سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموى ) قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند، همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت ، به گونه اى که او را ((حمامة المسجد)) (کبوتر مسجد) مى نامیدند، وقتى که پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسید، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک : ((خداحافظ، اکنون زمان جدائى بین من و تو است )).
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب مى خورد، و یکى از استاندارانش ، ((حجاج )) بود که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت ، خودش مى گفت : من قبل از سلطنت از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم ولى اکنون حجاج براى من نوشته که صدها نفر را کشته ام ، ولى این خبر در من هیچ اثر نمى کند، و روزى یکى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت : شنیده ام شراب مى نوشى گفت : ((آرى ، خون مردم را نیز مى نوشم )).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 4:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

بهلول از جانب قبرستان می آمد، پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت : از لشکرگاه مردگان .
گفتند: با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول : از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که : ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 2:48 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

ابلهی در بستر مرگ بود . گفت : جستجو کنید تا کفنی کهنه برای من پیدا کنید.

گفتند : کفن کهنه به چه دردت می خورد؟

گفت : پس از مردنم مرا در آن بپیچید و در گور بگذارید تا وقتی که نکیر و منکر در شب اول قبر به سراغم می آیند و کفن کهنه را می بینند ، گمان کنند که زمان زیادی از مردنم می گذرد و از من سؤال و جواب نکنند !

(به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت)






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 10:10 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

الف) آثار دنیایى:


1. زهد در دنیا
2. حرص در عمل صالح‏
3. پارسایى در دین‏
4. عبادت الهى که با شوق وافر همراه است‏
5. توبه قبل از مرگ‏
6. خلوت شب (سحرخیزى و شب زنده ‏دارى)
7. ناامیدى از آنچه در دست مردم است‏
8. نگهدارى حریم دین خدا
9. بغض نسبت به دنیاى مذموم و اهل آن‏
10. بخشش و سخاوت.


ب) آثار اخروى:


1. دیوان عمل و کتاب عمل براى او گشوده نمى ‏شود.
2. ترازوى عمل و میزانى براى او نصب نمى‏ شود.
3. کتاب عملش به دست راستش داده مى‏ شود.
4. برائت از آتش جهنم پاداش اوست.
5. سفیدرو نزد پروردگارش مى‏ باشد.
6. از حلّه‏ هاى بهشتى بر اندام او پوشانده مى ‏شود.
7. شفیع واقع مى‏ شود.
8. خداى سبحان با رحمت رحمانیه و رحیمیه به او مى‏ نگرد.
9. از تاج هاى بهشت بر سر او گذاشته مى ‏شود.
10. بدون حساب وارد بهشت مى‏ شود.


 سر سلوک ترجمه و شرح رسالة الولایة، ص: 310






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 4:44 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ صدرالدین حائری فرمودند: من خدمت علامه طباطبائی رضوان الله تعالی علیه عرض کردم: آقا! شنیده ام که زمانی شما سر به سجده گذاشته، گفته اید: یا مرگ یا فهم. و بعد از آن، خدا به شما چنان فهمی عنایت کرده است که دیگر مسائل پیش شما مجهول نمی ماند من می خواهم این مطلب را از خود شما بشنوم. علامه طباطبایی فرمودند: من مشغول خواندن کتاب سیوطی بودم که استاد از من امتحان گرفت، اما من در امتحان موفق نبودم استاد رو به من کرده و گفت: وقت من و خودت را تلف کردی این حرف بر من بسیار ناگوار آمد. آنگاه عملی را انجام دادم که از آن موقع به بعد مورد عنایت خداوند سبحان قرار گرفتم. پرسیدم ازآن به بعد مجهولی نداشته اید؟ فرمودند: به عنایت خدا تاکنون چنین بوده است.

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت به نقل از روزنه هایی ازعالم غیب-آیت الله سید محسن)

 

 






تاریخ : جمعه 92/9/29 | 7:41 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

منصور دوانیقی از عبدالرحمن خواست که وی را موعظه کند، عبدالرحمن گفت روزگار برای تو موعظه است! منصور گفت چگونه؟ عبدالرحمن گفت عمربن عبدالعزیز وقتی درگذشت پانزده پسر داشت و فقط هفده دینار از خود باقی گذاشت که پنج دینار آن نیز خرج کفن و دفنش شد و هشام بن عبدالملک نیز وقتی مرد پانزده پسر داشت و به هر پسرش یک میلیون دینار ارثیه رسید! کمی بعد از فوت هشام، روزی یکی از پسران عمربن عبدالعزیز را دیدم با صد اسب و مقدار زیادی خواربار که در راه خدا به عنوان حقوق فقرا انفاق می کرد و در همان حال، یکی از فرزندان هشام را دیدم که گدایی می کرد و از مردم صدقه می گرفت.   

