنچه را در میان آنهاست در شش روز آفریدیم». (ق: 38)
گفتم: آیا غذا و طعام میل دارى؟گفت: «وَما جَعَلْناهُمْ جَسَداً لا یَأکُلوُنَ الطَّعامَ»؛ «آنان را پیکرهایى که غذا نمى خورند قرار ندادیم». (انبیاء: 8)
پس از غذاى خود به ایشان دادم، تناول کرد؛ سپس خواهش کردم که اکنون در راهْ رفتن عجله کن.
گفت: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلّا وُسْعَها»؛ «خداوند هیچکس را جز به اندازه تواناییش تکلیف نمى کند». (بقره: 286)
گفتم: بیا بر مرکب من و بر کنار (یا پشت) من سوار شو.گفت: «لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا»؛ «اگر در آسمان و زمین، جز اللَّه خدایان دیگرى بودند، فاسد مى شدند». (انبیاء: 22)
به ناچار پیاده شدم و او را بر مرکب خود سوار کردم.گفت: «سُبْحانَ الَّذى سَخَّرَ لَنا هذا»؛ «پاک و منزه است کسى که این [مرکب] را براى ما مسخّر [در اختیار ما] قرار داد». (زخرف: 13)
هنگامى که به قافله رسیدیم، گفتم: آیا کسى را در این کاروان دارى؟گفت: «یا داوُدُ إِنّا جَعَلْناکَ خَلِیفَةً فِى الْأَرْضِ»؛ «اى داود! ما تو را خلیفه و نماینده خود در زمین قرار دادیم». (ص: 26)«وما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسوُلٌ»؛ «محمد، فقط فرستاده خداست». (آل عمران: 144)«یا یَحْیى خُذِ الْکِتابَ»؛ «اى یحیى! کتاب خدا را با قوّت بگیر». (مریم: 12)
«یا موُسى إِنّى أَنَا رَبُّکَ»؛ «اى موسى! من پروردگار توام». (طه: 11 و 12)
این بانو با تلاوت این چهار آیه مى خواست به من بفهماند که من چهار فرزند دارم و نامهاى آنان: داود، محمد، یحیى و موسى است.
بنابراین، من نیز میان کاروان رفتم و نام چهار تن از پسران وى را صدا زدم. چهار جوان را دیدم که به سمت آن بانو در حرکتند. از بانوى بزرگوار پرسیدم: این جوانان کیانند؟گفت: «الْمالُ وَالْبَنُونَ زِیْنَةُ الْحَیوةِ الدُّنْیا»؛ «مال و فرزندان، زینت زندگى دنیاست».(کهف: 46)
وقتى فرزندانش پیش او آمدند، به آنها گفت:«یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إنَّ خَیْرَ مَنِ اسْتَأجَرْتَ الْقَوِىُّ الأَمِینُ» (قصص: 26)
اى پدر! او را استخدام کن، زیرا بهترین کسى را که مىتوانى استخدام کنى، کسى است که قوى و امین باشد.
آنگاه آن جوانان در حد کفایت به من احسان کردند. سپس گفت:«وَاللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ» (بقره: 261)و خداوند براى هر کسى که بخواهد [و شایستگى داشته باشد] دو یا چندین برابر مى کند.
دوباره فرزندانش بر احسان و انعام خود افزودند. از جوانان پرسیدم: این زن کیست؟گفتند: ایشان مادرمان، فضّه، جاریه (خادمه) حضرت فاطمه زهرا علیها السلام است که بیست سال است فقط با قرآن سخن مى گوید.
با کاروان شام، ص:155 تا 158
«شخصى بنام عبدالجبار مستوفى حج مى رفت. او هزار دینار زر همراه داشت، روزى از کوچه اى در کوفه مى گذشت به طور اتفاق به خرابه اى رسید، زنى را دید که در آنجا چیزى را جستجو مى کرد و بدنبال متاعى بود، ناگاه در گوشه ای مرغ مرده اى دید و آن را زیر چادر گرفت و از آن خرابه دور شد. عبدالجبار با خود گفت: این زن احتیاج دارد و فقیر است، باید ببینم وضع او چگونه است.
