از پیغمبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله روایت شده است که:
«أَکثِرُوا الصَّلاةَ عَلَی فَإِنَّ الصَّلاةَ عَلَی نُورٌ فِی الْقَبْرِ وَ نُورٌ عَلَی الصِّرَاطِ وَ نُورٌ فِی الْجَنَّةِ».
بر من بسیار درود بفرستید؛
چرا که درود فرستادن بر من،
برای درود فرستنده نوری است در قبر،
نوری است بالای صراط
و نوری است در بهشت.
(مستدرک،ج 5،ص 323؛بحارالانوار،ج 79،ص 64)
رسول خدا صلی الله علیه وآله در موارد فراوان و به مناسبت هاى مختلف فرموده است:
سلمان از خاندان ما اهل بیت است. (1)
در توضیح این روایت شریف به روایت دیگری از فضل بن عیسى هاشمى اشاره می کنیم که مى گوید:
با پدرم به حضور امام جعفر صادق علیه السلام وارد شدیم، پدرم خطاب به امام گفت: آیا «سلمان منّا اهل البیت» سخن رسول خداست؟
امام صادق علیه السلام پاسخ داد: آرى.
پدرم گفت: منظور این است، که سلمان از فرزندان «عبدالمطلب» است؟!
امام علیه السلام فرمود: سلمان منا اهل البیت.
پدرم گفت: یعنى، سلمان از فرزندان«ابوطالب» است؟!
حضرت باز فرمود: منا اهل البیت.
پدرم ادامه داد: من معناى این سخن را نمى فهمم!
آنگاه امام صادق علیه السلام فرمود: اى عیسى! این را بدان، که سلمان از اهل بیت ماست، بعد با دست به سینه خود اشاره کرد (و در حالى که مىخواست بفهماند، ایمان و ارزشهاى انسانى و نیز تفکر و تعقل در سینه قرار دارد) ادامه داد:
اینطور که تو فکر مىکنى نیست، بلکه توجه داشته باش، که خداوند طینت و سرشت ما را از «علیین» و عناصر برتر بهشتى آفریده، و خلقت شیعیان ما را از عناصر مرحله بعد از آن قرار داده است.
بنابراین، شیعیان هم از ما هستند، و بالاخره این را بدان، که سلمان از «لقمان حکیم» مقام بلندترى را دارد.(2)
حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وآله فرمودند:
هر کس به سلمان جفا کند، به من جفا کرده، هر کس او را بیازارد مرا آزرده، هر کس او را از خویش دور کند مرا از خویش دور کرده، و هر کس به او نزدیک شود به من نزدیک شده است. (3)
جبرئیل بر من فرود آمد و گفت: اى محمّد! بهشت به سه تن از اصحابت اشتیاق دارد: على و عمّار و سلمان. (4)
خدا مرا امر کرده به دوست داشتن چهار نفر. سوال شد: یا رسول الله آن چهار نفر چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: اولین آنها، علی علیه السلام است و سپس سلمان و ابوذر و مقداد، و خداوند مرا امر کرد که آنها را دوست داشته باشم و حضرت حق به من فرموده است که من هم آنها را دوست می دارم. (5)
علم و دانش سلمان، از علم و دانش من است و در قلب او علمى است که مى تواند از وقایع و حوادث آینده آگاه گردد. (6)
همچنین جابر بن عبدالله انصارى از رسول خدا صلی الله علیه وآله نقل می کند که ایشان فرمودند:
براى هر امتى محدّثى هست و محدّث امت مسلمان، سلمان فارسى مى باشد.
سؤال شد: محدّث چه کسى است؟
رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمودند: محدّث کسى است که آنچه را مردم به آن نیاز دارند، از عالم غیب به آنان اطلاع مى دهد.
