امام صادق علیه السلام مى فرماید:
به نقل از: http://www.valiasr-aj.com
گناهی که حتی با شهادت بخشیده نمیشود
نیکی به والدین یا بدی نسبت به آنان، از اعمالی است که در دنیا و آخرت آثار مثبت و منفی بر آن مترتب است که دانستن آن، انسان ها را بهتر آگاه میکند تا در برخورد با آن ها بیشتر مراقب اعمال خود باشند.
آثار دنیوی نیکی به والدین
- مرگ آسان
امام صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید: کسی که دوست دارد خداوند سکرات مرگ را بر او آسان کند، صله رحم کند و به پدر و مادرش نیکی کند.(1)
- طول عمر
«و الله یزید فی العمر.» (2) امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: نیکی به پدر و مادر، عمر را زیاد میکند.
- دچار فقر نمیشود
« ... ولم یصبه فی حیاته فقراً ابداً.»(3) در زندگی فقر به سراغ او نمیآید.
- برگشت کردن نیکی به پدر و مادر به خود انسان
در دستورات اسلامی به ما سفارش کردند که به پدر و مادر خود احسان کنید تا فرزندان شما نسبت به شما نیکی کنند، چون این کار یک آموزش عملی است که فرزندانمان از ما میآموزند، لذا امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: به پدرتان احترام کنید که فرزندانتان به شما نیکی کنند.(4)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
هرکس انسان گرسنه ای را طعام دهد
خداوند او را از میوه های بهشت اطعام می نماید
و هر که تشنه ای را آب دهد
خداوند از چشمه گوارای بهشتی سیرآبش می گرداند
و هرکس برهنه ای را لباس بپوشاند
خداوند او را از لباس سبز بهشتی خواهد پوشاند.
(مستدرک الوسایل: ج 7، ص 252، ح 8)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
کسی که مشتاق بهشت باشد؛
در انجام کارهای نیک، سرعت و عجله می نماید
و شهوات را زیر پا می گذارد
و هرکس از آتش قیامت هراسناک باشد
به درگاه خداوند توبه می کند
و از گناهان و کارهای زشت دوری می جوید.
(تحف العقول: ص 203)
مرحوم شیخ مفید رحمة اللّه علیه و دیگر محدّثین
و تاریخ نویسان در کتاب هاى مختلف آورده اند:
چون شب عاشورا فرا رسید
حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه
به جهت خستگى بیش از حدّ، جلوى خیمه نشسته بود
و سر مبارک خود را بر سر زانوهاى خود نهاده ،
تا قدرى استراحت نماید.
پس ناگهان حضرت زینب علیها السّلام
با شنیدن صداى صیحه اسبان و هجوم دشمنان ،
نزدیک برادرش امام حسین علیه السّلام آمد
و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت :
اى برادر! آیا صداى اسبان را نمى شنوى ، که هجوم آورده اند؟!
پس امام حسین علیه السّلام
سر از زانوى خود برداشت و ایستاد؛
و آن گاه برادر خود حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام را
صدا کرد و فرمود:
برادرجان عبّاس ! حرکت کن و به سوى مهاجمین برو؛
و از ایشان بخواه که امشب را به ما مهلت دهند،
تا در این شب با پروردگار متعال مناجات و راز و نیاز نمائیم .
خدا مى داند که من نماز و تلاوت قرآن ،
همچنین مناجات
و استغفار به درگاه خداوند متعال را
خیلى دوست دارم .
لذا حضرت اباالفضل علیه السّلام از آن ها مهلت گرفت .
و در آن شب امام حسین علیه السّلام
و دیگر اصحاب و یاران آن حضرت
هر کدام به نوعى مشغول عبادت
و استغفار و راز و نیاز با قاضى الحاجات شدند.
و هنگامى که نماز صبح عاشوراء را اقامه نمودند،
ناگاه تعدادى از لشکر دشمن
به سمت خیمه هاى حضرت ، هجوم آوردند
و شمر ملعون در حالتى که فرماندهى آن ها را به عهده داشت ،
نعره مى کشید
و به امام علیه السّلام و اهل بیت رسالت جسارت مى کرد.