بدنبال او رفت تا اینکه زن داخل خانه اى شد.کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: اى مادر! براى ما چه آورده اى که از گرسنگى هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغى آورده ام تا براى شما بریان کنم! عبدالجبار چون این را شنید گریست و از همسایگان آن زن احوالش را پرسید. گفتند زن عبداللَّه بن زید علوى است. شوهرش را حَجّاج کشته و کودکانش را یتیم کرده است. مروت خاندان رسالت، وى را نمى گذارد که از کسى چیزى طلب کند. عبدالجبار با خود گفت: اگر حج خواهى کرد، حجّ تو این است. آن هزار دینار را از میان باز کرد و به آن خانه رفت و کیسه زر را به آن زن داد و برگشت و خودش در آن سال در کوفه ماند و به سقایى مشغول شد. چون حاجیان مراجعت کردند و به کوفه نزدیک شدند مردمان به استقبال آنها رفتند، عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شتر سوارى، جلو آمد و بر وى سلام کرد و گفت: اى عبدالجبار! از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپردى تو را مى جویم، زر خود را بستان، و ده هزار دینار به وى داد و ناپدید شد. آوازى برآمد که اى عبدالجبار! هزار دینار در راه مابذل کردى ده هزار دینار فرستادیم و فرشته اى را به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشى که براى بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکارى به درگاه ما ضایع نیست»
ره توشه حج (2جلدى) ؛ ج2 ؛ ص369
گویند: عبد اللّه بن جعفر به قصد ملکى که داشت از خانه بیرون رفت و بر نخلستان گروهى وارد شد که در آن غلامى سیاه کار مى کرد و غذایش را برایش آوردند. در این حال سگى وارد نخلستان شد و نزدیک غلام آمد. غلام گرده نانى را به طرف او انداخت.
سگ نان را خورد پس دوّمى و سوّمى را انداخت و سگ خورد و عبد اللّه نگاه مى کرد.
پس گفت: اى غلام هر روز غذایت چه اندازه است؟ گفت: همان مقدارى که دیدى (سه گرده نان) عبد اللّه گفت: پس چرا این سگ را بر خود ترجیح دادى؟ غلام گفت: در این جا سگى نیست؛ این سگ از راه دورى آمده است و دوست نداشتم او را ناامید کنم.
عبد اللّه گفت: امروز چه مى کنى؟ گفت: امروز گرسنه مى مانم. عبد اللّه بن جعفر گفت: بر سخاوت نکوهش مى شوم. همانا این غلام از من بخشنده تر است. پس نخلستان و غلام و متعلّقات آن را خرید و غلام را آزاد کرد و نخلستان را به غلام بخشید.
راه روشن، ج6، ص: 116
داستان قوم لوط درس هاى عبرت فراوانى براى هوشیاران و مؤمنان نکته سنج دارد، که به شش مورد آن اشاره مى کنیم:
الف) بدبختى نتیجه هواپرستى!
کسانى که زمام اختیار خود را به هواى نفس داده، و همواره به دنبال خواهش هاى نفسانى هستند، و به جاى آنکه هواى نفس را در خدمت عقل به کار گیرند، و پیرو آن کنند، عقل را پیرو هواى نفس و اسیر آن کردهاند، هم در دنیا بدبخت و بیچارهاند، و هم در جهان آخرت خاسر و زیانکارند.
ب) مستى هواپرستى!
همانگونه که در آیه سوگند گذشت، قوم لوط مست هواپرستى و شهوات بودند.
بدین جهت بهترین پیشنهاد حضرت لوط، که ارضاى نیازهاى جنسى از طریق مشروع وازدواج با دختران آن حضرت بود، را رد کرده و بر انحراف جنسى خویش اصرار ورزیدند. زیرا عقل انسان مست به درستى کار نمى کند؛ گویا قفلى بر آن زده اند.
امام حسن عسکرى علیه السلام مى فرماید: «جُعِلَتِ الْخَبائِثُ کُلُّها فی بَیْتٍ واحِدٍ وَ جُعِلَ مِفْتاحُهَا الشَّرابُ؛ تمام گناهان در یک خانه جمع شده، و در آن را قفل کردهاند. و کلید آن خانه شراب است».
