سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گویند: عبد اللّه بن جعفر به قصد ملکى که داشت از خانه بیرون رفت و بر نخلستان گروهى وارد شد که در آن غلامى سیاه کار مى‏ کرد و غذایش را برایش آوردند. در این حال سگى وارد نخلستان شد و نزدیک غلام آمد. غلام گرده نانى را به طرف او انداخت.

سگ نان را خورد پس دوّمى و سوّمى را انداخت و سگ خورد و عبد اللّه نگاه مى‏ کرد.

پس گفت: اى غلام هر روز غذایت چه اندازه است؟ گفت: همان مقدارى که دیدى (سه گرده نان) عبد اللّه گفت: پس چرا این سگ را بر خود ترجیح دادى؟ غلام گفت: در این جا سگى نیست؛ این سگ از راه دورى آمده است و دوست نداشتم او را ناامید کنم.

عبد اللّه گفت: امروز چه مى‏ کنى؟ گفت: امروز گرسنه مى‏ مانم. عبد اللّه بن جعفر گفت: بر سخاوت نکوهش مى ‏شوم. همانا این غلام از من بخشنده‏ تر است. پس نخلستان و غلام و متعلّقات آن را خرید و غلام را آزاد کرد و نخلستان را به غلام بخشید.

راه روشن، ج‏6، ص: 116 






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 1:41 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.