یکى از یاران حضرت ،
به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست
تا شمر را مورد هدف تیر قرار دهد.
ولى حضرت سلام اللّه علیه ضمن ممانعت از تیراندازى ،
فرمود:
من دوست ندارم که ما شروع کننده جنگ و کشتار باشیم .
پس از آن حضرت جلو آمد
و لشکر عمر بن سعد را موعظه نصیحت کرد ولى سودى نبخشید.
و در نهایت ، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تیراندازى
به سمت امام حسین علیه السّلام و اصحاب باوفایش را آغاز کردند.
و چون اصحاب و یاران حضرت یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند،
و امام علیه السّلام در میدان نبرد تنها ماند؛
ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت ، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود.
و بطور مرتّب از آن ها درخواست آب مى کرد.
امّا آن سنگ دلان به جاى آن که به حضرت پاسخى دهند؛
و با این که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده بودند،
که وى یکى از دو سیّد جوانان اءهل بهشت مى باشد،
اعتنائى نکرده ؛
و اطراف حضرت را محاصره کرده
و هر کسى به شیوه اى امام علیه السّلام را هدف پرتاب
تیر، سنگ ، نیزه و ... قرار مى داد.
تا آن که حضرت علیه السّلام
در اءثر شدّت جراحات و نیز تشنگى بیش از حدّ نقش بر زمین گردید.
در همین بین ،
دشمنان براى غارت اموال زنان و کودکان به خیمه ها یورش بردند؛
و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خیمه اهل و عیال خود شد،
فریادى بر آن ها کشید:
واى بر شماها،
اى پیروان ابوسفیان !
اگر دین ندارید
و از روز قیامت نمى هراسید،
آزاده و با غیرت باشید،
و اگر مرد هستید مردانه بجنگید.
در این هنگام ، شمر ملعون صدا کرد:
اى حسین ! چه مى گوئى ؟
حضرت سلام اللّه علیه فرمود:
مى گویم شما با من جنگ مى کنید
و زنان چه گناهى دارند،
سربازان و نیروهاى خود را تا من زنده هستم
از حرم و ناموس من دور نگه دارید
و ایشان را مورد تجاوز و اذیّت قرار ندهید.
پس دشمن عقب گرد کرد
و عمر بن سعد ملعون دستور داد که بروید کار او را تمام کنید.
و چند نفر از فرماندهان لشکر آمدند
و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را
به شهادت برسانند،
ولى طاقت نیاوردند و بازگشتند.
تا آن که در نهایت ،
شمر ملعون وارد قتلگاه شد
و با وضعى رقّت بار
و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غریب را
از بدن جدا کرد که زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد.
(تلخیص از : مقتل خوارزمى : ج 2، ص 33، تاریخ طبرى : ج 4، ص 344، مشیرالاحزان : ص 72، بحارالانوار : ج 45، ص 47 - 57.)
صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ، وَعَلى جَمیعِ الشُّهَداءِ، وَرَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وَلَعَنَةُ اللّهُ على قاتِلیهِ وَ ظالِمیهِ، وَمَنْ اءَسَّسَ اءساسَ الظُّلْمِ وَالْجَورِ عَلى اءهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.
آمّینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ.
برگرفته از کتاب : چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى
در وصیت امیرالمؤ منین علیه السلام به فرزندش محمد بن حنفیه آمده است.
حضرت فرمود: اى پسر دلبندم !
چیزى را که نمى دانى مگو
بلکه هر چیزى را هم که مى دانى بر زبان میاور
زیرا خداوند بر تمامى اعضاى تو امورى را واجب ساخته
که بوسیله آنها در روز قیامت بر علیه تو حجت و دلیلى مى آورد
و از تو درباره آنها مى پرسد
و آنها را پند و نصیحت نموده و بیم داده و ادب آموخته
و رها وا نگذارده ...
