...بحضرت صادق علیه السّلام که:
گاهى با بعضى از مردم سخن می گویم
و هنوز قسمتى از مطلب خود را نگفته ام مى بینم تمام مطلب مرا فهمیده،
و با بعضى دیگر از مردم تکلم می نمایم
و هر وقت تمامى مطلب خود را گفتم
آن وقت به همان نوع که با او سخن گفته ام سخن مرا مى فهمد و تکرار می کند،
و گاه با بعضى از مردم مطلبى را می گویم
با اینکه تمام آن را می گویم و مطلب من به پایان می رسد باز او نمى فهمد،
بلکه می گوید تکرار کن زیرا نفهمیدم.
آن حضرت فرمود:
اى اسحاق میدانى علت و منشأ و جهت این اختلاف فهم مردم را؟
عرض کردم نمی دانم یا ابن رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم (سرّ آن را بیان فرمائید).
فرمود:
آنکه با او تکلم می نمائى و هنوز کلام تو تمام نشده،
کلام و مطلبت را مى فهمد و درک می کند،
او آن کسى است که عقلش
با نطفه (که از آن خلق شده) عجین و سرشته شده و مخلوط گردیده،
و آن کسى که تو با او سخن می گوئى و بعد از اتمام سخن تو مطلبت را درک می کند و مى فهمد،
او آن کسى است که ترکیب شده
و عطا گردیده است عقل باو هنگامى که در شکم مادر بوده
(یعنى پس از انعقاد نطفه در رحم عقل باو عنایت شده).
و آن کسى که بعد از تمام شدن کلام تو بگوید مطلب را تکرار کن که نفهمیدم چه گفتى،
او آن کسى است که بعد از بزرگ شدن
(و در اوایل تمیز و رشد و بلوغ) باو اعطاء عقل شده .
علل الشرائع-ترجمه مسترحمى، ص: 226
یحیى بن عمران حلبى مى گوید:
از امام صادق (ع) شنیدم که فرمود:
هفت گروه اعمال خود را تباه مى کنند:
مرد بردبارى که داراى دانش فراوان است ولى مشهور نیست و یاد نمى شود (علم خود را نشر نمى کند)،
و مرد حکیمى که آنچه را که دارد در اختیار کسى مى گذارد که دروغگوست و منکر چیزى است که به او داده مى شود (حکمت خود را در اختیار نااهلان مى گذارد)،
و مردى که به صاحبان حیله و خیانت اطمینان مى کند
و بزرگى که خشونت مى کند و عاطفه ندارد،
و مادرى که راز فرزندش را پوشیده نمى کند و آن را فاش مى سازد،
و کسى که در سرزنش کردن دوستانش شتاب مى کند،
و کسى که همواره با دوستش مجادله و ستیز مى کند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 19
عن امیر المومنین علیه السلام عن الرسول صلی الله علیه واله و سلم ان الله تعالی قال لی یامحمد «و لقد اتیناک سبعا من المثانی و القران العظیم» .فافرد الامتنان علی بفاتحه الکتاب و جعلها بازاء القران و ان فاتحه الکتاب اشرف ما فی کنوز العرش. وان الله عز و جل خص محمدا و شرفه بها و لم یشرک معه فیها احدا من انبیاءه ما خلا سلیمان فانه اعطاه منها « بسم الله الرحمن الرحیم» حکی عن بلقیس حین قالت «انی القی الی کتاب کریم انه من سلیمان و انه بسم الله الرحمن الرحیم.» الا فمن قراها معتقدا لموالاة محمد و اله الطیبین. منقادا لامرها مومنا بظاهرها و باطنها.اعطاه الله بکل حرف منها افضل من الدنیا و ما فیها و من اصناف اموالها و خیراتها.ومن استمع الی قاری یقرأها کان له قدر ما للقاری . فلیستکثر احدکم من هذا الخیر المعرض لکم فانه غنیمه لا یذهبن اوانه فتبقی فی قلوبکم الحسرة.
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
از پیغمبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم شنیدم که فرمود:
به تحقیق خدای متعال به من گفته:
ای محمد به تو هفت آیه از مثانی و قرآن عظیم داده ایم.
پس فاتحه الکتاب را جدا کرد و بر من منت گذاشت آن را در برابر قرآن عظیم قرار داد».