به تعبیر دیگر، قفل آن خانه عقل است، و عقل را با شراب مى توان زایل کرد، و لهذا از کانال شراب مى توان به خانه خبائث و پلیدیها راه یافت. ....لازم به ذکر است که مستى انواع و اقسامى دارد؛ یک نوع آن مستى شراب است که اگر مثلًا شب بنوشد تا به صبح آثار آن از بین مى رود. مستى حاصل از مال و ثروت، جاه و مقام، و بدتر از همه مستى شهوت، که گاه یک عمر ادامه دارد، از اقسام دیگر مستى ا ست. انسانهاى مست زمام اختیار را از عقل و خرد گرفته، و آن را به دارایى، مقام، دوستان ناباب، زن و فرزند، و شهوات و امیال نفسانى خویش مىسپارند. و باید از مستى (از هر نوع که باشد) به خدا پناه برد، که میوه شوم آن تحیّر و سرگردانى است.
ج) سرعت عذاب الهى
با نزول عذاب الهى، همه چیز در مدّت کوتاهى نابود مى شود. ممکن است اهالى شهرى صدها سال براى عمران و آبادى آن تلاش کرده باشند، امّا با نزول عذاب پروردگار در ظرف چند ثانیه تمام شهر نابود مى شود. این، نتیجه کار سوء مردم آن شهر است. براى ساختن یک سدّ عظیم امکانات فراوان، نیروهاى کارشناسى زیاد، و زمان طولانى نیاز است، امّا با یک تصمیم نادرست و ریختن چند بمب یا کارگذاشتن مقدارى دینامیت، مى توان در یک لحظه تمام سد را نابود کرد.
این مسأله نتیجه سوء رفتار انسانهاست. این اتّفاق ممکن است در مسائل معنوى و عبادى نیز رخ دهد، بدین شکل که شخصى دهها سال عبادت کند و در پایان عمر مرتکب لغزشى شود و بر اثر آن لغزش عاقبت به شرّ گردد.
د) عذاب با عوامل حیات!
خداوند متعال هنگامى که اراده مى کند قومى را مجازات کند، و بر آنها عذاب نازل نماید، در بسیارى از موارد فرمان عذاب را به عامل حیات و زندگى آن قوم مى دهد، تا هم قدرتنمایى کند، و هم آنها را به سزاى اعمالشان برسد.
باران مایه حیات و زندگى است، امّا خداوند به آن سرعت داده، و باران مایه حیات را تبدیل به سیلاب ویرانگر مىکند، و با آن قوم نوح را هلاک مىسازد.
زمین گاهواره انسان و بستر استراحت اوست، امّا خداوند به همین زمین دستور لرزش مختصرى مى دهد، تا زلزله مهیبى ایجاد شود، و در یک چشم بر هم زدن شهر آبادى را به ویرانه اى تبدیل نماید.
نسیم آرام باد، باعث حیات و زندگى و برکت است. امّا با اراده پروردگار سرعت آن افزایش یافته، و تبدیل به طوفان مى گردد، و قومى را از هستى ساقط مى کند. آرى! اگر خداوند اراده کند، عوامل حیات را تبدیل به اسباب نیستى اقوام و ملل مى نماید.
ه) خشک و تر با هم نمى سوزد
برخلاف آنچه در میان عوام معروف است، در عذابها و مجازاتهاى الهى خشک و تر با هم نمى سوزد. و لذا در داستان مجازات قوم لوط، فرشتگان به حضرت لوط و خانواده اش (البتّه به غیر از همسرش) دستور داد که شب هنگام، قبل از نزول عذاب شهر را ترک کنند، تا عذاب الهى دامان آنها را نگیرد. چرا که کارهاى خداوند بر اساس حکمت و عدالت است، و حکمت و عدالت اقتضا مى کند که اگر در هفت شهر قوم لوط یک خانواده پاک و مؤمن وجود داشته باشد آنها را نجات دهد، و این اتّفاق رخ داد.
و) حاکمیّت ضوابط بر روابط
همسر لوط زن ناصالحى بود. او هر چند انحراف جنسى نداشت و هم جنس باز نبود، امّا به گنهکاران چراغ سبز نشان مى داد، و با آنها همسویى داشت. وى هر چند همسر پیامبر، و در آغاز زن خوبى بود، ولى شیطان او را فریب داد.
