سفارش تبلیغ
صبا ویژن

موسی بن عبدالعزیز نقل نمود:
 در بغداد یوحنای نصرانی مرا دید و گفت:


 تو را به حق دین و پیغمبرت قسم می دهم
 که این شخصی که در کربلا است و مردم او را زیارت میکنند کیست؟


گفتم: پسر علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) است
 و دخترزاده‌ی رسول آخر زمان محمّد (ص) میباشد
و اسمش حضرت سیدالشهداء (ع) است.


 چطور شده که این سؤال را از من میکنی؟
 گفت: قضیه‌ی عجیبی دارم. گفتم: بگو


 گفت: خادم هارون الرشید نصف شبی بود آمد، درب خانه
و مرا با عجله برد، تا به خانه‌ی موسی بن عیسی هاشمی.


گفت: امر خلیفه است که این مرد را که قوم و خویش من است علاج کنی.
 وقتی که نشستم و معاینه کردم دیدم بیخود است و فایده ندارد.
 پرسیدم چه مرضی دارد و و چطور شد که این طور گردید؟


دیدم طشتی حاضر کردند و هر آنچه درون شکمش بود در طشت خالی گردیده.
 گفتم چه واقع شده؟


 گفتند: ساعتی پیش از این نشسته بود و با خانواده‌ی خود صحبت می کرد
 و الحال به این حال افتاده.


 سبب را پرسیدم گفتند:

ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 93/7/24 | 4:11 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

راوی میگوید:

بعد از وفات پیامبر حضرت فاطمه همیشه به زیارت قبور شهدای احد می آمد و کنار قبر حمزه گریه می کرد.

روزی به او گفتم:

ای سرور زنان! به خدا سوگند گریه شما رگهای قلب مرا پاره کرد.

حضرت زهرا(س) جواب فرمودند:

ای ابوعمرو! سزاوار است که من گریه کنم؛ چرا که به مصیبت بهترین پدران مبتلا شده ام.

آه، چقدر مشتاق رسول خدایم!…

عرض کردم: آیا پیامبر قبل از وفاتش تصریحی به امامت حضرت علی ( علیه السّلام) کردند: فرمودند:

چقدر عجیب است! آیا روز غدیر خم را فراموش کرده اید؟!

عرض کردم: بله، روز غدیر بود؛

اما منتظر چیزی هستم که پیامبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) به شما فرموده باشد.

حضرت زهرا ( علیها السّلام) با چند تأکید فرمودند:

خدا را شاهد می گیرم که از او ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) شنیدم، که میفرمود:

علی ( علیه السّلام) بهترین کسی است که در بین شما به عنوان جانشین خود می گذارم؛

او امام و خلیفه بعد از من است

و دو نوه ی من و نه نفر از فرزندان حسین ( علیه السّلام) پیشوایان نیکویی هستند،

که اگر از آنها پیروی کنید، می یابید که آنها هدایت کننده هدایت شده اند؛

و اگر با آنها مخالفت کنید، تا روز قیامت در بین شما اختلاف خواهد بود.

عرض کردم: ای سرور من! پس چرا علی (علیه السّلام) از حق خود کناره گیری کرد؟

فرمودند: ای اباعمرو!

پیامبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) فرمودند:

مَثَل امام، مثل کعبه است؛ که باید به سوی او آیند و او به سوی مردم نمیرود.

سپس حضرت زهرا (علیه السّلام) فرمودند:

به خدا قسم اگر حق را به اهلش واگذار می کردند

و از خاندان پیامبر تبعیت می کردند،

هیچ دو نفری هم با یکدیگر اختلاف نمی کردند

و امر خلافت به تک تک جانشینان پیامبر ( صلّی الله علیه و آله و سلّم) می رسید؛

تا قائم ما، نهمین فرزند از حسین ( علیه السّلام)، قیام می نمود.
منبع:

بحارالانوار، ج 36، ص 353 - و - کفایة الاثر، ص 26 - و - کوکب الدرى ، ج 1، ص 235 - و - کتاب عوالم ، ج 11، ص 444 - و - اثبات الهدى ، ج 2، ص 553، و ج 3، ص 127 - و - غایة المرام ، ص 96 - و - الصراط المستقیم ، ج 2، ص 123 - و - عوالم المعارف ، ج 11، ص 228 و ص 444 طبع جدید - و - احقاق الحق ، ج 21، ص 26 و 27 - و - اءسمى المناقب ، ص 32 - و - اءسنى المطالب ، ص 49 - و - نهج الحیاة ، فرهنگ سخنان فاطمه (علیها السلام ) ص 38، حدیث 16،نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : جمعه 93/7/18 | 7:3 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

