سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابوعمر از بزرگان و مشاهیر کوفه بود مى گوید در قصر کوفه حضور عبدالملک بن مروان نشسته بودم در آن هنگام سر بریده مصعب ابن زبیر را در مقابل خود گذاشته بود.

از دیدن این منظره لرزه و اضطرابى اندامم را فرا گرفت چنان حالم تغییر کرد که عبدالملک متوجه شد. گفت ترا چه شد که اینطور ناراحت شدى ؟
گفتم در پناه خدا قرارت مى دهم خاطره اى از این قصر در نظرم مجسم شد که از آن لرزه بر من وارد گردید.

در همین مکان پیش عبیدالله بن زیاد لعنة الله علیه نشسته بودم سر مقدس حسین بن على علیه السلام را در مقابل او دیدم ، پس از چندى باز همین جا در حضور مختار بن ابى عبیده سر عبیدالله را مشاهده کردم ، بعد از گذشت مدتى در همین مکان نشسته بودم مصعب بن زبیر امیر کوفه بود، سرمختار را در پیش روى خود گذاشته بود. اینک نیز سر مصعب بن زبیر در مقابل شما است .

عبدالملک از شنیدن این سخن سخت تکان خورد، از جاى خود برخاست پس از آن دستور داد عمارت و قصر را ویران کنند. ...
داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى






تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 7:10 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.