سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابراهیم بن عبد الحمید مى‏ گوید:

امام موسى بن جعفر (ع) از امام صادق (ع) نقل مى ‏کند که فرمود:

دنیا زندان مؤمن و قبر حصار او و بهشت جایگاه اوست،

و دنیا بهشت کافر و قبر زندان او و آتش جایگاه اوست.

الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 169







تاریخ : چهارشنبه 93/6/19 | 3:28 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

سماعة بن مهران از امام صادق (ع) نقل مى‏ کند که فرمود:

چهار نفرند که خداوند در روز قیامت به آنان نظر مى‏ کند:

کسى که با فردى که در معامله پشیمان شده معامله را فسخ کند

و یا به فریاد ستمدیده ‏اى برسد

و یا برده‏ اى را آزاد کند(زندانی بی گناهی را آزاد کند.)

و یا به کسى که ازدواج نکرده زن بدهد.


الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 327






تاریخ : یکشنبه 93/6/9 | 10:15 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
تاریخ : شنبه 93/3/31 | 3:55 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

... شنیدم از بعضى اصحاب که مى‏ گفت: وقتى که رشید موسى بن جعفر علیه السّلام را محبوس ساخت مى‏ ترسید از جانب او که او را بکشد، چون شب در آمد وضوء تازه کرد و روى به قبله نمود و چهار رکعت نماز کرد پس این دعا بر زبان راند:
یا سیّدى نجّنى من حبس هارون الرّشید و خلّصنى من یده، یا مخلّص الشّجر من بین رمل و طین و ماء، و یا مخلّص اللّبن من بین فرث و دم، و یا مخلّص الولد من بین مشیمة و رحم، و یا مخلّص النّار من بین الحدید و الحجر، و یا مخلّص الرّوح من بین الاحشاء و الامعاء، خلّصنى من یدى هارون.
گفت: چون موسى علیه السّلام این دعا کرد مردى سیاه در خواب هارون آمد شمشیرى برهنه در دست داشت و بر سر او بایستاد

و مى‏ گفت: یا هارون! رها کن موسى بن جعفر علیه السّلام را و اگر نه گردنت را با این شمشیر مى‏ زنم.
هارون بترسید و حاجب را بخواند و گفت: برو و به زندان و موسى را رها کن.
حاجب بیرون آمد و در زندان بکوفت.
زندانبان گفت: کیست؟
گفت: خلیفه موسى را مى‏ خواند،
زندانبان گفت: یا موسى! خلیفه تو را مى‏ خواند،
آن حضرت برخاست هراسان و گفت: مرا میان شب جز براى شرّ نخواند،
 پس گریان و غمگین نزد هارون آمد و سلام کرد، هارون جواب گفت، و گفت: به خدا تو را قسم مى‏ دهم که هیچ در این شب دعایى کردى؟
گفت: آرى.
گفت: چه بود؟
فرمود: وضوء تازه کردم و چهار رکعت نماز گزاردم و چشم به آسمان برداشتم و گفتم: اى سیّدم! مرا از دست هارون و شرّ او خلاص گردان.
هارون گفت: خداى عزّ و جلّ دعاى تو را اجابت نمود، پس آن جناب را سه خلعت داد و اسب خود را مرکوب او ساخت و اکرامش نمود و ندیم خود گردانید.
پس گفت این کلمات را به من تعلیم کن، پس او را به حاجب سپرد تا به خانه رساند.
و موسى علیه السّلام نزد او شریف و کریم شد و هر پنج شنبه نزد او مى ‏آمد تا بار دوّم او را حبس نمود و رها نکرد
 تا به سندى بن شاهک سپرد، آن ملعون او را به زهر شهید کرد.

 منتهى الآمال، شیخ عباس قمى ،ج‏3،ص:1473






تاریخ : شنبه 93/3/3 | 11:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

شخصى به نام همّام نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت:

آقا جان عاشقان خدا چه کسانى هستند؟
 امام این آیه کوتاه قرآن را خواند:

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ نحل (16): 128

بى‏ تردید خدا با کسانى است که پرهیزکارى پیشه کرده‏ اند و آنان که [واقعاً] نیکوکارند.
...
پرسید: على جان من نمى‏ توانم قانع شوم،

درباره عاشقان حق آن چه را در دل دارى، برایم بگو....فرمود:

سؤال ‏کننده، بیشتر از این از من نخواه براى تو حرف بزنم، همین یک آیه را بخوان، ببین و بفهم.
گفت: من نمى‏ روم، بگو.
امیرالمؤمنین هم فرمود: عاشقان خدا حدود نود علامت دارند،

سپس شروع کرد به شمردن،

به علامت نود که رسید- شاید هم بیشتر بوده- خدا امضایش را از روى روح این عاشق سؤال‏ کننده برداشت، نعره ‏اى زد و جان داد.
شخصى گفت: على جان به گونه‏ اى حرف مى ‏زدى که نمیرد، تو او را کُشتى.
فرمود: نه، من او را نکشتم، امضاى خدا روى روح او تا این دقیقه بود، این امضا به واسطه زبان من برداشته شد، دیگر روح در این قفس نمى ‏توانست بماند، شکست و رفت.
خودش مى‏ گفت:  «و اللَّهُ لَأبْنُ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ»
؛ واللَّه قسم براى در آغوش گرفتن مرگ، پسر ابى ‏طالب از طفلى که گرسنه است و سینه مادر را به دهان مى‏ گذارد، عاشق‏تر است و براى او لذیذتر است.
 «الدُّنیا سِجْنُ المؤمِنِ»
، ما در این جا زندانى هستیم، خودِ دنیا یک زندان است، بدن یک زندان است، خوراکى‏ ها یک زندان است، پوشاکى‏ ها یک زندان است.