روزى امام باقر علیه السّلام به آنان که در محضرش بودند فرمود:

مردانگى چیست؟

آنان هر یک اظهار نظرى کردند؛ آنگاه امام علیه السّلام فرمود:

مردانگى آن است که:

زیاده نخواهى که خوار گردى

و اظهار فقر ننمایى که تهیدست گردى

و بخل نورزى که دشنام شنوى

و نابخردى نکنى که دشمن یابى؛

پس آنگاه از امام علیه السّلام پرسیده شد که چه کسى بر این کار تواناست؟

پس آن حضرت علیه السّلام فرمود:

آن کس که دوست دارد چون مردمک در چشم

و همانند مشک در عطرها و بسان خلیفه روزگار شما باشد.
تحف العقول / ترجمه حسن زاده، ص: 519






تاریخ : شنبه 93/6/22 | 7:25 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

سالی در سامرا قحطی شد، حاکم عباسی معتمد دستور داد مردم نماز باران بخوانند تا گرفتاری رفع شود.

مردم به دستور او سه روز نماز باران خواندند و دعا کردند اما از باران خبری نشد.

روز چهارم جاثلیق بزرگ رهبر مسیحیان جهان با جمعی از راهبان و مریدان خود به بیابان رفت و یکی از راهبان هر وقت دست به دعا می کرد، باران فرو می ریخت ، روز پنجم جاثلیق دعا کرد تا بقدری باران آمد و مردم سیراب شدند و خشک سالی رفع گردید.

این امر سبب شد که مدعی خلافت و حاکم بزرگ اسلامی دچار اضطراب و ترس گردد از آن که مردم مسلمان دچار تزلزل عقیده شدند و توهم کردند که مسیحیت بر حق است، تمایل مسلمانان در مسیحیت زیاد شد.

خلیفه از این وضع بسیار ناخشنود و نگران بود که نکند خبر در تمام سرزمین های خلافت اسلامی منعکس شده و مردم از اسلام دست بر دارند؛ امام عسکری ـ علیه السلام ـ در این حال در حبس بود و خلیفه به خوبی می دانست که تنها راه نجات از این وضع مراجعه به ابو محمد ـ علیه السلام ـ است.
درخواست کرد که امام را به پیش او بیاورند، به امام گفت: امت جدت را از گمراهی نجات بده که مسیحیان غالب شده و مردم را جذب می کنند.
امام ـ علیه السلام ـ به خلیفه فرمود: فردا از جاثلیق و رهبانان درخواست کن که به بیابان بروند. خلیفه گفت مردم دیگر نیاز به باران ندارند، امام فرمود برای باران نیست، بلکه جهت رفع تردید و ابهام است که بر امت محمد روی آور شده.
معتمد دستور داد روز سه شنبه همه آن ها بیرون بروند، امام ـ علیه السلام ـ خود نیز همراه جماعتی کثیر با آن ها بیرون شد.

آن گاه رهبان دعا نمودند و باران بارید، امام فرمود : دست آن راهب را بگیرید و از لای انگشتان او چیزی است که آن را بیرون بیاورند از میان انگشتان او استخوان سیاه رنگی را که شبیه استخوان انسان بود یافتند، امام آن را گرفت و در پارچه ای گذاشت و به راهب گفت: حال دعا کند و باران بخواه!
آن راهب هر چه دعا کرد نتیجه معکوس شد و ابرها جمع شده و خورشید در آسمان ظاهر گردید؛ مردم و معتمد عباسی که همراه جمعیت بودند بسیار شگفت زده شدند.
معتمد از امام پرسید: این استخوان چیست؟
امام فرمود: این استخوان پیامبری از پیامبران الهی است که از قبر آن ها برداشته اند هیچ استخوان پیامبری ظاهر نمی شود مگر آن که باران ببارد.
معتمد دستور داد استخوان را آزمودند همان طور محقق شد آن چه امام فرمود، خلیفه بر امام تحسین و تحیت بسیار کرد و امام را از زندان آزاد نمود.
پس از آن احترام امام در افکار با لذت و مردم به سوی امام جذب شدند امام از فرصت بدست آمده از خلیفه خواست زندانیان شیعه و یاران امام را آزاد کند.