پس اینها که گفته شد چیزهایى است که خداوند بر اعضاى تو واجب ساخته است
پس از خدا بترس اى فرزندم
و اعضاى خود را در راه اطاعت و خوشنودى او به کار گیر
و بر حذر باش از اینکه خداى تعالى تو را در حال انجام معصیتش ببیند
یا تو را در طاعت خویش نیابد
پس در نتیجه از زیانکاران باشى
و بر تو باد که به خواندن قرآن بپردازى
و به آنچه در قرآن است عمل کنى
و واجبات و قوانین و حلال و حرام
و امر و نهى آن را لازم شمرى
و با قرآن به شب زنده دارى بپردازى
و در شب و روزت آن را تلاوت کنى
زیرا قرآن عهد و پیمانى است از جانب خداى تبارک و تعالى با بندگانش
پس بر هر مسلمانى واجب است که در هر روز نظر به این پیمان الهى بیفکند
اگر چه به پنجاه آیه آن
و بدان که درجات بهشت به عدد آیات قرآن است
پس زمانى که روز قیامت شود
به قارى قرآن گفته خواهد شد که بخوان و بالا رو
پس در بهشت بعد از پیامبران و صدیقان کسى درجه اش بالاتر از درجه قارى قرآن نیست .
نام کتاب : جهاد با نفس نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى.
شخصى به نام عبدالرحمان مى گوید:
روزى معاذ بن جبل در حالى که بشدّت مى گریست خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد.
و به آن حضرت سلام کرد.
پس از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود:
- اى معاذ- چه چیزى تو را به گریه واداشته است؟
معاذ در جواب گفت:
- یا رسول اللَّه- در بیرون درب پسر جوانى که صورت زیبا و چهره اى خوشرنگ دارد ایستاده است.
و مانند زن جوان مرده اى بشدّت مى گرید و ناله سر مى دهد.
و تقاضاى آمدن به محضر شما را دارد.
سپس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به معاذ فرمود:
این جوان را به نزد من بیاور.
پس از دستور پیامبر صلى الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.
پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلى الله علیه و آله سلام گفت.
و پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام او را داد.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى جوان- چه چیزى تو را به گریه واداشته است؟
آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم.
در حالى که گناهان بسیارى مرتکب شده ام.
که اگر خداى عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضى از آنها مجازات کند مسلّماً جاى من در آتش جهنّم خواهد بود.
و گمان مى کنم که خدا مرا بخاطر گناهانى که کرده ام مجازات خواهد نمود.
و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا به خدا شرک ورزیده اى؟
آن جوان گفت:
پناه بر خدا مى برم اگر به او شرک ورزیده باشم.
آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا مرتکب قتل نفس محترمه اى شده اى؟
آن جوان گفت: خیر.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازه رشته کوه هاى بلند باشد.
آنگاه آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
گناهان من از کوه هاى به هم پیوسته نیز بیشتر است.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
خداوند متعال گناهان تو را مى بخشد
اگر چه به اندازه زمینه اى هفت گانه و دریاها و شنزارها و درخت ها و تعداد مخلوقات باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
گناهان من بیشتر از زمین هاى هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات مى باشد.
آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به آن جوان فرمود:
خداوند متعال گناهان تو را مى بخشد.
حتى اگر به اندازه آسمان هاى هفتگانه و ستاره هاى آنها و به قدر عرش و کرسى باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
گناهان من از اینها بیشتر مى باشد.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکى به آن جوان افکنده.
سپس به او فرمود:
واى بر تو- اى جوان- آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهى؟
در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت:
منزّه است خداى من.
زیرا هیچ چیزى با عظمت تر از خداى عزّ و جلّ نیست.
و پروردگار جهانیان از هر بزرگى بزرگتر است.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا جز خداى بزرگ شخص دیگرى گناهان بزرگ را مى بخشد؟
آن جوان گفت: نه- بخدا-.
سپس آن جوان ساکت شد.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى جوان- آیا مرا به یکى از گناهانى که مرتکب شده اى آگاه نمى سازى.
آن جوان در جواب گفت: بله.
یکى از گناهانى را که مرتکب شده ام براى شما بازگو مى کنم.
