امام سجاد علیه السلام فرمود:
کسی که مشتاق بهشت باشد؛
در انجام کارهای نیک، سرعت و عجله می نماید
و شهوات را زیر پا می گذارد
و هرکس از آتش قیامت هراسناک باشد
به درگاه خداوند توبه می کند
و از گناهان و کارهای زشت دوری می جوید.
(تحف العقول: ص 203)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد؛
در پناه خداوند خواهد بود
و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی می باشد
و از سختی ها صحرای محشر در امان است:
اوّل آن که؛
در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.
دوّم آن که؛
قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که؛
کاری را که می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می خواهد بگوید؛
آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است
یا مورد غضب و سخط او می باشد.
سوّم؛
قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران،
سعی کند عیب های خود را برطرف نماید.
(تحف العقول: ص204)
حدیث 1
رفع گرفتاری مؤمن
امام حسین (ع):
کسی که گرفتاری و اندوه مؤمنی را برطرف کند و او را آسوده کند، خداوند گرفتاری و اندوه دنیا و آخرت را از او رفع میکند.
بحار الانوار، ج 78، ص 122
حدیث 2
نشانههای جاهل و عالم
امام حسین (ع):
یکی از نشانههای جهل و نادانی، نزاع و جدال با غیر اهل فکر است از نشانههای عالم، نقد سخن و اندیشه خود و آگاهی از نظرات مختلف است.
بحار الانوار، ج 78، ص 119
حدیث 3
کمخردی
امام حسین (ع):
عجله کردن، کمخردی است.
بحار الانوار، ج 78، ص 122
حدیث 4
رهایی از آتش
امام حسین (ع):
گریه از روی ترس از خدا، موجب رهایی از آتش است.
مستدرک الوسایل، ج 11، ص 245
حدیث 5
در معرض اتّهام
امام حسین (ع):
همنشینی با فاسقان انسان را در معرض اتهام قرار میدهد.
بحار الانوار، ج 78، ص 122
پاسخ :
قبل از پاسخ، ابتدا لازم است معنای قضا و قدر را بیان کنیم. قََدَر یعنی اندازه و اندازه گیری و تعیین حدّ و حدود چیزی.
تقدیر در اصطلاح به این معنا است که خداوند برای هر چیزی اندازه ای قرار داده، آن را بر اساس اندازه گیری و محاسبه و سنجش قرار داده است.
قضا یعنی حکم و حتمیت.
در نظام آفرینش، موجودات از چندین راه ممکن است به وجود بیایند، مثلاً اگر به خانة شما از چند کوچه راه باشد، ورود به آن جا از چند راه ممکن است.
حال اگر از میان چندین راه ممکن، علل و اسباب یکی از آنها فراهم شد و تنها همان تحقق یافت، این مرحله را قضا می نامند.
مرحوم شیخ مفید رحمة اللّه علیه و دیگر محدّثین
و تاریخ نویسان در کتاب هاى مختلف آورده اند:
چون شب عاشورا فرا رسید
حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه
به جهت خستگى بیش از حدّ، جلوى خیمه نشسته بود
و سر مبارک خود را بر سر زانوهاى خود نهاده ،
تا قدرى استراحت نماید.
پس ناگهان حضرت زینب علیها السّلام
با شنیدن صداى صیحه اسبان و هجوم دشمنان ،
نزدیک برادرش امام حسین علیه السّلام آمد
و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت :
اى برادر! آیا صداى اسبان را نمى شنوى ، که هجوم آورده اند؟!
پس امام حسین علیه السّلام
سر از زانوى خود برداشت و ایستاد؛
و آن گاه برادر خود حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام را
صدا کرد و فرمود:
برادرجان عبّاس ! حرکت کن و به سوى مهاجمین برو؛
و از ایشان بخواه که امشب را به ما مهلت دهند،
تا در این شب با پروردگار متعال مناجات و راز و نیاز نمائیم .
خدا مى داند که من نماز و تلاوت قرآن ،
همچنین مناجات
و استغفار به درگاه خداوند متعال را
خیلى دوست دارم .
لذا حضرت اباالفضل علیه السّلام از آن ها مهلت گرفت .
