امام رضا(ع) فرموده:
همانا امر شده است به وضو، تا آن که بنده پاک باشد،
به هنگامى که مى ایستد درمقابل خداوند جبار
و همچنین وقت مناجات نمودن.
(عیون اخبار الرضا، ج 2، ص 104)
امام علی(ع) فرموده:
خداوند،
ایمان را براى پاکسازى انسانها از شرک واجب کرده است ،
و نماز را براى پاکسازى از کبر.
(نهج البلاغه ، کلمات قصار 252)
امام رضا(ع) علیه السلام:
– درباره حکمت وضو- :
براى این که بنده (خدا) وقتى براى مناجات با (خداوند) جبّار در برابر او مى ایستد ، پاک باشد .
فرمان او را اطاعت کرده باشد
و از آلودگىها و نجاست پاکیزه باشد ،
به علاوه این که وضو باعث از بین رفتن حالت کسالت
و زدودن خواب آلودگى
و پاک ساختن دل براى ایستادن در حضور (خداوند) جبّار مىشود .
علل الشرایع : 257 / 9
امام رضا علیه السلام می فرمایند:
خداوند تبارک و تعالى هیچ خوردنى و نوشیدنى را حلال نکرده است
مگر آنکه در آن سود و صلاحى بوده
و هیچ خوردنى و نوشیدنى را حرام ننموده،
مگر آنکه در آ ن زیان و نابودى و فسادى بوده است،
پس هر چیز سودمندى نیرو بخش جسم،
که باعث تقویت بدن است حلال شده است
و هر چیزى که قواى جسمانى را از بین ببرد
و یا موجب مرگ شود حرام است.
مستدرک الوسائل، ج 16، ص 333، ح 2 .
حضرت فاطمه زهرا – سلام الله علیها – فرمودند:
خداوند متعال منع و نهی از شرابخواری را
جهت پاکی جامعه از زشتی ها
و جنایت ها;
و دوری از تهمت ها
و نسبت های ناروا را مانع از غضب
و نفرین قرار داد;
و دزدی نکردن،
موجب پاکی جامعه و پاکدامنی افراد می گردد.
ریاحین الشّریعة، ج 1، ص 312
حب دنیا
بدان که انسان چون مولود همین عالم طبیعت است و مادر او همین دنیاست و اولاد این آب و خاک است، حب این دنیا در قلبش از همان اول قرار میگیرد و هر چه بزرگتر شود، این محبت در دل او رشد می کند.
و به واسطه این قوای شهویه و آلات التذاذیه که خداوند به او مرحمت فرموده برای حفظ شخص و نوع، محبت او روزافزون شود و چون این عالم را محل لذتها و خوشیهای خود می پندارد و مردن را اسباب انقطاع و جدایی از آنها می داند لذا دلبستگاش به دنیا رو به ازدیاد میباشد.
و اگر بر حسب اخبار انبیا و ائمه اطهار - صلوات الله علیهم- و برهان حکما معتقد به عالم آخرت نشده باشد و به کیفیات و حیات و کمالات آخرت، قلبش روشن نشده و قبول ننموده باشد، به مقام اطمینان نرسیده و حُبش به این عالم خیلی زیاد می شود.
در شصت کیلومتری یزد در روستای مهرجرد مرد پاکدل و پرهیزگاری به نام محمّدجعفر زندگی می کرد.
او چون نیاکان خود به کار کشاورزی اشتغال داشت و از همین را ه امرار معاش می کرد. محمّدجعفر پس از آنکه جوانی برومند گشت، از همان روستا همسری انتخاب کرد و زندگی تازه ای را آغاز نمود و با اشتیاق به انتظار فرزندی نشست.
امّا این انتظار سالها طول کشید، جوانی او سپری گشت و دوران نشاطش به سرآمد، امّا او همچنان بدون فرزند بود.
دیگر زندگی در نظرش تاریک می نمود؛ از یک طرف سپری شدن دوران جوانی و از طرف دیگر اشتیاقِ داشتنِ فرزند، آرامش را از وی سلب و زندگی شیرین و بی دغدغه اش را ناآرام ساخته بود.
در چنین شرایط روحی تصمیم گرفت برای صاحب فرزند شدن ازدواج کند.
ابتدا قضیه را با همسرش در میان نهاد و رضایت او را به دست آورد، سپس با هدفی مقدّس از بیوه زنی، که خود فرزند یتیمی نیز داشت، تقاضای ازدواج موقت کرد.
چند روزی گذشت؛ آن روز برای اولین بار محمّدجعفر به خانه ی همسر دومش رفته بود.
آن زن برای راحتی شوهرِ جدیدش، می خواست دختر یتیمش را از خانه به بیرون بفرستد، ولی دخترک یتیم قبول نمی کرد.
از قضا هوا هم سرد بود و دخترک می لرزید و می گفت:
«مادر! من در این هوای سرد به کجا بروم؟»
مادر هم سعی می کرد او را به عناوینی راضی کند که بیرون برود.
محمّدجعفر این صحنه را می بیند و بسیار ناراحت می شود.
همان لحظه بقیه ی مدت باقیمانده ی مقرر در عقد ازدواج را می بخشد و مَهریه او را به تمام و کمال می دهد و با خداوند به این مضمون مناجات می کند:
«خدایا! من دیگر برای فرزند به خانه ی کسی نمی روم تا مبادا دل طفل یتیمی برای خاطر من آزرده شود، تو اگر می خواهی قدرت داری که از همان زن که تا به حال فرزند نیاورده به من فرزند عطا کنی و اگر نخواهی هم خود دانی.
خدایا! امر موکول به توست. می خواهی فرزند از همان اوّلی بده، می خواهی نده.»
این روز در زندگی محمّدجعفر روز فرخنده و مبارکی گردید.
در این روز به یادماندنی، خلوص و صفای دل محمّدجعفر با زبان نیایش او به هم آمیخت و دعایش در پیشگاه خداوند مورد اجابت قرار گرفت.
به طوری که سال بعد خانه ی پر از صفای او به نور جمال کودکی منوّر گردید.
این کودک بعدها حوزه ی علمیه ی قم را تأسیس کرد.
او آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (حدود 1280-1355 قمری) بود.
خود او بعدها نقل می کرد:
«وقتی که بچه بودم به مقتضای کودکی خیلی شیطنت می کردم، در این مواقع مادرم می گفت:
تقصیری نداری! بچه ای که به زور از خدا بگیری، بهتر از این نمی شود».
به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت
مردى عابد همیشه با خدا راز و نیاز مى کرد و فریاد اللّه اللّه داشت. روزى شیطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه کرد و به او گفت: اى مرد این همه که تو گفتى اللّه اللّه، آخر یک مرتبه شد که لبیک بشنوى؟ اگر در خانه هر کس رفته بودى و این اندازه ناله کرده بودى لااقل یک مرتبه جوابت را داده بود.
این مرد دید ظاهرا حرفى است منطقى. از این رو در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه اللّه نگفت.
در عالم رویا هاتفى به او گفت: چرا مناجات خودت را ترک کردى؟ پاسخ داد: من مى بینم این همه مناجات که مى کنم و این همه درد و سوزى که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. هاتف گفت: ولى من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم و آن اینکه همان درد و سوز عشق و شوقى که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست و عشق و ترس تو نشانه لطف ماست و هر یارب گفتن تو یک لبیک به همراه دارد.
میعاد نور ؛ ص102 به نقل از: مثنوى معنوى، دفتر سوم، ص 13