سپس آن جوان گفت:
من به مدّت هفت سال قبرها را مى شکافتم.
و مردگان را از آنها بیرون مى آوردم.
و کفن آنها را از بدنشان جدا مى کردم.
روزى از روزها دختر یکى از انصار از دنیا رفت.
هنگامى که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند. و خانواده او از آنجا دور شدند.
و شب هنگام فرا رسید و تاریکى همه جا را گرفت.
من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم
و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم.
و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.
هنگامى که مى خواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده
و مرا از رفتن منصرف ساخته و با وسوسه هاى شیطانى خود به من گفت:
به اندام این دختر نگاه کن.
آیا سپیدى شکم او را نمى بینى؟
آیا ران هاى او را مشاهده نمى کنى؟
و شیطان با این وسوسه ها مرا تحریک کرده بطورى که از رفتن منصرف شدم.
سپس به طرف آن دختر برگشتم.
و بدون آنکه بتوانم نفس امّاره خود را مهار کنم.
اسیر هواهاى نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم.
و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسى کردم.
و پس از انجام این عمل او را- با آن وضع- در همان جا رها کردم و از او دور شدم.
در این هنگام صدائى را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:
- اى جوان- واى بر تو از دادگاهى که در روز قیامت برپا مى شود.
در آن روز من و تو- در آن دادگاه- در محضر عدل الهى حضور خواهیم یافت.
و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودى.
و کفنم را از بدن بیرون آوردى.
و مرا در حال جنابت رها کردى.
واى بر تو- اى جوان- از آتش دوزخ.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
با این گناهى که مرتکب شده ام مطمئن هستم که هیچگاه بوى بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.
اینک چه مى گوئى- یا رسول اللَّه-؟
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
از من دور شو- اى فاسق گناهکار-.
زیرا اینک مى ترسم که آتشى به سوى تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.
زیرا تو. به آتش نزدیک شده اى!
زیرا تو. به آتش نزدیک شده اى!
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چندین بار این جمله را- خطاب به او- تکرار نمود.
و با دست اشاره مى فرمود- و از او مى خواست- که از آنجا دور شود.
آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.
او سپس به شهر بازگشت و مقدارى توشه براى خود تهیه کرده و روانه بیابان شد.
و در میانه کوه ها به عبادت خدا پرداخت.
و پیراهنى که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد.
و دو دست خویش را به گردن خود بست.
و ندا داده و فریاد مى زد- اى پروردگار من-
این بهلول بنده تو مى باشد که با سرافکندگى و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش مى کند.
- اى پروردگار من- تو مرا مى شناسى و از گناه من آگاهى.
- اى سیّد و اى مولاى من- اینک من از کرده خود نادم و پشیمان گشته ام.
و براى توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.
و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.
اینک تو را به نام مقدّست- و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگى قدرتت- مى خوانم.
و از تو مى خواهم و عاجزانه طلب مى نمایم تا مرا ناامید نگردانى و دعایم را بى اجابت نگذارى.
و مرا از رحمت خود محروم نسازى.
و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل مى نمود
و درخواست عفو و طلب توبه مى کرد.
و وضع او به گونه اى رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش مى گریستند.
و پس از گذشت چهل روز- از این وضع- او دست به آسمان برده و گفت:
- اى پروردگار- با خواهش من چه کردى؟
آیا دعاى مرا مستجاب نمودى؟
و گناه مرا بخشیدى؟
و توبه مرا پذیرفتى؟
اگر چنین است از تو مى خواهم که به پیامبرت وحى فرمایى.
و جواب مرا به وسیله او بدهى.
و چنانچه دعاى مرا مستجاب نکرده اى.
و از گناه مرا نبخشیده اى.
و توبه مرا نپذیرفته اى.
و مى خواهى که مرا عقوبت نمایى. و به کیفر برسانى.
از تو مى خواهم که آتشى را به سوى من روانه نمایى تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند.
تا بدینوسیله از رسوائى روز قیامت رها گردم.
و از آتش دوزخ نجات یابم.
پس از آنکه چهل روز از ماجراى این جوان گذشت.