و به تحقیق فاتحه الکتاب بهترین چیزی است که در گنج های عرش است و خدای عزوجل این سوره را به طور اختصاصی به محمد داد
و بدین سبب او را با عزت کرد و هیچ یک از پیغمبرانش را با او در این فضیلت شریک نکرده ست
به جز سلیمان که خدای تعالی به او «بسم الله الرحمن الرحیم» را از فاتحه الکتاب داده است و از بلقیس حکایت کرده که گفت:
به درستی که نوشته ای عزیز و گرامی از سلیمان به من رسیده است و نوشته این است که هر کس «بسم الله الرحمن الرحیم» را بخواند و به محمد و دوستی اهل بیت او اعتقادداشته باشد و ایمان قلبی و ظاهری به ایشان داشته باشد
خداوند به ازای هر حرفی که از آن سوره پاداش و ثوابی بهتز از دنیا و انچه از مال ها و خوبی ها در آن است به او می دهد و کسی که به صوت خواننده این سوره گوش دهد ثوابش مانند کسی است که این سوره را می خواند
پس هر یک از شما باید بسیار کوشش کند تا ین ثواب و پاداش را به دست آورد که غنیمیتی است که نباید از آن گذشت تا حسرت و افسوس آن بماند.
تفسیر البرهان ج1 ص104
ادامه مطلب...
1. قالَ رَسُولُ اللهِ - صَلَّی اللهُ عَلَیْهِ وَ آلِه - : اَحِبُّوا الصِّبْیانَ وَ ارْحَمُوهُمْ وَ اِذا وَعَدْتُمُوهُمْ فَفُوا لَهُمْ فَاِنَّهُمْ لایَرَوْنَ اِلّا اَنَّکُمْ تَرْزُقُونَهُمْ.
رسول خدا - صلی الله علیه و آله - فرمود: کودکان خود را دوست بدارید و با آنان مهربان باشید، وقتی به آنها وعدهای میدهید حتماً وفا کنید زیرا کودکان، شما را رازق خود میپندارند.
«وسائل الشیعه، ج 5، ص 126»
....جناب «حاج میرزا خلیل تهرانى» (رحمة اللّه علیه) نقل فرموده که:
من در کربلاى معلّى بودم و مادرم در طهران؛ پس شبى در خواب دیدم که مادرم به نزد من آمد
و گفت: اى پسر! من مردم و مرا آوردند به سوى تو و بینى مرا شکستند؛
پس من ترسان از خواب بیدار شدم و از این خواب چندى نگذشت که کاغذى آمد از بعض اخوان که نوشته بود: «والده ات وفات کرد، جنازه اش را به نزد شما فرستادیم.»
چون جنازه کشها آمدند گفتند:
جنازه والده شما را در کاروانسراى نزدیک ذى الکفل گذاشتیم چون گمان کردیم که شما در نجف مى باشید.
پس من صدق خواب را فهمیدم و لکن متحیّر ماندم در معناى کلام آن مرحومه که گفته بود: بینیم را شکستند.
تا اینکه جنازه اش را آوردند.
کفن را از روى او گشودم، دیدم بینى او شکسته شده!
سبب آن را از حاملین آن پرسیدم، گفتند: ما سببش را نمى دانیم؟!
جز آنکه در یکى از کاروانسراها تابوت آن مرحومه را روى تابوت هاى دیگر گذاشته بودیم، مالها «اسبها، قاطرها.» با هم لگدکارى کردند و جنازه را افکندند به زمین، شاید در آن وقت این آسیب به آن مرحومه رسیده، دیگر غیر از این ما سببى براى آن نمى دانیم.
پس من جنازه مادرم را آوردم حرم جناب «ابو الفضل علیه السّلام» و مقابل آنجناب گذاشتم
و عرض کردم: اى ابو الفضل! مادر من نماز و روزه اش را نیکو بجا نیاورده، الحال دخیل تو است پس برطرف کن از او اذیّت و عذاب را، و بر من است به ضمانت تو اى سیّد من که پنجاه سال براى او روزه و نماز بدهم.
پس او را دفن کردم و در دادن نماز و روزه مسامحه شد.
مدّتى گذشت که شبى در خواب دیدم که شور و غوغائى بر در خانه من است.
از خانه بیرون شدم ببینم چیست؟
دیدم مادرم را بر درختى بسته اند و تازیانه بر او مى زنند.
گفتم:براى چه او را مى زنید؟! چه گناهى کرده؟!
گفتند: ما از جانب «حضرت ابو الفضل» مأموریم که او را بزنیم تا فلان مبلغ پول بدهد.
من داخل خانه شدم و آن پولى که طلب مى کردند آوردم، به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز کردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم.