به هر حال آنچه بر تصمیمات و کارهاى حضرت لوط حاکم بود ضوابط شرعى و اطاعت فرامین الهى، نه روابط فامیلى و خویشاوندى و مانند آن. لذا همسرش را در میان قومش رها کرد، تا همچون سایر گنهکاران مشمول عذاب و مجازات الهى گردد.
رعایت این اصل جزء برنامه همه انبیاء و پیامبران بوده است، لهذا هنگامى که حضرت نوح علیه السلام درخواست نجات فرزند نااهلش را کرد خداوند او را از زمره اهل حضرت نوح خارج دانست، و اجازه نجاتش را نداد(هود، آیه 46.)
سوگندهاى پر بار قرآن ؛ ص507 تا511
در میان بنى اسرائیل عابدى بود بنام" برصیصا" که زمانى طولانى عبادت کرده بود، و به آن حد از مقام قرب رسیده بود که بیماران روانى را نزد او مىآوردند و با دعاى او سلامت خود را باز مىیافتند، روزى زن جوانى را از یک خانواده با شخصیت به وسیله برادرانش نزد او آوردند، و بنا شد مدتى بماند تا شفا یابد، شیطان در اینجا به وسوسهگرى مشغول شد،و آن قدر صحنه را در نظر او زینت داد تا آن مرد عابد به او تجاوز کرد! چیزى نگذشت که معلوم شد آن زن باردار شده (و از آنجا که گناه همیشه سرچشمه گناهان عظیمتر است) زن را به قتل رسانید، و در گوشهاى از بیابان دفن کرد! برادرانش از این ماجرا با خبر شدند که مرد عابد دست به چنین جنایت هولناکى زده، این خبر در تمام شهر پیچید، و به گوش امیر رسید، او با گروهى از مردم حرکت کرد تا از ماجرا با خبر شود، هنگامى که جنایات عابد مسلم شد او را از عبادتگاهش فرو کشیدند، پس از اقرار به گناه دستور داد او را به دار بیاویزند، هنگامى که بر بالاى چوبه دار قرار گرفت شیطان در نظرش مجسم شد، گفت: من بودم که تو را به این روز افکندم! و اگر آنچه را مى گویم اطاعت کنى موجبات نجات تو را فراهم خواهم کرد! عابد گفت چه کنم؟ گفت: تنها یک سجده براى من کن کافى است! عابد گفت: در این حالتى که مىبینى توانایى ندارم، شیطان گفت: اشارهاى کفایت مىکند، عابد با گوشه چشم، یا با دست خود، اشارهاى کرد و سجده به شیطان آورد و در دم جان سپرد و کافر از دنیا رفت!
تفسیر نمونه، ج23، ص:544تا 545
با اینکه مجموع سرگذشت این پیامبر شکیبا تنها در چهار آیه این سوره(41تا 44 سوره ص) آمده، اما همین مقدار که قرآن بیان داشته الهامبخش حقایق مهمى است:
الف: آزمون الهى آن قدر وسیع و گسترده است که حتى انبیاء بزرگ با شدیدترین و سختترین آزمایشها آزموده مىشوند، چرا که طبیعت زندگى این جهان بر این اساس گذارده شده، و اصولا بدون آزمایشهاى سخت استعدادهاى نهفته انسانها شکوفا نمىشود.
ب:" فرج بعد از شدت" نکته دیگرى است که در این ماجرا نهفته است هنگامى که امواج حوادث و بلا از هر سو انسان را در فشار قرار مىدهد، نه تنها نباید مایوس و نومید گشت، بلکه باید آن را نشانه و مقدمهاى بر گشوده شدن درهاى رحمت الهى دانست، چنان که امیر مؤمنان على ع مىفرماید: عند تناهى الشدة تکون الفرجة، و عند تضایق حلق البلاء یکون الرخاء: " به هنگامى که سختیها به اوج خود مىرسد فرج نزدیک است، و هنگامى که حلقههاى بلا تنگتر مىشود راحتى و آسودگى فرا مىرسد"
ج: از این ماجرا به خوبى بعضى از فلسفههاى بلاها و حوادث سخت زندگى روشن مىشود، و به آنها که وجود آفات و بلاها را ماده نقضى بر ضد برهان نظم در بحث توحید مىشمرند پاسخ مىدهد، که وجود این حوادث سخت گاه در زندگى انسانها از پیامبران بزرگ خدا گرفته، تا افراد عادى یک ضرورت است، ضرورت امتحان و آزمایش و شکوفا شدن استعدادهاى نهفته، و بالآخره تکامل وجود انسان.
لذا در بعضى از روایات اسلامى از امام صادق ع آمده است:ان اشد الناس بلاء الانبیاء ثم الذى یلونهم الامثل فالامثل: " بیش از همه مردم پیامبران الهى گرفتار حوادث سخت مىشوند، سپس کسانى که پشت سر آنها قرار دارند، به تناسب شخصیت و مقامشان" و نیز از همان امام بزرگوار ع نقل شده که فرمود: ان فى الجنة منزلة لا یبلغها عبد الا بالابتلاء: " در بهشت مقامى هست که هیچکس به آن نمىرسد مگر در پرتو ابتلائات و گرفتاریهایى که پیدا مىکند"
د: این ماجرا درس شکیبایى به همه مؤمنان راستین در تمام طول زندگى مىدهد، همان صبر و شکیبایى که سرانجامش پیروزى در تمام زمینههاست، و نتیجهاش داشتن" مقام محمود" و" منزلت والا" در پیشگاه پروردگار است.
ه: آزمونى که براى یک انسان پیش مىآید در عین حال آزمونى است براى دوستان و اطرافیان او، تا میزان صداقت و دوستى آنها به محک زده شود که تا چه حد وفادارند، ایوب هنگامى که اموال و ثروت و سلامت خود را از دست داد دوستانش نیز خسته و پراکنده شدند، و دوستان و دشمنان زبان به شماتت و ملامت گشودند، و بهتر از هر زمان خود را نشان دادند، و دیدیم که رنج ایوب از زبان آنها بیش از هر رنج دیگر بود، چرا که طبق مثل معروف زخمهاى نیزه و شمشیر التیام مىیابد، ولى زخمى که زبان بر دل مىزند التیامپذیر نیست! و: دوستان خدا کسانى نیستند که تنها به هنگام روىآوردن نعمت به یاد او باشند، دوستان واقعى کسانى هستند که در" سراء" و" ضراء" در بلا و نعمت، در بیمارى و عافیت، و در فقر و غنا به یاد او باشند، و دگرگونیهاى زندگى مادى ایمان و افکار آنها را دگرگون نسازد.
امیر مؤمنان على ع در آن خطبه غرا و پرشورى که در اوصاف پرهیزگاران براى دوست باصفایش" همام" بیان کرد، و بیش از یکصد صفت براى متقین برشمرد، یکى از اوصاف مهمشان را این مىشمرد: نزلت انفسهم منهم فى البلاء کالتى نزلت فى الرخاء: " روح آنها به هنگام بلا همانند حالت آسایش و آرامش است" (و تحولات زندگى آنها را دگرگون نمىسازد).
ز: این ماجرا بار دیگر این حقیقت را تاکید مىکند نه از دست رفتن امکانات مادى و روى آوردن مصائب و مشکلات و فقر دلیل بر بىلطفى خداوند نسبت به انسان است، و نه داشتن امکانات مادى دلیل بر دورى از ساحت قرب پروردگار، بلکه انسان مىتواند با داشتن همه این امکانات بنده خاص او باشد، مشروط بر اینکه اسیر مال و مقام و فرزند نگردد، و با از دستدادن آن زمام صبر از دست ندهد.
تفسیر نمونه ؛ ج19 ؛ ص300تا 303
RTL
مغز انسان، درست حالت معده انسان را دارد معده انسان باید غذا را از بیرون به اندازه بگیرد و با ترشّحاتی که خودش روی غذا می ریزد، آن را به اصطلاح بسازد، و باید معده این قدر آزادی و جای خالی داشته باشد که به آسانی بتواند غذا را زیر و رو کند، اسید ها و شیره هایی را که باید، ترشّح نماید و بسازد؛ ولی معده ای که مرتب بر آن غذا تحمیل می کنند و تا آنجا که جا دارد به آن غذا می دهند، دیگر فراغت؛ فرصت و امکان برایش پیدا نمی شود که این غذا را درست حرکت بدهد و بسازد؛ آن وقت می بینید اعمالش گوارش اختلال پیدا می کند و عمل جذب هم در روده ها درست انجام نمی گیرد. مغز انسان هم قطعاً همین جور است. در تعلیم و تربیت باید مجال فکر کردن به دانش آموز داده بشود و او به فکر کردن ترغیب گردد.