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)






تاریخ : شنبه 92/9/23 | 9:48 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مرحوم محدّث قمّى صاحب تألیفات نافعه مانند «سفینة البحار» و «الکُنى و الالقاب»و غیرها که در ورع و تقوى و صدق ایشان بین قاطبه اهل علم، ایرادى نبوده است؛ افراد موثّقى از خود او بدون واسطه نقل کردند که او می گفت:

 روزى در وادى السّلام نجف أشرف براى زیارت اهل قبور و ارواح مؤمنین رفته بودم. در این میان از ناحیه دور نسبت بجائى که من بودم ناگهان صداى شترى که می خواهند او را داغ کنند بلند شد، و صیحه مى‏ کشید و ناله می کرد؛ بطورى که گوئى تمام زمین وادى السّلام از صداى نعره او متزلزل و مرتعش بود.

من با سرعت براى استخلاص آن شتر بدان سمت رفتم. چون نزدیک شدم دیدم شتر نیست، بلکه جنازه ‏اى را براى دفن آورده ‏اند و این نعره از این جنازه بلند است؛ و آن افرادى که متصدّى دفن او بودند أبداً اطّلاعى نداشته و با کمال خونسردى و آرامش مشغول کار خود بودند.

مسلّماً این جنازه از مرد متعدّى و ظالمى بوده است که در اوّلین وهله از ارتحال به چنین عقوبتى دچار شده است، یعنى قبل از دفن و عذاب قبر، از دیدن صور برزخیّه، وحشتناک گردیده و فریاد برآورده است.

معاد شناسى ؛ ج‏1 ؛ ص:140 و 141

 






تاریخ : شنبه 92/9/23 | 9:45 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

" مردى به نام" توبه" بود که غالبا به" محاسبه نفس" مى ‏پرداخت، روزى گذشته عمر خود را محاسبه کرد، در حالى که شصت ساله بود، مجموعه ایام آن را حساب کرد 500/ 21 روز شد، گفت: اى واى بر من اگر در ازاى هر روز یک گناه بیشتر نکرده باشم بیش از بیست و یک هزار گناه کرده‏ام، آیا مى ‏خواهم خدا را با بیست و یک هزار گناه ملاقات کنم؟! در این هنگام صیحه ‏اى زد و بر زمین افتاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

تفسیر نمونه ؛ ج‏24 ؛ ص465






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 10:40 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

گوزنى بیمار شد، و گروهى از جانوران مختلف و هم جنسان خود را براى تیماردارى خویش دعوت کرد. آنان در طول مدتى که از گوزن بیمار مواظبت مى‏ کردند همه علفها و دانه‏ هایى را که گوزن ذخیره کرده بود خوردند. وقتى بیمار بهبود یافت، از آن همه خوراکى که فراهم آورده بود چیزى بر جاى ندید و از گرسنگى مرد.

سفرنامه شاردن/ ترجمه اقبال یغمائى ؛ ج‏3 ؛ ص1068






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 10:28 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

ابو ایوب انصارى یک بچه داشت که از دنیا رفته بود. ابو ایوب سر کار بود، زنش گفت خوب حالا شوهرم بیاید من او را ناراحت بکنم چه فایده دارد بچه مگر زنده مى شود؟ شوهرش آمد جویاى حال بچه شد همسرش گفت خوب شد. بعد از خوردن شام و خوابیدن و خود را عرضه داشتن به شوهر و قبل از غسل کردن و نماز شب خواندن مى خواست برود، گفت یک سوال از تو دارم: اگر یک کسى چیزى پیش تو امانت گذاشته باشد، بعد بخواهد بگیرد، تو ندهى چگونه است؟ گفت: خیلى بد است، خیانت در امانت است امانت مردم را باید داد. گفت پروردگار عالم یک امانتى به تو داده بود و مى خواست تا دیروز پیش تو باشددیروز گرفت. برو مسجد نماز، رفقایت را بیاور بچه را دفن کنند. وقتى آمد مسجد، در تاریخ مى نویسند، پیغمبرمهیّا بود یعنى از این زن خیلى خشنود بود. پیغمبر فرمودند: مبارک باد دیشب شما! «که در تاریخ مى نویسند همان شب به یک پسرى آبستن شد، که در کتابهاى عرفانى آمده، این پسر از اولیاء الله است.»

32 سال شبها خواب نداشت. 32 سال روزها و شبها را به عبادت و روزه و خدمت به خلق خدا گذارند و آخر هم در جنگ صفین در رکاب امیر المؤمنین علیه السلام شهید شد و نظیرش زیاد است.

آفتاب پرهیزکارى، ص: 81






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 10:25 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.