(امام مجتبى علیه السلام)
وقتى که در آستانه مسجد قرار مى گرفت،
سر به سوى آسمان بلند مى کرد و عرضه مى داشت:
«الهى ضیفک ببابک
یا محسن قد اتاک المسى ء،
فتجاوز عن قبیح ما عندى
بجمیل ما عندک یا کریم
خدایا میهمانت درب خانه ات ایستاده،
اى احسان کننده!
[بنده] گنه کار به سوى تو آمد،
به خوبى آنچه نزد توست،
از بدى آنچه نزد من است درگذر.
اى [خداى] بخشنده.»
(محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بیروت، داراالاحیاء التراث العربى)، ج 43، ص 339 .)؛
در تفسیر روح البیان نقل شده است:
سه برادر در شهری زندگی می کردند،
برادر بزرگ تر ده سال روی مناره ی مسجدی اذان می گفت و پس از ده سال از دنیا رفت.
برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید.
به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛
اما او قبول نمی کرد.
گفتند: مقدار زیادی پول به تو می دهیم!
گفت: صد برابرش را هم بدهید، حاضر نمی شوم.
پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟
گفت: نه، ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم.
علت را پرسیدند،
گفت:
این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد؛
چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم
و خواستم سوره ی «یس» بخوانم تا آسان جان دهد،
مرا از این کار نهی می کرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت.
برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.
گفتم: تو را رها نمی کنم تا بدانم چرا شما دو نفر بی ایمان مُردید!
گفت: زمانی که به مناره می رفتیم، به ناموس مردم نگاه می کردیم،
این مسئله فکر و دل مان را به خود مشغول می کرد
و از خدا غافل می شدیم،
برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.
یکصد موضوع، پانصد داستان 1/222؛ به نقل از: داستان های پراکنده 1/123.
.....
حضرت علی بن حسین(ع) ملقب به «زین العابدین» و «سید السجادین» در پنجم شعبان سال 38 هجری در مدینه به دنیا آمد.
مادر گرامی ایشان شهربانو دختر یزدْگِرد (آخرین پادشاه ساسانى) است.
در مورد شهربانو مطالب گوناگونی گفته شده است اما در الکافى به نقل از جابر و او از امام باقر(ع) آمده که حضرت فرمود:
«هنگامى که دختر یزدگِرد را بر عُمَر، وارد کردند، دوشیزگان مدینه براى تماشایش آمدند و مسجد [پیامبر(ص)] از نور ورودش روشن شد.
چون عمر بر او نگریست، [آن بانو ]صورت خود را پوشاند و گفت: اُف به روزگار هرمز باد!
عمر گفت: آیا به من دشنام مى دهد؟ و قصد [تنبیه] او را کرد.
امیرمؤمنان، على(ع) به او فرمود: تو چنین حقّى ندارى.
او را در گزینش مردى از مسلمانان، آزاد بگذار و او را سهم غنیمتىِ همان مردى قرار ده که برگزیده است.
آن دختر آمد تا دستش را بر سر حسین(ع) گذاشت.
امیرمؤمنان، على(ع) به او فرمود: نام تو چیست؟
گفت: جهانشاه. امیرمؤمنان(ع) به او فرمود: بلکه شهربانو.
سپس به حسین(ع) فرمود: اى ابوعبدالله! همانا او برایت بهترینِ زمینیان را به دنیا مى آورد.
او على بن الحسین (امام زین العابدین(ع)) را به دنیا آورد. از این رو به على بن الحسین(ع) فرزند دو سلسله برگزیده مى گفتند: برگزیده عرب، هاشم و برگزیده غیر عرب، فارس».
روزی امام حسین علیه السلام
در گوشه ای از مسجد پیامبر صلی اللّه علیه و آله نشسته بود.
مردی عرب نزد او آمد و گفت :
یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم .
... امام حسین علیه السلام فرمود:
ای برادر عرب من سه سوال می کنم
اگر یکی از آنها راجواب دادی یک سوم بدهی تو را می پردازم
و اگر دو مساءله را پاسخ دادی دوثلث آن را ادا می کنم
و اگر هر سه سوال را جواب دادی تمام بدهی تو را می پردازم .
مرد عرب گفت :
یابن رسول اللّه آیا مانند شما از مانند من
(که عربی جاهل و بی سواد هستم) سوال می کند؟
شما که اهل علم و شرف و بزرگی هستید؟
امام حسین علیه السلام فرمود:
بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله فرمود:
(المعروف بقدر المعروفة )
به اندازه معرفت احسان شود.
مرد عرب گفت :
هر چه می خواهید سوال کنید
اگر دانستم جواب می دهم و اگر ندانستم از شما می آموزم .
و لاقوة الاباللّه
امام علیه السلام پرسید:
ای الاعمال افضل
کدام اعمال بهترند؟
جواب داد الایمان باللّه
ایمان به خدا
حضرت پرسید:
فما النجاة من المهلکة
راه نجات از مهلکه کدام است ؟
پاسخ داد:
الثقة باللّه
اعتماد و توکل بر خداوند.
امام علیه السلام سوال کرد:
فمایزین الرجل
چه چیزی به مرد زینت می بخشد؟
مرد عرب جواب داد:
علم معه حلم
توکل توام با بردباری
حضرت فرمود:
اگر علم وحلم نداشت چه چیزی او را زینت می دهد؟
مرد عرب:
فقر معه مروة
مال همراه بامروت
امام علیه السلام :
اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب:
صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک
صاعقه ای از آسمان پائین آید
واو را آتش زند که مستحق چنین عذابی است
امام علیه السلام خندید
و کیسه ای را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد
و انگشتری را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید
و فرمود:
طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگی نما.
مرد عرب آنها را برداشت
و گفت:
اللّه اعلم حیث یجعل رسالته
یعنی :
خداوند بهتر می داند
که رسالتش را در کجا قرار دهد.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
به نقل از:http://www.andisheqom.com
معاویه برای فرماندار خود در مدینه یعنی مروان نامه نوشت که؛
از ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر (علیه السلام) برای پسرم یزید خواستگاری کن .
مروان نزد عبدالله رفت و جریان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت :
اختیار این دختر با دائیش مولای ما حسین (علیه السلام) است .
بعد عبدالله جریان را به عرض امام حسین(علیه السلام) رساند،
امام فرمود:
از درگاه خداوند خشنودی خدا را خواستارم .
تا اینکه مردم در مسجد، اجتماع نمودند،
مروان همراه عده ای از بزرگان قوم خود به حضور حسین (علیه السلام) آمد
و جریان دستور معاویه را به عرض رساند
و اضافه کرد، مهریه اش به حکم پدرش معاویه هر چه باشد می پردازیم
و قرض های پدرش را ادا می کنیم
و به اضافه اینکه این وصلت باعث صلح بین دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه می شود.
امام حسین (علیه السلام):
پس از حمد ثنای الهی فرمود:
ای مروان ! آنچه گفتی شنیدم ،
اما در مورد، مهریه سوگند به خدا
ما از سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) تجاوز نمی کنیم
که دوازده وقیه معادل 480 درهم بود.
اما در مورد ادای قرض پدرش ،
دختران ما هر جا باشند قرضهای دنیوی ما را ادا می کنند.
اما صلح و آشتی بین ما و طایفه شما،
این را بدان که ما برای رضای خدا و در راه خدا با شما دشمنی داریم ،
بنابراین برای دنیا با شما سازش نمی کنیم ،
سوگند به جانم ،
خویشاوند نسبی (بخاطر خدا) بهم زده شد
تا چه رسد به خویشاوندی سببی (یعنی خویشی از ناحیه داماد).
مروان و همراهانش مایوس شده برخاستند و رفتند.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
شیخ طوسى قدس اللّه سره نقل فرموده که :
حسین بن محمّدعبداللّه از پدرش نقل نموده :
گفت :
در مسجد جامع مدینه نماز مى خواندم مردان غریبى را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت مى کردند.
یکى به دیگرى مى گفت :
هیچ مى دانى که بر من چه واقع شده گفت :نه
گفت :
مرا مرض داخلى بود که هیچ دکترى تشخیص آن مرض را نتوانست بدهد تا دیگر نا امید شدم .
روزى پیرزنى به نام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید
گفت : اگر من تو را مداوا کنم چه مى گوئى ؟
گفتم : به غیر از این آرزوئى ندارم .
عبد اللَّه بن احمد بن عامر طائى
از امام رضا (ع) و او از پدرانش نقل مى کند که حسین بن على (ع) فرمود:
على بن ابى طالب (ع) در مسجد کوفه بود که مردى از اهل شام به پا خاست و از او مسأله هایى پرسید، در میان سؤال هاى او یکى هم این بود که گفت:
به من خبر بده که خوابیدن چند نوع است؟
فرمود: خوابیدن بر چهار وجه است:
پیامبران بر پشت مى خوابیدند
و چشمانشان نمى خوابید و در انتظار وحى خدا بودند،
و مؤمن که بر پهلوى راست و رو به قبله مى خوابد
و پادشاهان و فرزندان آنها که بر پهلوى چپ مى خوابند تا آنچه خورده اند گوارا گردد
و شیطان و برادرانش
و هر دیوانه و مریض که به روى(شکم) خود مى خوابند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 381
سعد بن طریف از امام باقر (ع) نقل مى کند که فرمود:
هر کس ده سال براى خدا اذان بگوید،
خداوند به مقدار چشم انداز او و تا جایى که در آسمان صدایش برسد، او را مى آمرزد
و هر خشک و ترى که صداى او را بشنود، او را تصدیق مى کند
و براى او از هر کسى که با او در مسجد نماز بخواند بهره اى است،
و براى او از هر کسى که با صداى او نماز بخواند حسنه اى است.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 175
یک روز علماء نجف دور هم جمع شده بودند
و میگفتند این همه عالم و وارستگان 313 نفر نمیشوند که امام زمان بیاید.
با تفحص و رأیزنی 10 نفر را و از بین این 10 نفر یک نفر را انتخاب کردند
و گفتند تو از همه ما بهتری،
40 شب جمعه به مسجد سهله برو و متوسل به آقا بشو و بگو هنوز 313 نفر مهیا نشدند که شما ظهور کنید؟
او هم 40 شب جمعه یا 4شنبه متوسل به آقا شد.
شب آخر ناامید از اینکه به محضر حضرت شرفیاب نشد، نزدیک سحر خوابش بُرد.
در عالم خواب دید که شب دامادی او است و میخواهد وارد حجله شود.
همینکه داخل اتاق عروس شد دید در میزنند، گفت کیست؟
گفتند آقا امام زمان (عج) فرمودند به محضرش شرفیاب شوید.
مرد گفت به آقا بفرمایید امشب شب دامادی من است کمی صبر کنند.
دفعه دوم در زدند.
گفت به آقا بگویید مگر متوجه نیستند شب دامادی یعنی چه؟
زن گرفتیم! دفعه سوّم در را محکمتر زدند
بیادبی کرد و گفت به آقا بگویید عجب دستپاچهاند،
کارم تمام شود میآییم دیگر.
از خواب بلند شد دو دستی به سرش زد.
به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت
مرحوم آیت الله اراکی:
در مسجد جمکران خواب دید:
صورت خوابی است که شخصی از اهل ارومیّه که قریب یک سال است مجاور این ارض اقدس است دیده است.
از قرار نقل بعضی ثقات خیلی محل وثوق بلکه از عدول محسوب است و تفصیل خواب این است:
که دسته سینه زن طلاب به صحن مطهّر مشرّف می شوند.
این شخص هم بوده و خیلی منقلب می شود و نزدیک به حالت غشوه او را عارض می شود ولی خودداری می نماید و چون با خود قرار داده بوده است که هر شب چهارشنبه را به مسجد جمکران مشرّف شود و بیتوته نماید، این شب را به واسطه ی خستگی و بی حالی و ضعف پیری و گذشتن مقداری از شب مردّد می شود در رفتن و نرفتن، تا بنا را بر رفتن می گذارد و به صعوبت عصا زنان تا ساعت شش از شب خود را به مسجد می رساند و به محض رسیدن از کثرت خستگی خواب او را می رباید، پس در عالم خواب می بیند مجلسی است که چهار نفر از علمای نجف اشرف در آن جا حاضرند.
یکی مرحوم حجّة الاسلام آقای حاج شیخ محمد حسن ممقانی. دوم مرحوم حجة الاسلام آقای آقا شیخ … سوم مرحوم حجة الاسلام آقای شیخ علی یزدی که از علمای جلیل القدر بوده است. چهارم مرحوم حجة الاسلام آقای سیدکاظم یزدی طاب ثراهم. و می بیند که در جلو مرحوم سیّد کاغذ بسیار ریخته است.
تا چشم سیّد به این شخص می افتد یکی از آن کاغذها را برداشته به او می دهد و می فرماید این برات از تو است بگیر. می گیرد و عرض می کند یکی هم برای بردارم مرحمت کنید، می فرماید این برات ها راجع به حضرت صادق علیه السّلام است، مال حوزه قم است.
برادر شما راجع به حضرت سیدالشهدا علیه السّلام است و درست به احترام بنشین و ملتفت پشت سر خود باش. همین که ملتفت پشت سر می شود می بیند خود حضرت صادق علیه السّلام نشسته.
پس به آن حضرت شکایت از ضعف اسلام و مسلمین و طول کشیدن غیبت می نماید.
پس حضرت می فرماید: آیا دوست ندارید که از اهل این آیه باشید؟:
«و نرید ان نمنّ علی الذّین استضعفوا فی الارض و نجعلهم ائمّةً و نجعلهم الوارثین و نمکّن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون.»
تمام شد خواب و عجب آن است که در تفسیر هم از حضرت صادق علیه السّلام مروی است که این آیه ی شریفه در شأن ائمّه ی علیهم السّلام است.
آیینه صدق و صفا-رضااستادی ص:198-197