سفارش تبلیغ
صبا ویژن

روزی پیامبر اکرم (ص) بسیار ناراحت بود بطوری که رنگ چهره اش تغییر کرده بود. در این وقت عربی آمد و خواست نزد حضرت رفته و مطلبی بگوید. اصحاب به او گفتند: امروز حضرت ناراحت است و صلاح نیست مزاحم او بشوی! مرد عرب گفت: به خدا قسم نزد او می روم و او را می خندانم ( و از ناراحتی بیرون می آورم). پس مرد عرب نزد حضرت رفت و گفت: ای رسولخدا ما شنیده ایم که دجال وقتی ظهور می کند مقداری آبگوشت ( یا آش) برای مردم می آورد و مردم در حال قحطی هستند و عده ای از گرسنگی می میرند، آیا اگر من او را دیدم از آن غذا نخورم تا هلاک شوم یا اینکه از آن غذا بخورم و چون سیر شدم به خدا ایمان بیاورم و از او بیزاری بجویم؟ حضرت بقدری خندید که دندانهایش پیدا شد، و فرمود: خدا تو و مؤمنین را از او بی نیاز می کند.

برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت به نقل از شنیدنی های تاریخ






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 4:35 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.