سفارش تبلیغ
صبا ویژن
امام حسن مجتبى علیه السلام تجسم عالى فضایل انسانى بود.
او مقتداى پاکان و صالحان بود
و خود بهره بسیار از خلق و خوى رسول خدا صلى الله علیه و آله داشت .

«علامه مجلسى » مى نویسد:
مردى از شام به تحریک معاویه به امام مجتبى علیه السلام ناسزا گفت .

امام مجتبى علیه السلام صبر کرد تا سخن او به پایان رسید،
آن گاه به سوى او رفت، تبسمى کرد و به او سلام کرد و سپس فرمود:

پیر مرد! فکر مى کنم غریب هستى
و شاید در اشتباه افتاده اى .

اگر به چیزى نیازى دارى، برآورده کنیم،
اگر راهنمایى مى خواهى، راهنمائیت کنیم،

و اگر گرسنه اى سیرت کنیم،
اگر برهنه اى لباست دهیم،

و اگر نیازمندى، بى نیازت کنیم،
اگر جا و مکان ندارى، مسکنت دهیم،

و مى توانى تا برگشتنت میهمان ما باشى و ... .
مرد شامى در برابر این خلق عظیم شرمنده شد، گریه کرد و گفت:

«اشهد انک خلیفة الله فى ارضه، الله اعلم حیث یجعل رسالته؛
گواهى مى دهم که تو جانشین خدا در زمین هستى،
خدا بهتر مى داند که رسالت خویش را کجا قرار دهد.»
و سپس گفت:

تو و پدرت نزد من مبغوض ترین افراد بودید،
ولى اکنون محبوب ترین افراد در نزدم هستید.

(بحار الانوار، ((بیروت، داراالاحیاء التراث العربى))، ج 43، ص 344، ذیل روایت 16.)

به نقل از: http://www.valiasr-aj.com





تاریخ : سه شنبه 93/9/18 | 6:40 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

هشام بن سالم از کسى و او از امام باقر (ع) نقل مى‏ کند که فرمود:

خداوند پیامبران را در زمین پادشاهان، قرار نداد

مگر چهار نفر را که پس از نوح آمدند:

ذو القرنین که نام او عیّاش بود و داود و سلیمان و یوسف.

عیّاش میان شرق و مغرب پادشاهى کرد

و داود میان شامات تا بلاد استخر پادشاهى کرد،

پادشاهى سلیمان هم در همان منطقه بود،

و یوسف در مصر و صحراهاى آن پادشاهى کرد و از آن فراتر نرفت.

الخصال / ترجمه جعفرى، ج‏1، ص: 361







تاریخ : جمعه 93/6/21 | 7:12 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حضرت آیت الله بهجت، ادام الله ظله العالی، از یکی از دوستانشان نقل می فرمودند که یکی از بزرگان به همراه مریدان و شاگردانش برای زیارت، شب های جمعه از تهران به قم می آمد و به جهت آشنایی و رفاقت به منزل ایشان وارد می شد.

او برای حضرت آیت الله بهجت نقل کرده بود که شبی پس از نماز مغرب و عشا کسی در زد، رفتم در را باز کردم و دیدم آن عالم بزرگ با همراهانش پشت در هستند؛ او و همراهانش را به خانه دعوت کردم.

در آن زمان، امکان تهیّه ی غذا از بازار برای ما میسور نبود و چون جریان را به همسرم گفتم، او گفت من برای دو نفرمان غذا درست کرده ام و اگر او به تنهایی آمده بود می شد آن غذا را سه نفری بخوریم؛ امّا غذایی که با آن بتوان بیست نفر را سیر کرد در خانه نداریم.

من گفتم: به هر جهت آن ها مهمان و محترمند و باید فکری کرد و بالاخره به این نتیجه رسیدم که بهترین راه این است که جریان را به خود آقا بگویم، شاید او بتواند کاری بکند؛ چون با غذای دو نفر که نمی شود بیست نفر را سیر کرد و اگر برای آن ها شام تهیّه نشود، تصوّر می شود که ما کوتاهی کرده ایم.

بالاخره نزد آقا رفتم و آهسته جریان را به ایشان گفتم: ایشان گفت: هر وقت خواستید شام را بکشید مرا خبر کنید! نزد همسرم که برگشتم، او گفت: به آقا جریان را گفتی؟ گفتم: بله. او پرسید که آقا چه فرمود؟ گفتم: او فرمود که به هنگام شام مرا خبر کنید.

همسرم گفت: بالاخره باید کاری کرد، غذای دو نفر را که نمی توان در اختیار بیست نفر قرار داد.

من گفتم: حتماً آقا فکری در سر دارد. وقتی شام آماده شد، من نزد آقا رفتم و گفتم: شام برای دو نفر حاضر است. آن عالم بزرگ به آشپزخانه آمد و گفت: پارچه ی سفید و خشک و تمیزی بیاورید؟ پارچه ای آوردیم.

او پارچه را روی قابلمه ی خالی پهن کرد و دو سه بار دستش را تکان داد و ذکری گفت و بعد فرمود: غذا را بکشید.

در کمال شگفتی مشاهده کردم که قابلمه پر از غذاست، به گونه ای که همه خوردند و غذا زیاد هم آمد! آری، نه تنها پیامبر ص قادر بود که با معجزه، با ران گوسفندی غذا برای بیش از چهل نفر تهیّه کند و تازه غذا زیاد هم بیاید، بلکه چنین کرامتی از پیروان صادق آن حضرت نیز ساخته است.   

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : سه شنبه 92/11/29 | 6:54 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

...در  بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل مى کند که روزى ایشان از راهى سواره مى گذشتند، مردى شامى با آنجناب مصادف گردید شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامى هر چه خواست گفت آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان مى کنم اشتباه کرده اى .
اگر اجازه دهى ترا راضى مى کنم ، چنانچه چیزى بخواهى به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده اى من نشانت دهم ، اگر احتیاج ببار بردارى من اسباب و بار ترا بوسیله اى به منزل مى رسانم ، اگر گرسنه اى ترا سیر کنم ، اگر احتیاج به لباس دارى ترا مى پوشانم ، اگر فقیرى بى نیازت کنم ، اگر فرارى هستى ترا پناه مى دهم ، هر آینه حاجتى داشته باشى برمى آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاورى برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه اى وسیع و وسائل پذیرائى از هر جهت در اختیار داریم .
مرد شامى از شنیدن این سخنان در گریه شده گفت ((اشهد انک خلیفة الله فى ارضه )) گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمینى ، تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید، آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد، میهمان ایشان شد تا موقعیکه از آن جا خارج گردید و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از:بحار






تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 6:12 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

روزی عقیل ابن ابی طالب در دمشق پیش معاویه نشسته بود و همه ی اعیان شام و حجاز و عراق حاضر بودند.

معاویه بر سبیل ظرافت گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق ، آیا آیه ی «تَبَّتْ یَدا أَبی لَهَبٍ وَ تَبْ را شنیده اید؟

گفتند: بلی. معاویه گفت: ابی لهب عموی عقیل است.

عقیل گفت: ای اهل شام و حجاز و عراق .آیا آیه ی « وَامْرَأَتُهُ حَمّالَةَ الْحَطَبْ، فی جیدها حَبْلٌ مِنْ مَسَدٌ»  را شنیده اید.

گفتند: بلی. عقیل گفت: این حَمّالَةَ الْحَطَبْ عمّه ی معاویه است.

معاویه از ظرافت خود پشیمان و از آن جواب خجل گشت. 

(به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت)  






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 10:28 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.