خداوند متعال آیاتى از قرآن را بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل فرمود.
و بدینوسیله توبه آن جوان پذیرفته شد.
و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آن حضرت.
از محل خود خارج شده و در حالى که آن آیات را تلاوت مى فرمود و لبخند مى زد به اصحاب خود فرمود:
کدامیک از شما مرا به آن جوان توبه کننده مى رساند؟
در این هنگام معاذ به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
خبردار شده ایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهى سکونت گزیده است.
سپس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند.
و پس از رسیدن به محل.
مشاهده نمودند که آن جوان در بالاى کوهى سکنى گزیده است
و او در حالى که بین دو صخره بر روى پا ایستاده.
و دستان خود را به گردن خود بسته- و چهرهاش سیاه و تاریک گشته.
و پلک هاى چشمش- بخاطر گریه زیادى که کرده ریخته شده بود-
با خداى عزّ وجلّ مناجات مى کرد. و این چنین مى گفت:
- اى مولاى من- خلقت مرا نیکو قرار دادى و چهره مرا زیبا آفریدى.
کاش مى دانستم که مرا براى چه آفریدى؟
آیا مى خواهى مرا به آتش جهنّم بسوزانى؟
یا مى خواهى مرا در بهشت سکنى دهى؟
- اى پروردگار من- احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.
و نعمتهاى تو بر من افزون بوده است.
کاش مى دانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟
آیا بهشت مرا در خود جاى خواهد داد؟
یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟
- اى پروردگار من- گناه من از آسمان ها و زمین ها بیشتر است.
کاش مى دانستم که آیا مرا مىآمرزى و گناه مرا مى بخشى؟
یا آنکه مى خواهى در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروى مرا بریزى؟
این جوان. پیوسته این سخنان را مى گفت و در حالى که مى گریست
- و خاک بر سر خود مى ریخت- به مناجات خود با پروردگار ادامه مىداد.
در این هنگام حیوانات و درندگانى که در اطراف او بودند دور او جمع شدند
و پرندگان در بالاى سر او بالهاى خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند.
و آن حیوانات و پرندگان از گریه این جوان مى گریستند.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود
و خاک هایى که بر سر آن جوان بود زدود.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى بهلول- بر تو بشارت باد.
زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته اى و خداوند عزّ وجلّ توبه تو را پذیرفته است.
آنگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود:
این گونه از گناه خود توبه نمائید.
سپس آن حضرت صلى الله علیه و آله آیاتى را که به ایشان وحى شده بود.
براى آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.
کتاب مردان رحمت شده و مردان نفرین شده، ص:25تا39
زید بن ارقم گفت:
رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود:
هر کس «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ» را با اخلاص بگوید،
داخل بهشت مى شود
و اخلاصش به این است که «لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ»،
او را از آنچه خداوند حرام کرده است باز دارد.
صفات الشیعة / ترجمه توحیدى، ص:27
امام (علی علیه السلام) فرمود:
رسول خدا(ص)بر جمعى گذشت و فرمود:
براى چه گرد هم فراهم شدید؟
عرض کردند یا رسول اللَّه
این دیوانه ایست که غش می کند و ما بر گرد او جمع شدیم،
فرمود: این دیوانه نیست بلکه بیمار است،
سپس فرمود شما را از دیوانه حقیقى آگاه نکنم؟
عرض کردند چرا یا رسول اللَّه،
فرمود دیوانه آنست که:
از روى تکبر راه می رود
و با گوشه چشمش نگاه می کند
و شانه هاى خود را از سر بزرگى می جنباند
و با آنکه گناه خدا را می ورزد آرزوى بهشت از خدا دارد،
از شرش آسوده نیستند
و بخیرش امیدى نیست
اینست دیوانه،
ولى این بیمار و گرفتار است
الخصال / ترجمه کمرهاى، ج1، ص: 296
احمد بن یحیى الطحان از امام صادق (ع) نقل مى کند که فرمود:
در دنیا پنج میوه از میوه هاى بهشت است:
انار ملس
و سیب
و به
و انگور
و خرماى رطب.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 421