نفس، ص: 404






تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 3:0 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

گویند انوشیروان بر بوذرجمهر حکیم خشمگین شد و او را زندانی کرد.
پس از مدتی از وضع او جویا شد، دید بوذرجمهر در گوشه ی زندان با کمال آرامش و خونسردی نشسته است.
پرسید چگونه بدین حالت صبر کرده و با اطمینان نشسته ای؟
گفت: مرا معجونی است از شش ماده که هر روز کمی از آن را می خورم در نتیجه قوت قلب و اطمینان برایم فراهم می شود.
گفت: طرز ساختن آنرا به من بیاموز.
گفت:
 1- اطمینان و امیدواری به خدا
 2- آنچه از جانب خدا مقدّر شده خواهد شد
 3- شکیبائی بهترین چیزی است که شخصِ مورد آزمایش بکار می برد.
 4- اگر صبر نکنم چه کنم؟
 5- ممکن است وضعی از این بدتر هم که من دارم پیش بیاید.
 6- از ساعتی تا ساعت دیگر امید فرج است.
روشن است که برگشت مفاد هر شش جمله مربوط به دین و مذهب است که آدمی را در برابر گرفتاریها و مشکلات زندگی کمک می نماید. 
            

ماخذ: نتایج و فوائد دین-کمپانی      صفحه: 209






تاریخ : شنبه 93/1/30 | 7:29 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

وزیرى بود مقتدر و نیرومند که در عصر خود، بیشتر قدرت‏ها را به دست گرفته بود و کسى را یاراى مخالفت با او نبود، روزى به مجلسى که جمعى از دانشمندان دینى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها کرده گفت تا کى شما مى‏گویید جهان را خدایى است؛ من هزار دلیل بر نفى این سخن دارم.

این جمله را با غرور خاصّى ادا کرد، دانشمندان حاضر چون مى‏دانستند او اهل منطق و استدلال نیست و توانایى و قدرت به قدرى او را مغرور ساخته که هیچ حرف حقّى در او نفوذ نخواهد کرد؛ با بی اعتنایى در برابر او سکوت کردند، سکوتى پرمعنى و تحقیرآمیز.

این جریان گذشت، بعد از مدتى وزیر، مورد اتهام قرار گرفت؛ حکومت وقت، وى را دستگیر کرده به زندان انداخت.

یکى از دانشمندان که آن روز در مجلس حاضر بود فکر کرد که موقع بیدارى وى رسیده است، اکنون که از مرکب غرور پیاده شده و پرده‏ هاى خودخواهى از جلو چشم او کنار رفته است، و حسّ حق‏پذیرى در وى بیدار گردیده اگر با او تماس بگیرد و نصیحتش کند نتیجه‏ بخش خواهد بود؛ اجازه ملاقات با وى را گرفت و به سراغش در زندان آمد، همین که نزدیک آمد؛ از پشت میله‏ ها مشاهده کرد که او در یک اطاق تنها؛ قدم مى‏زند و فکر مى‏کند و اشعارى را زیر لب زمزمه می نماید؛ خوب گوش فراداد، دید این اشعار معروف را مى ‏خواند:

ما همه شیران ولى شیر عَلَم‏**** حمله‏ مان از باد باشد دم بدم!

حمله‏ مان پیدا و ناپیداست باد**** جان فداى آن‏که ناپیداست باد!

یعنى ما همانند نقش‏ هاى شیرى هستیم که روى پرچم‏ ها ترسیم مى ‏کنند، هنگامى که باد مى ‏وزد حرکتى دارد و گویا حمله مى‏ کند ولى در حقیقت از خود چیزى ندارد و وزش باد است که به او قدرت مى‏ دهد، ما هم هر قدر قدرتمندتر شویم از خود چیزى نداریم.

خدایى که این قدرت را به ما داده هر لحظه اراده کند، از ما مى‏ گیرد.

دانشمند مزبور دید نه تنها در این شرایط منکر خدا نیست، بلکه یک خداشناس داغ شده است؛ در عین حال بعد از آن‏که از او احوال‏پرسى کرد، گفت: یادتان مى‏آید که روزى گفتید: هزار دلیل بر نفى خدا دارید آمده‏ ام آن هزار دلیل را با یک دلیل پاسخ گویم: خداوند آن کسى است که آن قدرت عظیم را به این آسانى از تو گرفت، او سر به زیر انداخت و شرمنده شد و جوابى نداد، زیرا به اشتباه خود معترف بود و در درون جانش نور خدا را مى‏ دید.

  پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 38






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 10:57 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.