(برگرفته از نرم افزار اشعار و تمثیلات به نقل از:تعلیم و تربیت در اسلام، ص 22.)
در زمین مردمـان خانه مکن ***** کار خودکن، کار بیگانه مکن
کیست بیـگانه، تن خاکی تو ***** کز برای اوست، غمناکی تو
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی ***** جوهر جان را نبینی فربهی
گر میان مشک، تن را جا شود ***** روز مردن، گند او پیدا شود
آن منافق مشک بر تن می نهد ***** روح را در قعر گلخن می نهد
(برگرفته از نرم افزار اشعار و تمثیلات)
انسان در این عالم دائماً در حال آزمایش به سر می برد، با این تفاوت که نوع آزمایشها فرق می کند، یکی را آزمایش می کنند تا جایی که می شود قویترین انسانها، و یکی را آزمایش می کنند تا جایی که می شود ضعیفترین انسانها. نوع سؤال فرق می کند وگرنه سؤال، سؤال امتحانی است. معلم در امتحان یکی را از اول کتاب امتحان می کند، یکی را از وسط کتاب و یکی را از آخر کتاب. اگر معلم بداند که شاگرد کجای کتاب را خوانده و کجا را نخوانده از آنجایی سؤال می کند که نخوانده است. خدا هم در امتحانات چنین سؤالاتی را خواهد داشت. حضرت علی(علیه السلام) در نهج البلاغه می فرماید: «وَ لکنَّ اللهَ یختَبِرُ عِباده بِما یجهَلُونَ اَصلَه»( پاورقی: خطبه قاصعه). خداوند بندگان خود را امتحان می کند به چیزی که از اصل آن غافل و نسبت به اصل آن جاهلند. خداوند وقتی ملائکه را امر به سجده برآدم نمود که، آنان را تعلیم نداده بود و نسبت به اصل و حقیقت آدم جاهل بودند، نه آن وقتی که آدم را شناختند.
(برگرفته از نرم افزار اشعار و تمثیلات)
درد در عین اینکه انسان را ناراحت می کند، [موجب] آگاهی و بیداری برای انسان است. حتی همین درد های جسمانی - یعنی دردهای مشترک انسان و حیوان- شما را آگاه و بیدار می کند. وقتی سر انسان درد می کند، امکان ندارد که هیچگونه ضایعه ای پیدا نشده باشد و درد پیدا شود. اگر درد پیدا می شود خبر می کند که در سر، یک ناراحتی و ضایعه ای پیدا شده است و شما به فکر معالجه اش می افتید. درست مثل عقربه هایی که در کارخانه های و یا در اتومبیل هست؛مثلاً: در اتومبیل عقربه ای است که مقدار روغن را نشان می دهد و عقربه دیگری درجه حرارت آب را نشان می دهد. اگر این عقربه به شما نشان می دهد که در جه حرارت آب خیلی بالا رفته است، این خوب است یا بد؟ این خیلی خوب است، چون شما را بیدار و متوجه می کند. آنچه بد است، این است که ماشین شما گرم کرده است. اگر درد بدن انسان نمی بود و انسان احساس درد نمی کرد، اولاً هیچ گاه از درد بدن انسان پیدا نمی کرد و آگاه نمی شد، ثانیاً: این درد مثل یک مأمور نافذالحکم، انسان را وادار به چاره جویی می کند و او را مأمور می کند که زود در فکر حل مشکل بر آید؛ چون درد است، انسان را ناراحت می کند و دائماً به او می گوید: هر طور هست این درد را درمان کن... . مولوی در اینجا چقدر شیرین می گوید:
حسرت و زاری که در بیماری است *** وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو *** هر که را درد است، او برده است بو
هر که او بیدارتر، پر دردتر *** هر که او آگاه تر، رخ زردتر.
(برگرفته از نرم افزار اشعار و تمثیلات: به نقل از کتاب انسان کامل، ص 72.)