دوشیزه ای به نزد پیامبر آمد و از پدرش شکایت کرد که مرا به عقد پسر عمویم درآورده و من بدان راضی نیستم.
پیامبر فرمود: حال که چنین شده بدان راضی باش.
دختر گفت به او رغبت ندارم و نمی خواهم همسر او باشم.
پیغمبر فرمود در چنین صورتی می توانی شوهر دیگری اختیار کنی.
دختر وقتی چنین سخنی را شنید گفت:
اتفاقاً دوست دارم با پسر عمویم زندگی کنم.
ولی با این سؤال خواستم معلوم دیگران کنم که پدران حق ندارند دختران خود را بهر کس که خود مایل بودند داده و پیمان زناشوئی را یکطرفه امضاء نمایند.
ماخذ: تشکیل خانواده در اسلام- علی قائمی - صفحه: 123
شادى یک امر فطرى و مطلوب همه انسانهاست؛ باید دید انگیزه چیست و چگونه از آن بهره مىبریم؟
در بینش مادى شادى اصل است و از هر طریق و به هر نحوى که باشد مطلوب است؛ حتّى اگر خلاف قانون یا تجاوز به حقوق دیگران باشد.
در بینش اسلامى موارد زیر مى تواند معیارهاى شادى باشد.
1. اطاعت خداوند
شادى وقتى است که انسان توفیق طاعت خداوند را پیدا کرده باشد و از گناه دورى گزیند.
امام على علیه السلام فرمود: سُرُورُ المُؤمِن بِطاعَة رَبِّه وَ حُزنُه على ذَنبِه؛ شادى مؤمن به طاعت پروردگار و حزنش بر گناهش مى باشد.
2. احیاى حق و نابودى باطل
امام على علیه السلام در قسمتى از نامهاى که به عبداللَّه بن عباس نوشت فرمود:
باید شادى تو براى احیاى حق یا نابودى باطل باشد.
3. تحول معنوى
شادى زمانى پسندیده است که در انسان تحولى ایجاد شود و به طور کلّى، معیار شادى در اسلام قرب به خداست؛ آنچه زمینه کمال و قرب خدا باشد مطلوب است.
معیارهاى زندگى، ص: 88
سُئِلَ امیرُالمُؤمِنینَ (ع) کَم بَینَ الحَقِّ وَ البَاطِلِ؟ فَقالَ اربَع اصَابِعَ: وَ وَضَعَ امیرَالمُؤمِنینَ (ع) یَدَهُ عَلى اذُنِهِ وَ عَینَیهِ فَقالَ: مَا رَأتْهُ عَیناکَ فَهُوَ الحَقُّ وَ مَا سَمِعَتْهُ اذُناکَ فَاکثَرُهُ باطِلٌ «خصال، ص 110»
از حضرت على (ع) سؤال شد که فاصله میان حق و باطل چه اندازه است؟ فرمود: چهار انگشت ودست خود را برگوش و دوچشم خود گذاشت پس فرمود: آنچه چشمانت مى بیند حق است و آنچه گوشهایت بشنود بیشتر آن باطل است.
ارزش هاى اخلاقى در احادیث عددى، ص: 80
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی *** تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق *** هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی *** تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت ز مرتبه خویش دور کرد *** آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد *** بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی
یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر *** کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی
از پای تا سرت همه نور خدا شود *** در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی
وجه خدا اگر شودت منظر نظر *** زین پس شکی نماند که صاحب نظر شوی
بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود *** در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی
گر در سرت هوای وصال است حافظا *** باید که خاک درگه اهل هنر شوی