بهلول آنچه از مخارجش زیاد می آمد در گوشه ی خرابه ای زیر خاک پنهان می کرد.
زمانی مقدار پول هایش به سیصد درهم رسید،
یک روز ده درهم زیاد داشت،
به طرف خرابه رفت تا آن پول را نیز ضمیمه ی سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از جریان آگاه شد،
همین که بهلول پول را پنهان کرد و از خرابه دور شد
آن مرد وارد شد و پول های او را از زیر خاک بیرون آورد.
مرتبه ی دیگر که بهلول می خواست از پول های خود سرکشی بکند
وقتی خاک را کنار زد اثری از آن ندید.
فهمید کار همان کاسب همسایه است؛ زیرا داخل شدن او را دیده بود.
بهلول پیش او آمد و اظهار داشت:
برادر من! زحمتی برای شما دارم،
می خواهم پول هایی را که در مکان های مختلف پنهان کرده ام
جمع زده و نتیجه را به من بگویید.
نظرم این است که تمام آنها را از مکان های متفرق بردارم
و در جایی که سیصد و ده درهم پنهان کرده ام جمع نمایم؛
زیرا آن محل محفوظ تر از جاهای دیگر است.
کاسب بسیار خوشحال شد و اظهار موافقت کرد.
سپس از او خداحافظی کرد و دور شد.
مرد کاسب پیش خود چنان فکر کرد
که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند
ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آن جا جمع خواهدشد به دست آورد.
بهلول پس از چند روز به سوی خرابه آمد
و سیصد و ده درهم را همان جا یافت.
پول ها را برداشت
و در محل آن، نجاست کرد
و با خاک، رویش را پوشانید و از خرابه بیرون شد.
مرد کاسب در کمین بهلول بود،
همین که او را از خرابه دور دید، نزدیک آمد
و خواست خاک را کنار بزند
که ناگاه دستش آلوده شد
و از حیله ی بهلول آگاهی یافت.
پند تاریخ 2/116 – 117؛ به نقل از: الخزائن (نراقی).
در تفسیر روح البیان نقل شده است:
سه برادر در شهری زندگی می کردند،
برادر بزرگ تر ده سال روی مناره ی مسجدی اذان می گفت و پس از ده سال از دنیا رفت.
برادر دوم نیز چند سال این وظیفه را ادامه داد تا عمر او هم به پایان رسید.
به برادر سوم گفتند: این منصب را قبول کن و نگذار صدای اذان از مناره قطع شود؛
اما او قبول نمی کرد.
گفتند: مقدار زیادی پول به تو می دهیم!
گفت: صد برابرش را هم بدهید، حاضر نمی شوم.
پرسیدند: مگر اذان گفتن بد است؟
گفت: نه، ولی در مناره حاضر نیستم اذان بگویم.
علت را پرسیدند،
گفت:
این مناره جایی است که دو برادرم را بی ایمان از دنیا برد؛
چون در ساعت آخر عمر برادر بزرگم بالای سرش بودم
و خواستم سوره ی «یس» بخوانم تا آسان جان دهد،
مرا از این کار نهی می کرد.
برادر دومم نیز با همین حالت از دنیا رفت.
برای یافتن علت این مشکل، خداوند به من عنایتی کرد و برادر بزرگم را در خواب دیدم که در عذاب بود.
گفتم: تو را رها نمی کنم تا بدانم چرا شما دو نفر بی ایمان مُردید!
گفت: زمانی که به مناره می رفتیم، به ناموس مردم نگاه می کردیم،
این مسئله فکر و دل مان را به خود مشغول می کرد
و از خدا غافل می شدیم،
برای همین عمل شوم، بد عاقبت و بدبخت شدیم.
یکصد موضوع، پانصد داستان 1/222؛ به نقل از: داستان های پراکنده 1/123.
روزی امام حسین علیه السلام
در گوشه ای از مسجد پیامبر صلی اللّه علیه و آله نشسته بود.
مردی عرب نزد او آمد و گفت :
یابن رسول اللّه من باید یک دیه کامل بپردازم و توان ادای آن را ندارم .
... امام حسین علیه السلام فرمود:
ای برادر عرب من سه سوال می کنم
اگر یکی از آنها راجواب دادی یک سوم بدهی تو را می پردازم
و اگر دو مساءله را پاسخ دادی دوثلث آن را ادا می کنم
و اگر هر سه سوال را جواب دادی تمام بدهی تو را می پردازم .
