از نظر قرآن کریم،
مخالفان و دشمنان انبیا چون خود را برتر و بالاتر از رهبران الهى مى دانستند،
هرگز حاضر نبودند از دستورات انبیا پیروى کنند
و این خودبینى و خودخواهى سرانجام آنها را هلاک ساخت و به دست نابودى سپرد.
مثلًا قارون مغرور به مال و ثروت است
و آن را مرهون تخصص و علم و دانش خود مى داند.
قرآن کریم مى فرماید:
شخصی از انصار (مسلمین مدینه)
به حضور امام حسین (ع) برای درخواست کمک مالی آمد و تقاضای کمک کرد.
امام حسین (ع) فرمود:
ای برادر انصاری آبرو و شخصیت خود را از سؤ ال رودررو، حفظ کن ،
درخواست خود را در نامه ای بنویس ،
که من به خواست خدا آنچه را که موجب شادی تو است انجام خواهم داد.
مرد انصاری در نامه ای نوشت :
ای حسین (ع) پانصد دینار به فلانی بدهکارم ،
و اصرار می کند که طلبش را بپردازم ،
با او صحبت کن تا وقتی که پولدار شدم ، صبر کند.
وقتی امام حسین (ع) نامه او را خواند،
به منزل تشریف برد و کیسه ای حاوی هزار دینار آورد
و به آن مرد انصاری داد و فرمود:
با پانصد دینار، بدهی خود را بپرداز
و با پانصد دینار دیگر، زندگی خود را سروسامان بده ،
و حاجت خود را جز نزد سه نفر نگو:
1- دیندار 2- جوانمرد 3- صاحب اصالت خانوادگی
چرا که در مورد آدم دیندار، دین ، نگهدار او است (و مانع آنست که آبروی تو را ببرد)
و در مورد جوانمرد، او بخاطر جوانمردی ، حیا و شرم می کند،
و در مورد کسی که اصالت خانوادگی دارد، او بخاطر نیازت ، آبروی تو را نمی ریزد،
بلکه شخصیت تو را حفظ می کند و بدون برآوردن حاجتت ، رد نمی شود.
داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی
ابان بن عثمان نقل مى کند که مردى نزد امام صادق (ع) آمد و گفت:
پدر و مادرم فداى تو باد! مرا موعظه کن،
فرمود:
اگر خداوند به روزى تو متکفّل است، پس اهتمام تو براى چیست؟
و اگر روزى قسمت شده است، حرص براى چیست؟
و اگر حساب حق است، پس جمع کردن براى چیست؟
و اگر جایگزین کردن خداوند حق است، پس بخل براى چیست؟
و اگر عذاب آتش جهنم حق است گناه براى چیست؟
و اگر مرگ حق است شادى براى چیست؟
و اگر عرضه شدن به خداوند حق است مکر و حیله براى چیست؟
و اگر عبور از پل صراط حق است خودبینى براى چیست؟
و اگر هر چیز بر اساس قضا و قدر الهى است اندوه براى چیست؟
و اگر دنیا فانى است اطمینان به آن براى چیست؟
الخصال / ترجمه جعفرى، ج2، ص: 179
شادى یک امر فطرى و مطلوب همه انسانهاست؛ باید دید انگیزه چیست و چگونه از آن بهره مىبریم؟
در بینش مادى شادى اصل است و از هر طریق و به هر نحوى که باشد مطلوب است؛ حتّى اگر خلاف قانون یا تجاوز به حقوق دیگران باشد.
در بینش اسلامى موارد زیر مى تواند معیارهاى شادى باشد.
1. اطاعت خداوند
شادى وقتى است که انسان توفیق طاعت خداوند را پیدا کرده باشد و از گناه دورى گزیند.
امام على علیه السلام فرمود: سُرُورُ المُؤمِن بِطاعَة رَبِّه وَ حُزنُه على ذَنبِه؛ شادى مؤمن به طاعت پروردگار و حزنش بر گناهش مى باشد.
2. احیاى حق و نابودى باطل
امام على علیه السلام در قسمتى از نامهاى که به عبداللَّه بن عباس نوشت فرمود:
باید شادى تو براى احیاى حق یا نابودى باطل باشد.
3. تحول معنوى
شادى زمانى پسندیده است که در انسان تحولى ایجاد شود و به طور کلّى، معیار شادى در اسلام قرب به خداست؛ آنچه زمینه کمال و قرب خدا باشد مطلوب است.
معیارهاى زندگى، ص: 88
روزی پیامبر اکرم (ص) بسیار ناراحت بود بطوری که رنگ چهره اش تغییر کرده بود. در این وقت عربی آمد و خواست نزد حضرت رفته و مطلبی بگوید. اصحاب به او گفتند: امروز حضرت ناراحت است و صلاح نیست مزاحم او بشوی! مرد عرب گفت: به خدا قسم نزد او می روم و او را می خندانم ( و از ناراحتی بیرون می آورم). پس مرد عرب نزد حضرت رفت و گفت: ای رسولخدا ما شنیده ایم که دجال وقتی ظهور می کند مقداری آبگوشت ( یا آش) برای مردم می آورد و مردم در حال قحطی هستند و عده ای از گرسنگی می میرند، آیا اگر من او را دیدم از آن غذا نخورم تا هلاک شوم یا اینکه از آن غذا بخورم و چون سیر شدم به خدا ایمان بیاورم و از او بیزاری بجویم؟ حضرت بقدری خندید که دندانهایش پیدا شد، و فرمود: خدا تو و مؤمنین را از او بی نیاز می کند.
برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت به نقل از شنیدنی های تاریخ
...مردى بود که براى اینکه خودش را گم نکند، کدوئى را سوراخ کرده و به گردنش آویزان نموده بود، و در حضَر و سفر و در خواب و بیدارى آن کدو به گردنش آویخته بود؛ و پیوسته شادان بود که: من تا به حال با این علامت بزرگ نه خودم را گم کردهام و نه از این به بعد تا آخر عمر خودم را گم خواهم نمود.
شبى که با رفیق طریقش در سفر با هم خوابیده بودند، در میان شب تاریک رفیقش برخاست و آهسته کدو را از گردن وى باز کرد و به گردن خود بست و گرفت خوابید.
صبحگاه که این صاحب کدو از خواب برخاست، دید کدویش در گردنش نیست؛ فلهذا باید خود را گم کند. و آنگاه ملاحظه کرد که این کدو به گردن رفیقش که در خواب است بسته است و گفت: پس حتماً من این رفیقِ در خواب هستم، زیرا که علامت من در گردن اوست.
مدّتى در تحیّر بود که بارالها! بار خداوندا! چه شده است که من عوض
شدهام؟! از طرفى من منم، پس کو کدوى گردنم؟ و از طرفى کدو علامت لا ینفکّ من بود، پس حتماً این مرد خوابِ کدو به گردن بسته، خود من هستم. و با خود این زمزمه را در زیر زبان داشت
: اگر تو منى پس من کِیَم؟! اگر من منم پس کو کدوى گردنم؟!
روح مجرد، ص: 165