و در آن شب امام حسین علیه السّلام
و دیگر اصحاب و یاران آن حضرت
هر کدام به نوعى مشغول عبادت
و استغفار و راز و نیاز با قاضى الحاجات شدند.
و هنگامى که نماز صبح عاشوراء را اقامه نمودند،
ناگاه تعدادى از لشکر دشمن
به سمت خیمه هاى حضرت ، هجوم آوردند
و شمر ملعون در حالتى که فرماندهى آن ها را به عهده داشت ،
نعره مى کشید
و به امام علیه السّلام و اهل بیت رسالت جسارت مى کرد.
یکى از یاران حضرت ،
به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست
تا شمر را مورد هدف تیر قرار دهد.
ولى حضرت سلام اللّه علیه ضمن ممانعت از تیراندازى ،
فرمود:
من دوست ندارم که ما شروع کننده جنگ و کشتار باشیم .
پس از آن حضرت جلو آمد
و لشکر عمر بن سعد را موعظه نصیحت کرد ولى سودى نبخشید.
و در نهایت ، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تیراندازى
به سمت امام حسین علیه السّلام و اصحاب باوفایش را آغاز کردند.
و چون اصحاب و یاران حضرت یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند،
و امام علیه السّلام در میدان نبرد تنها ماند؛
ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت ، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود.
و بطور مرتّب از آن ها درخواست آب مى کرد.
امّا آن سنگ دلان به جاى آن که به حضرت پاسخى دهند؛
و با این که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده بودند،
که وى یکى از دو سیّد جوانان اءهل بهشت مى باشد،
اعتنائى نکرده ؛
و اطراف حضرت را محاصره کرده
و هر کسى به شیوه اى امام علیه السّلام را هدف پرتاب
تیر، سنگ ، نیزه و ... قرار مى داد.
تا آن که حضرت علیه السّلام
در اءثر شدّت جراحات و نیز تشنگى بیش از حدّ نقش بر زمین گردید.
در همین بین ،
دشمنان براى غارت اموال زنان و کودکان به خیمه ها یورش بردند؛
و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خیمه اهل و عیال خود شد،
فریادى بر آن ها کشید:
واى بر شماها،
اى پیروان ابوسفیان !
اگر دین ندارید
و از روز قیامت نمى هراسید،
آزاده و با غیرت باشید،
و اگر مرد هستید مردانه بجنگید.
در این هنگام ، شمر ملعون صدا کرد:
اى حسین ! چه مى گوئى ؟
حضرت سلام اللّه علیه فرمود:
مى گویم شما با من جنگ مى کنید
و زنان چه گناهى دارند،
سربازان و نیروهاى خود را تا من زنده هستم
از حرم و ناموس من دور نگه دارید
و ایشان را مورد تجاوز و اذیّت قرار ندهید.
پس دشمن عقب گرد کرد
و عمر بن سعد ملعون دستور داد که بروید کار او را تمام کنید.
و چند نفر از فرماندهان لشکر آمدند
و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را
به شهادت برسانند،
ولى طاقت نیاوردند و بازگشتند.
تا آن که در نهایت ،
شمر ملعون وارد قتلگاه شد
و با وضعى رقّت بار
و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غریب را
از بدن جدا کرد که زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد.
(تلخیص از : مقتل خوارزمى : ج 2، ص 33، تاریخ طبرى : ج 4، ص 344، مشیرالاحزان : ص 72، بحارالانوار : ج 45، ص 47 - 57.)
صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ، وَعَلى جَمیعِ الشُّهَداءِ، وَرَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وَلَعَنَةُ اللّهُ على قاتِلیهِ وَ ظالِمیهِ، وَمَنْ اءَسَّسَ اءساسَ الظُّلْمِ وَالْجَورِ عَلى اءهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.
آمّینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ.
برگرفته از کتاب : چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى
محدّثین و مورّخین در کتاب هاى مختلف آورده اند:
آن هنگامى که حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه و سلامه علیه به سرزمین کربلا وارد شد، چند روزى پس از آن ، یکى از یاران خود را با پیامى به سوى عمر بن سعد فرستاد که :
با تو صحبتى دارم ، امشب در میان دو لشکر همدیگر را ملاقات کنیم .
به همین منظور عمر بن سعد به همراه بیست اسب سوار
و همچنین امام حسین علیه السّلام نیز به همان ترتیب از لشکرگاه خود خارج شدند
و چون به محلّ ملاقات یکدیگر رسیدند.