مرد عرب گفت :
یابن رسول اللّه آیا مانند شما از مانند من
(که عربی جاهل و بی سواد هستم) سوال می کند؟
شما که اهل علم و شرف و بزرگی هستید؟
امام حسین علیه السلام فرمود:
بله شنیدم که جدم رسول اللّه خدا صلی اللّه علیه و آله فرمود:
(المعروف بقدر المعروفة )
به اندازه معرفت احسان شود.
مرد عرب گفت :
هر چه می خواهید سوال کنید
اگر دانستم جواب می دهم و اگر ندانستم از شما می آموزم .
و لاقوة الاباللّه
امام علیه السلام پرسید:
ای الاعمال افضل
کدام اعمال بهترند؟
جواب داد الایمان باللّه
ایمان به خدا
حضرت پرسید:
فما النجاة من المهلکة
راه نجات از مهلکه کدام است ؟
پاسخ داد:
الثقة باللّه
اعتماد و توکل بر خداوند.
امام علیه السلام سوال کرد:
فمایزین الرجل
چه چیزی به مرد زینت می بخشد؟
مرد عرب جواب داد:
علم معه حلم
توکل توام با بردباری
حضرت فرمود:
اگر علم وحلم نداشت چه چیزی او را زینت می دهد؟
مرد عرب:
فقر معه مروة
مال همراه بامروت
امام علیه السلام :
اگر از فقر و صبر هم بر خوردار نبود چه ؟
مرد عرب:
صاعقة تنزل من السماء و تحرفه فانه اهل لذلک
صاعقه ای از آسمان پائین آید
واو را آتش زند که مستحق چنین عذابی است
امام علیه السلام خندید
و کیسه ای را که در آن هزار دینار زر سرخ بود به او داد
و انگشتری را که دویست درهم ارزش داشت به او بخشید
و فرمود:
طلاها را به طلبکارانت بپرداز و پول انگشتر را صرف مخارج زندگی نما.
مرد عرب آنها را برداشت
و گفت:
اللّه اعلم حیث یجعل رسالته
یعنی :
خداوند بهتر می داند
که رسالتش را در کجا قرار دهد.
قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری
به نقل از:http://www.andisheqom.com
روزی امام حسین (ع) از جائی عبور می کرد دید جوانی به سگی غذا می دهد،
به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟
او عرض کرد: من غمگین هستم ،
می خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد،
اندوه من از این رواست که من غلام یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم .
امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند،
امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد.
یهودی گفت :
این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم
و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد.
امام حسین (ع) هماندم غلام را آزاد کرد
و همه آن بوستان و پول را به او بخشید.
وقتی که همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید
گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم
و به دنبال او شوهرش گفت :
من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم.
داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی
امام باقر (ع) فرمود:
قاریان قرآن سه دسته اند:
کسى که قرآن مى خواند و آن را سرمایه قرار مى دهد و با آن از پادشاهان پول مى گیرد و به مردم فخر مى فروشد،
و مردى که قرآن مى خواند و حروف آن را حفظ مى کند ولى حدود احکام آن را ضایع مى کند،
و مردى که قرآن مى خواند و دواى قرآن را بر بیمارى دلش مى گذارد و شب را با آن بیدار مى ماند و روز را (به خاطر روزه دارى) تشنه مى ماند و در مساجد با آن مشغول است و به وسیله آن از بستر خود دور مى شود، خداوند عزیز و جبّار به وسیله آنان از آسمان باران نازل مى کند،
به خدا سوگند این قاریان قرآن از یاقوت سرخ کم ترند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 217
وقتى حضرت آدم (علیه السلام ) وارد بهشت شد،
در بهشت حوران پاکیزه سرشت بسیار بودند؛ اما حضرت آدم با آن ها الفتى نداشت .
وقتى حضرت حوا آفریده شد و آدم بر او نگریست از او پرسید:
تو چه کسى هستى ؟
حوا شرمگین شد و چیزى نگفت ،
جبرییل به آدم گفت :
((این حواست ، او را براى تو آفریده اند و او محرم و همدم توست .))
حضرت آدم وقتى فهمید که حوا متعلق به اوست خواست به سوى او دست دراز کند جبریل گفت :
اى آدم ! اگر او را مى خواهى ، باید او را عقد کرده و برایش مهریه تعیین کنى .))