پس چون بیدار شدم حساب کردم آن مقدار پولى را که در خواب از من گرفتند موافق بود با پول پنجاه سال عبادت؛ پس من آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سیّد اجلّ «آمیرزا سیّد على»، صاحب کتاب «ریاض» رضوان اللّه علیه
و گفتم: این پول پنجاه سال عبادت است، مستدعیم لطف فرموده براى مادرم بدهید.
قال شیخنا الاجلّ صاحب دار السّلام «احلّه اللّه دار السّلام»: و فى هذا الرّؤیا من عظم الامر و خطر العاقبة و عدم جواز التّهاون بما عاهد اللّه على نفسه و علوّ مقام اولیائه المخبتین ما لا یخفى على من تأمّلها بعین البصیرة و نظر الاعتبار.
« مرحوم محدّث نورى پس از نقل این خواب فرمود: این خواب گویاى بزرگ بودن کار آخرت خطیر بودن سرانجام کار، و جایز نبودن سهل انگارى نسبت به چیزهائى که خداى تعالى بر آن متعهّد شده و نمایانگر بزرگى مقام دوستان برگزیده اش مى باشد. این مطلب بر کسى که با چشم بصیرت و نگاه عبرت آمیز در آن تأمّل و تفکّر نماید، پوشیده نیست.»
منازل الآخره( سرنوشت انسان هنگام مرگ و بعد از آن )، ص: 55
شهید آیت الله سید حسن مدرس ، نابغه جهاد و افشاگری بر ضد ظلم و ستم ،
و قهرمان شجاعت و شهامت ، در ماه رمضان 1356 قمری در تبعیدگاه خود، کاشمر،
توسط مزدوران رضاخان ، مسموم و به شهادت رسید، در حالی که حدود 70 سال داشت ،
قبر شریفش در کاشمر (از شهرهای خراسان) مزار مسلمین است .
گفتنیها و حکایات در رابطه با این مرد بزرگ ، بسیار است ، از جمله اینکه :
در پشت صفحه اول قرآنی که از او به یادگار مانده ، و نزد نوه اش نگهداری می شود،
به خط خود، خطاب به دخترش چنین نوشته :
ای فاطمه بیگم ! تو را به سه مطلب ، توصیه می کنم :
1) نماز و قرآن را بخوان
2)برای پدر و مادرت دعا کن
3) در زندگی قناعت داشته باش .
یک نصیحت ز سر صدق جهانی ارزد بشنو ار در سخنم بهره جسمانی نیست
داستان دوستان/محمد محمدی اشتهاردی
مـلامحمدتقى مجلسى از علماى بزرگ اسلام است .
وى در تربیت فرزندش اهتمام فراوان داشت و نـسـبـت به حرام و حلال دقت فراوان نشان مى داد تا مبادا گوشت و پوست فرزندش با مال حرام رشد کند.
مـحمدباقر، فرزند ملامحمدتقى، کمى بازیگوش بود.
شبى پدربراى نماز و عبادت به مسجد جامع اصـفـهـان رفـت .
آن کـودک نـیـز همراه پدر بود.
محمدباقر در حیاط مسجد ماند و به بازیگوشى پرداخت .
وى مشک پر از آبى را که در گوشه حیاط مسجد قرار داشت با سوزن سوراخ کرد و آب آن را بـه زمـین ریخت .
با تمام شدن نماز، وقتى پدر از مسجد بیرون آمد، با دیدن این صحنه، ناراحت شد.
دست فرزند را گرفت وبه سوى منزل رهسپار شد.
رو به همسرش کرد و گفت: مى دانید که مـن در تربیت فرزندم دقت بسیار داشته ام .
امروز عملى از او دیدم که مرابه فکر واداشت .
با این که در مورد غذایش دقت کرده ام که از راه حلال به دست بیاید، نمى دانم به چه دلیل دست به این عمل زشت زده است . حال بگو چه کرده اى که فرزندمان چنین کارى را مرتکب شده است ؟
زن کمى فکر کرد و عاقبت گفت : راستش هنگامى که محمدباقر رادر رحم داشتم ، یک بار وقتى به خانه همسایه رفتم ، درخت انارى که درخانه شان بود، توجه مرا جلب کرد.
سوزنى را در یکى از انارها فروبردم و مقدارى از آب آن را چشیدم .
ملامحمدتقى مجلسى با شنیدن سخن همسرش آهى کشید و به راز مطلب پى برد .
(منبع: صد حکایت تربیتی؛ مرتضی بذرافشان)