پس امام حسین علیه السّلام همراهان خود را قدرى عقب نگه داشت ، مگر برادرش حضرت ابوالفضل و پسرش علىّ اکبر را؛
و همچنین عمر بن سعد همراهان خود را به جز پسرش و یکى از غلامانش را عقب راند.
و چون کنار یکدیگر آمدند،
امام علیه السّلام بعد از صحبت ها و مذاکراتى به عمر بن سعد خطاب کرد
و ضمن نصیحت هائى فرمود:
واى بر تو! آیا از عذاب خداوند در روز قیامت نمى هراسى ؟
آیا با من که از هر جهت مرا مى شناسى ، جنگ مى کنى ؟!
این چه کارى است که انجام مى دهى ؟
اگر همراه من باشى
و آن ها را که دشمنان من و خدا و رسولش هستند رها کنى ،
همانا در پیشگاه خداوند متعال مقرّب خواهى شد.
عمر بن سعد در پاسخ ، به آن حضرت چنین گفت :
مى ترسم خانه ام را خراب کنند؛ و زندگى و اموالم را به غارت ببرند.
امام علیه السّلام فرمود:
من بهتر از آن را برایت تضمین مى کنم .
عمر گفت : بر خانواده و بچّه هایم مى ترسم که به آن ها آسیبى برسد.
حضرت فرمود:
من سلامتى آن ها را نیز تضمین مى نمایم .
در این لحظه عمر بن سعد ساکت ماند و دیگر جوابى نداد.
امام حسین علیه السّلام روى مبارک خود را از او برگرداند
و فرمود:
اى عمر! تو را چه شده است ؟!
خدا تو را بکشد؛
و مورد مغفرت و رحمت خویش قرارت ندهد.
سوگند به خداوند، امیدوارم که از گندم عراق نخورى .
عمر در کمال بى حرمتى اظهار داشت :
جو، عوض گندم خواهد بود؛
و سپس برخاستند و از یکدیگر جدا گشتند
و هر کدام با همراهان خود به محلّ خود بازگشتند.
(بحارالا نوار: ج 44، ص 388، خصائص الحسینیّه : ص 184، مقتل خوارزمى : ج 1، ص 254، حلیة الابرار: ج 3، ص 184، ح 4، مناقب ابن شهرآشوب : ج 4، ص 55، س 4.)
برگرفته از کتاب : چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى
می گفتند :
لا اقل زن و بچه ات را نبر
می گفت :
" خدا می خواهد آنها را هم هم اسیر ببیند.
کار این امت درست نمی شود،
مگر با کشته شدن من و اسیر شدن خانواده ام . "
روزی امام حسین علیه السلام
در گوشه ای از مسجد پیامبر صلی اللّه علیه و آله نشسته بود.
مردی عرب نزد او آمد و گفت :
یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم .
... امام حسین علیه السلام فرمود:
ای برادر عرب من سه سوال می کنم
اگر یکی از آنها راجواب دادی یک سوم بدهی تو را می پردازم
و اگر دو مساءله را پاسخ دادی دوثلث آن را ادا می کنم
و اگر هر سه سوال را جواب دادی تمام بدهی تو را می پردازم .
مرد عرب گفت :
یابن رسول اللّه آیا مانند شما از مانند من
(که عربی جاهل و بی سواد هستم) سوال می کند؟
شما که اهل علم و شرف و بزرگی هستید؟
امام حسین علیه السلام فرمود:
بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله فرمود:
(المعروف بقدر المعروفة )
به اندازه معرفت احسان شود.
مرد عرب گفت :
هر چه می خواهید سوال کنید
اگر دانستم جواب می دهم و اگر ندانستم از شما می آموزم .
و لاقوة الاباللّه
امام علیه السلام پرسید:
ای الاعمال افضل
کدام اعمال بهترند؟
جواب داد الایمان باللّه
ایمان به خدا
حضرت پرسید:
فما النجاة من المهلکة
راه نجات از مهلکه کدام است ؟
پاسخ داد:
الثقة باللّه
اعتماد و توکل بر خداوند.