آدم فرمود:
((اى برادر! تو مى دانى که من پولى و نقدى ندارم چگونه او را عقد کنم ؟))
جبرییل گفت :
((سه بار به حبیب خدا محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم )
صلوات بفرستى تا حوا بر تو حلال شود.))
برگرفته از کتاب : آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت نام نویسنده : عباس عزیزى
روزى به بازار آمد و شمشیرش را در معرض فروش گذاشت
و فریاد زد: چه کسى این شمشیر را از من مى خرد؟
شمشیرى که در طول این مدت غم و غصه از چهره پیامبر زدود،
اگر نزد من پولى براى خرید یک پیراهن بود، این شمشیر را نمى فروختم.
عرفان اسلامى تفسیرمصباح الشریعه و مفتاح الحقیقه، ج11، ص: 289
امام صادق علیه السّلام فرمود : مردی نزدپدرم آمد.
پدرم به اوگفت: آیاازدواج کرده ای وهمسرداری؟
آن مردگفت: نه!
پدرم به اوگفت:
من هیچ دوست نمی دارم که تمام دنیا متعلّق به من باشد ویک شب را بدون زن و همسربه صبح برسانم.
سپس فرمود:
دورکعت نمازی که شخص ازدواج کرده می خواند ازعبادات شب و روز مرد عزب(بدون زن) ارزشمندتراست.
آنگاه هفت درهم به آن مرد داد
و فرمود : با این پول همسری بگیر وازدواج کن
وبدان که پیغمبرخدا (ص) فرمودند:
همسراختیارکنید تا روزی شما زیاد شود.
ماخذ: ترجمه محجّه- شمس الدین- صفحه: 36
وقتى سید بحرالعلوم-رحمه الله-(1) در مکه اقامت داشته، زندگى ایشان در آنجا اشرافى بوده؛ بیرونى با تشریفات و مخارج، ریاست و رفت و آمد و...
زمانى توسط صاحب مفتاح الکرامة،(2) مقدارى غذا و چند اشرفى براى کسى مىفرستد.
او مىگوید: در عمرم چنین غذایى نخورده بودم.
روزى خادم سید-رحمه الله- به او گفت: خرجى تمام شده است.
سید-رحمه الله- نامهاى به صورت برات و حواله به او داد و محلى را در پشت "صف" آدرس داد که در بازارچهى آنجا دکان تاجرى است، برو از او بگیر.
خادم رفت و دید و حواله را به او داد، و آن تاجر نیز با احترام مقدار زیادى پول به خادم تقدیم کرد، و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد.
ولى بعد از مدتى خادم به همان جا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هر چه گشت اثرى از آن محله و بازارچه و دکانها در پشت "صف" ندید، ولى پولى که از آن تاجر گرفته بود همچنان باقى بود و آن را خرج مىکردند.
1. عارف و فقیه بزرگ محمد مهدى بن مرتضى طباطبایى نجفى(؟-1212)، صاحب تألیفات متعدد، از جمله رسالهى سیر و سلوک
2. فقیه بزرگ، محمد جواد بن محمد حسینى شقراوى عاملى نجفى(؟-1226)، صاحب تألیفات فقهى بسیار، از جمله: مفتاح الکرامة فى شرح قواعد العلامة
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص 19)
دیده و شنیده شده است که اشخاصى در مشاهد مشرفه به امامى که صاحب ضریح است سلام کرده و جواب سلام را شنیدهاند.
شخصى گفته است: هر وقت برای زیارت حضرت امام رضا-علیه السلام- به مشهد مشرف مىشوم(شاید در هر سال یک زیارت بیشتر نمىکرده است)
در هر بار در زیارت اول، با وجود ازدحام جمعیت، تا ضریح راه برایم باز مىشود، به ضریح نزدیک مىشوم و زیارت مىکنم،
و حضرت رضا-علیه السلام- خرجى راه و حتى مقدارى پول براى خرید سوغات را نیز به من مىدهند.
در خانهاى که ما(1) در مشهد بودیم نیز علویهاى بود که مىگفت:هر وقت که براى زیارت به حرم مىروم، براى من هم راه به سوى استلام(2) ضریح باز مىشود.
1. حضرت استاد-مدظله- 2. بوسیدن ضریح و دست کشیدن بر آن
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 69)