ابوعمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود مى گوید در قصر کوفه حضور عبدالملک بن مروان نشسته بودم در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود.
از دیدن این منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت چنان حالم تغییر کرد که عبدالملک متوجه شد. گفت ترا چه شد که اینطور ناراحت شدى ؟
گفتم در پناه خدا قرارت مى دهم خاطره اى از این قصر در نظرم مجسم شد که از آن لرزه بر من وارد گردید.
در همین مکان پیش عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم سر مقدس حسین بن على علیه السلام را در مقابل او دیدم ، پس از چندى باز همین جا در حضور مختار بن ابى عبیده سر عبیدالله را مشاهده کردم ، بعد از گذشت مدتى در همین مکان نشسته بودم مصعب بن زبیر امیر کوفه بود، سرمختار را در پیش روى خود گذاشته بود. اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است .
عبدالملک از شنیدن این سخن سخت تکان خورد، از جاى خود برخاست پس از آن دستور داد عمارت و قصر را ویران کنند. ...
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى
حضرت صادق علیه السلام فرمود: مردى از کفار اهل کتاب (ذمى ) در راه رفیق امیرالمؤ منین علیه السلام گردید ایشان را نمى شناخت .
پرسید کجا مى روى ، حضرت فرمود: به کوفه ، هنگامیکه بر سر دو راهى رسیدند ذمى خواست از راه دیگر برود حضرت مقدارى او را همراهى نمود.
ذمى عرض کرد شما که خیال کوفه داشتید براى چه از این راه می آئید، مگر نمى دانید راه کوفه از این طرف نیست ؟
فرمود: مى دانم ولى دستور پیغمبر ما است که نیکو رفاقت و مصاحبت کردن ، به اینست که رفیق خود را مقدارى همراهى و مشایعت کنند. من از این جهت با تو آمدم .
مرد ذمى گفت : شیفته ى اخلاق نیک اسلام شده اند کسانیکه پیروى این دین را نموده اند من شما را گواه مى گیرم که به اسلام وارد شدم .
از همانجا آن مرد به همراهى على علیه السلام به کوفه آمد در کوفه ایشان را شناخت و مراسم اجراء شهادت اسلام را بجا آورد.
(داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از: ج16 بحارالانوار ص 44).
«سعید بن عبداللَّه»
او مردى شجاع و دلاور و از بزرگان شیعه در کوفه بود، و نامه کوفیان را به عنوان آخرین قاصد در مکه تحویل امام علیه السلام داد. امام نیز در جواب مردم کوفه، قبل از اعزام مسلم بن عقیل، وى را به عنوان پیک و نامه رسان خویش به سوى مردم کوفه روانه ساخت.
او در کوفه ماند تا آنکه مسلم وارد کوفه شد و با مسلم بیعت کرد. مسلم بن عقیل نیز او را مجدداً با نامه اى به سوى امام حسین علیه السلام فرستاد.
او براى مرتبه دوم در مکه به حضور امام علیه السلام شرفیاب شد و چون امام علیه السلام به او اجازه بازگشت به وطن را داد عرض کرد: نه بخدا قسم تو را رها نخواهم کرد تا حق رسول خدا صلى الله علیه و آله را درباره ات مراعات کرده باشم.
آنگاه افزود: «وَاللَّهِ لَوْ أَعْلَمُ أَنِّی أُقتَلُ ثُمَّ أُحْیا ثُمَّ أُحْرَقُ ثُمَّ أُذْرى وَیُفعَلُ بِی ذلِکَ سَبْعینَ مَرَّةً، ما فارَقْتُکَ حَتَّى أَلْقى حَمامِی دُونَکَ وَکَیْفَ أَفْعَلُ ذلِکَ وَإنَّما هِیَ مَوْتَةٌ أَوْ قَتْلَةٌ واحِدَةٌ ثُمَّ هِیَ بَعْدُ الْکَرامَةُ الَّتی لَا انْقَضاءَ لَها أَبَداً؛ به خدا سوگند! اگر بدانم که کشته مى شوم سپس زنده مى گردم، آنگاه مرا مى سوزانند و خاکسترم را به باد مى دهند و این کار را با من هفتاد بار انجام دهند هرگز از شما جدا نمى شوم تا آنکه در راه تو جان دهم، چرا چنین نکنم در حالى که مرگ یا کشته شدن تنها یک بار است و پس از آن کرامتى است که انتهایى ندارد!». « بحارالانوار، ج 45، ص 70 و مقتل الحسین مقرّم، ص 88»
روز عاشورا هنگامى که امام علیه السلام در زیر باران تیرها به نماز ایستاد «سعید بن عبداللَّه» و تنى چند از یاران فداکار آن حضرت در پیش روى امام ایستادند و بدن خویش را سپر تیرها کردند و درد تیرها را با تمام توان در صورت و سینه و پهلوى خود به جان خریدند، سعید با اصابت سیزده تیر در بدنش بر زمین افتاد و گفت: «أَللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ لَعْنَ عادٍ وَثَمُودَ، أَللَّهُمَّ أَبْلِغْ نَبِیَّکَ عَنِّی السَّلامَ وَابْلِغْهُ ما لَقیتُ مِنْ أَلَمِ الْجَراحِ فَإنِّی ارَدْتُ ثَوابَکَ فِی نُصْرَةِ ذُرِّیَّةِ نَبِیِّکَ؛ خدایا این جماعت را از رحمت خود دور ساز!