شبلنجی، نور الابصار، قاهره، مکتبه الحسینی، ص 167.

به نقل از پایگاه اندیشه قم






تاریخ : شنبه 92/11/26 | 3:37 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

...در  بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل مى کند که روزى ایشان از راهى سواره مى گذشتند، مردى شامى با آنجناب مصادف گردید شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامى هر چه خواست گفت آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان مى کنم اشتباه کرده اى .
اگر اجازه دهى ترا راضى مى کنم ، چنانچه چیزى بخواهى به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده اى من نشانت دهم ، اگر احتیاج ببار بردارى من اسباب و بار ترا بوسیله اى به منزل مى رسانم ، اگر گرسنه اى ترا سیر کنم ، اگر احتیاج به لباس دارى ترا مى پوشانم ، اگر فقیرى بى نیازت کنم ، اگر فرارى هستى ترا پناه مى دهم ، هر آینه حاجتى داشته باشى برمى آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاورى برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه اى وسیع و وسائل پذیرائى از هر جهت در اختیار داریم .
مرد شامى از شنیدن این سخنان در گریه شده گفت ((اشهد انک خلیفة الله فى ارضه )) گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمینى ، تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید، آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد، میهمان ایشان شد تا موقعیکه از آن جا خارج گردید و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از:بحار






تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 6:12 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

عشق را مى توان جاذبه و کشش قلبى انسان به سوى کمال و جمال دانست. زیبایى، یکى از کمالات است و زیباى مطلق، خداست. عشق را جز با عشق نمى ‏توان شناخت. عشق را جز عاشق نمى ‏تواند درک کنداما براى نزدیک شدن موضوع به ذهن، مى‏ توانیم از مثال‏هاى موجود در مراتب پایین‏تر موجودات زنده استفاده نماییم.

جذبه پروانه به سوى شمع، کشش شاخ و برگ درختان به سوى نور، کشش ریشه‏ ها به سمت خاک، گرایش انسانى که در تاریکى قرار مى‏ گیرد، به سوى هر نقطه نورانى، کشش برخى حیوانات به طرف جریان‏ها و میدان‏هاى مغناطیسى و نظایر آن، مى‏ توانند نمونه‏ هایى از این قبیل باشند.

عشق در مرتبه‏ اى بسیار عالى‏تر و به عنوان عالى‏ترین تجلى عالم هستى، قلب انسان را به سوى کمال و زیبایى مطلق سوق مى‏ دهد. انسان را خدا به گونه‏ اى آفریده است که وقتى به سوى نور وجود مطلق متمایل مى‏ شود، با تمام وجود به سمت آن کشیده مى‏ شود. به این ترتیب، عشق کشش قلب انسان به سوى خداوند است.

حب یا عشق، ماهیتى انسانى دارد و هدف اصلى آن نیز خداست ولى این که چرا عشق که اصالتاً مى‏ باید متوجه خدا باشد، به انسان‏ها تعلق پیدا مى‏ کند، سؤالى است که مى‏ توان به این طریق به آن پاسخ داد که عشق در مراتب پایین‏تر انسانى به سمت نشانه‏ هایى از جمال و کمال الهى که در ا نسان‏ها به عنوان خلیفه او به ودیعت گذاشته شده است، متوجه مى‏ شود. انسانى که هنوز نمى‏ تواند درکى از جمال و کمال مطلق داشته باشد، لاجرم به سوى جمال‏ هاى عینى و قابل رؤیت کشیده مى ‏شود و به سوى کمالات و عواطف ا نسانى که نشانه‏ هایى از رأفت الهى در وجود انسان هستند، سوق پیدا مى‏ کند. به عبارت دیگر، عشق یک انسان به انسان دیگر، اگر خالى از هواها و امیال باشد، نشانه‏اى از عشق به کمال مطلق است...

برگرفته از نرم افزار پرسمان 3






تاریخ : جمعه 92/9/29 | 7:16 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.