امام علیه السلام سوال کرد:
فمایزین الرجل
چه چیزی به مرد زینت می بخشد؟
مرد عرب جواب داد:
علم معه حلم
توکل توام با بردباری
حضرت فرمود:
اگر علم وحلم نداشت چه چیزی او را زینت می دهد؟
مرد عرب:
فقر معه مروة
مال همراه بامروت
امام علیه السلام :
اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب:
صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک
صاعقه ای از آسمان پائین آید
واو را آتش زند که مستحق چنین عذابی است
امام علیه السلام خندید
و کیسه ای را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد
و انگشتری را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید
و فرمود:
طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگی نما.
مرد عرب آنها را برداشت
و گفت:
اللّه اعلم حیث یجعل رسالته
یعنی :
خداوند بهتر می داند
که رسالتش را در کجا قرار دهد.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
به نقل از:http://www.andisheqom.com
معاویه برای فرماندار خود در مدینه یعنی مروان نامه نوشت که؛
از ام کلثوم دختر عبدالله بن جعفر (علیه السلام) برای پسرم یزید خواستگاری کن .
مروان نزد عبدالله رفت و جریان را گفت ، عبدالله در پاسخ گفت :
اختیار این دختر با دائیش مولای ما حسین (علیه السلام) است .
بعد عبدالله جریان را به عرض امام حسین(علیه السلام) رساند،
امام فرمود:
از درگاه خداوند خشنودی خدا را خواستارم .
تا اینکه مردم در مسجد، اجتماع نمودند،
مروان همراه عده ای از بزرگان قوم خود به حضور حسین (علیه السلام) آمد
و جریان دستور معاویه را به عرض رساند
و اضافه کرد، مهریه اش به حکم پدرش معاویه هر چه باشد می پردازیم
و قرض های پدرش را ادا می کنیم
و به اضافه اینکه این وصلت باعث صلح بین دو طایفه بنی هاشم و بنی امیه می شود.
امام حسین (علیه السلام):
پس از حمد ثنای الهی فرمود:
ای مروان ! آنچه گفتی شنیدم ،
اما در مورد، مهریه سوگند به خدا
ما از سنت پیامبر (صلی الله علیه وآله) تجاوز نمی کنیم
که دوازده وقیه معادل 480 درهم بود.
اما در مورد ادای قرض پدرش ،
دختران ما هر جا باشند قرضهای دنیوی ما را ادا می کنند.
اما صلح و آشتی بین ما و طایفه شما،
این را بدان که ما برای رضای خدا و در راه خدا با شما دشمنی داریم ،
بنابراین برای دنیا با شما سازش نمی کنیم ،
سوگند به جانم ،
خویشاوند نسبی (بخاطر خدا) بهم زده شد
تا چه رسد به خویشاوندی سببی (یعنی خویشی از ناحیه داماد).
مروان و همراهانش مایوس شده برخاستند و رفتند.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
شیخ ابو جعفر نیشابوری رضوان اللّه تعالی علیه نقل فرمود:
سالی با جمعی از رفقا برای زیارت حضرت سیّد الشّهداء(ع ) از شهر و دیارمان بیرون آمدیم .
چون بدو سه فرسخی کربلا که رسیدیم یکی از رفقائیکه با ما بود ناگاه بدنش خشک و کم کم فلج شد و مثل یک قطعه گوشت گردید از این وضع ناراحت شده و به ما التماس می کرد و قسم خدا می داد که او را وانگذاریم و با خود به کربلا ببریم .
شخصی ایستادگی کرد و او را کمک پرستاری و محافظت نمود و او را بر روی حیوانی گذارد تا به کربلا رسیدیم .
چون داخل حرم شدیم او را در یک پارچه ای گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سوی قبر حضرت آقا سیّد الشّهداء (ع ) بلند کردیم آن مرد افلیج دعا می کرد و گریه و تضرع و ناله می نمود، خدا را به حق حسین (ع ) قسم می داد که او را شفاء دهد.
چون آن پارچه را به زمین گذاشتند آن مرد نشست و بعد بر خواست و راه رفت چنانچه گوئی از بند رهائی و نجات یافت .
ای که بر درگه حقّ عزّت و جاهی داری
بود آیا که به عشاق نگاهی داری
خاک پا را نظری از سر رحمت انداز
تو سلیمانی و موری سر راهی داری
کرامات الحسینیه جلد 1