چنانکه با قوم عاد و ثمود کردى، خداوندا سلامم را به پیامبرت ابلاغ کن و از دردى که به من رسیده او را با خبر ساز، که هدفم از تحمل این همه درد و رنج در راه یارى ذریه پیامبرت، براى رسیدن به پاداش تو است».
آنگاه چشمانش را گشود و به چهره نورانى امام نگریست و عرض کرد: «أَوَفَیْتُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ؛ آیا به وظیفه ام عمل کردم و وفا نمودم؟». امام علیه السلام در پاسخ فرمود: «نَعَمْ، أَنْتَ أَمامِی فِی الْجَنَّةِ؛ آرى، تو پیشاپیش من به بهشت خواهى رفت». «سعید بن عبداللَّه» با شنیدن این کلام غرق سرور و شادى شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. «اعیان الشیعة، ج 1، ص 606 و ابصارالعین، ص 126»
(برگرفته از کتاب عاشورا ریشهها انگیزهها، رویدادها پیامدها، ص: 467)
طرماح بن عدی طایی
او از بزرگان قبیله طیّ بود که از شیعیان اهل بیت شمرده می شد در دوران خلافت ظاهری امیر المومنین او از یاران ویژه آن حضرت بود به گونه ای که چندین مرتبه به عنوان پیک به سوی معاویه به شام اعزام شد و با معاویه در نقش سفیره امام سخنان تندی داشته بود. پس از شهادت امیر المومنین اگر چه بر تشیع خود باقی ماند اما دیگر از کوفه به قبیله طی منتقل شده بود و مشغول زندگی شخصی خود شده بود و از تحولات جهان اسلام و اخبار اهل بیت دور افتاده بود
تا اینکه در اوج تحولات کوفه پس از شهادت حضرت مسلم و در راه عراق بودن امام او برای تهیه آذوقه سالیانه از محل قبیله خود به کوفه می آید و با این که از اوضاع مطلع می شود ولی بی تفاوت سرگرم کارهای شخصی خود میشود تا این که چند نفر از شیعیان که قصد پیوستن به امام را دارند و مشکل خروج از شهر را با توجه به محاصره شدید تمام راهها دارند به جستجوی راه بلدی میگردند که آن ها را از بی راهه به سوی راه حجاز میبرد (محل قبیله طی در جنوب غرب عراق و شمال حجاز در کنار راه مکه به عراق بود) پس در جستجوهای خود به طرماح می رسند که سابقه تشیع داشته و راه بلد هم است. او می پذیرد که آن ها را از کوفه خارج کند و به سمت حجاز ببرد.این گروه پنج شش نفری در حومه غربی کوفه موقعی که امام با لشکر حرّ همراه است به امام میپیوندند. پس از رسیدن یاران امام به حضرت ، حضرت رو به او کرده و از او هم طلب یاری می نماید ولی او مسئله رساندن آذوقه به قبیله و خانوادهاش را بهانه میکند و از امام می خواهد به سمت قبیله آن ها بیاید و پس از نپذیرفتن امام قول میدهد آذوقه را به خانوادهاش برساند و آن گاه باز گردد و چنین هم میکند و چون به قصد یاری امام به سوی کربلا به راه میافتد در میانه راه خبر شهادت امام را می شنود و باز میگردد
رهتوشه راهیان نور ویژه محرمالحرام 1431ق / 1388ش