سؤال شد: ایناطلاع یافتن چگونه صورت مىگیرد اى رسول خدا ؟
ایشان فرمودند: محدّث از علم و دانش من فرا مىگیرد و در قلب خود انباشته مى سازد، و به بسیارى از مسایلى که واقع مى شود آگاه مى گردد. (7)
از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نقل شده است که:
خداوند مرا مخصوص کرده است به علم اول و آخر و ظاهر و باطن و پنهان و آشکارا... و خداوند تبارک و تعالی مرا امر کرد که سلمان را مطلع کنم از علم بلایا و منایا و علم انصار و فصل الخطاب. (8)
همچنین در روایتی دیگر از امیرمومنان علی علیه السلام که در آن احوال یاران رسول خدا را بیان می کند، نقل شده است که وقتی به نام سلمان می رسد چنین می فرماید:
به به، سلمان از ما اهل بیت است، شما کجا مانند سلمان را می یابید که او همانند لقمان حکیم است که علم اول و آخر را می داند و دریایی است که پایان ندارد. (9)
از امام صادق علیه السلام نقل شده است که رسول اکرم صلی الله علیه وآله بر شانه ی سلمان دست می زدند و می فرمودند:
اگر دین در ثریا بود سلمان و مردانی از سرزمین او، به آن دست می یافتند. (10)
همچنین حضرت صادق علیه السلام در روایتی دیگر نقل می کنند که رسول خدا صلی الله علیه وآله به سلمان مى فرمود:
اى سلمان! تو خزینه علم ما و معدن سرّ ما و کانون امر و نهى ما، و تربیت کننده اهل ایمان به آداب ما هستى. به خدا سوگند، تو دروازه علم ما هستى و در وجود تو علم تاویل و تنزیل و باطن و اسرار نهفته است، و بالاخره در ظاهر و باطن و زندگى خود و پس از آن عنصر مبارک و مقدس مى باشى. (11)
امام صادق علیه السلام فرمود:
روزی در محضر حضرت سجاد علیه اسلام صحبت از تقیه شد. حضرت سجاد فرمودند:
به خدا قسم اگر اباذر می دانست که در قلب سلمان چه می گذرد او را می کشت. این در حالی بود که خود پیغمبر اکرم صلی الله علیه وآله در میان سلمان و اباذر عقد اخوت خوانده بود.
بعد حضرت فرمودند: همانا علم علما بسیار سخت است که حتی هیچ نبی مرسلی و هیچ ملک مقربی نمی تواند آن را حمل کند مگر عبدی که خداوند قلب او را برای ایمان امتحان کرده باشد و سلمان از علما بود زیرا که از ما اهل بیت بود به خاطر همین نسبت او از علما بود. (12)
شخصی از امام صادق علیه السلام سوال کرد: یابن رسول الله شما چقدر از سلمان فارسی سخن می گویید؟ حضرت فرمودند: نگویید سلمان فارسی، بلکه بگویید سلمان محمدی .
حضرت فرمودند: می دانید چرا از او زیاد یاد می کنیم؟ جواب داد نه یابن رسول الله. حضرت فرمودند:
به خاطر اینکه که در سلمان سه خصلت وجود داشت:
اول اینکه، سلمان هوای امیرالمومنین را بر هوای نفس خودش ترجیح می داد.
دوم اینکه، فقرا را دوست می داشت و هیچ گاه آنان را بر ثروتمندان ترجیح نداد.
و سوم، علم و علما را دوست می داشت،
و سلمان عبد صالح خدا و تسلیم شده ی امر خدا بود و هیچ گاه به خدا شرک نورزید. (13)
امام صادق علیه السلام فرمود:
سلمان اسم اعظم را می دانست و محدّث بود و از متوسمین (هوشیاران، عمیق اندیشان) و خداوند مَلکی را مبعوث کرده بود که در گوش وی تمامی قضایا را به او تعلیم دهد. (14)
پی نوشت ها:
1) بحارالانوار، ج 22، صص 326 و 330 و 331; اسدالغابه، ج 2، ص 331; کنزالعمال، ج 11، ص 690; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18، ص 36.
2) بحارالانوار، ج 22، ص 331; بصائر الدرجات، ص 6.
3) الاختصاص، ص 216.
4) کنزالعمّال، ج 11، ص 344 ؛ امالى شیخ مفید ، ص 303.
5) الخصال، ج1، ص 253.
6) رجال کشى، ص 8; نفس الرحمن، ص 269.
7) نفس الرحمن، ص 269.
8) الاختصاص، ص 221.
9) سفینه البحار ، ج 2، ص107.
10) همان، ص 707.
11) نفسالرحمن، ص 217
12) اصول کافی، ج 1، ص 401.
13) امالی شیخ طوسی، ص 133.
14) الاختصاص، ص 341.
به نقل از سایت تبیان
ام ایمن از زنان بسیار بلند مرتبه و عالیقدر صدر اسلام است که همواره در خدمت خاندان نبوت بود،
پس از آنکه فاطمه(علیهاالسلام) از دنیا رفت
ام ایمن آنچنان ناراحت بود که دیگر نمی توانست در مدینه بماند بنابراین عازم مکه شد،
در راه در بیابان جحفه ، تشنگی بر او غلبه کرد و آبی نیز به همراه نداشت و تشنگی او آنچنان شدید گردید که به حد خطر مرگ رسید.
در این لحظه متوجه خدا گردید و در حالی چشمش پر از اشک بود
عرض کرد: یا رب اتعطشنی و انا خادمه بنت نبیک :
پروردگار من ! آیا مرا تشنه می گذاری با اینکه من کنیز دختر پیامبرت (فاطمه) هستم .
پس از دعا، دلوی از آسمان پر از آب بهشت بر او نازل شد،
از آن آب آشامید
و تا هفت سال دیگر تشنه و گرسنه نشد.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی