سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ابو ایوب انصارى یک بچه داشت که از دنیا رفته بود. ابو ایوب سر کار بود، زنش گفت خوب حالا شوهرم بیاید من او را ناراحت بکنم چه فایده دارد بچه مگر زنده مى شود؟ شوهرش آمد جویاى حال بچه شد همسرش گفت خوب شد. بعد از خوردن شام و خوابیدن و خود را عرضه داشتن به شوهر و قبل از غسل کردن و نماز شب خواندن مى خواست برود، گفت یک سوال از تو دارم: اگر یک کسى چیزى پیش تو امانت گذاشته باشد، بعد بخواهد بگیرد، تو ندهى چگونه است؟ گفت: خیلى بد است، خیانت در امانت است امانت مردم را باید داد. گفت پروردگار عالم یک امانتى به تو داده بود و مى خواست تا دیروز پیش تو باشددیروز گرفت. برو مسجد نماز، رفقایت را بیاور بچه را دفن کنند. وقتى آمد مسجد، در تاریخ مى نویسند، پیغمبرمهیّا بود یعنى از این زن خیلى خشنود بود. پیغمبر فرمودند: مبارک باد دیشب شما! «که در تاریخ مى نویسند همان شب به یک پسرى آبستن شد، که در کتابهاى عرفانى آمده، این پسر از اولیاء الله است.»

32 سال شبها خواب نداشت. 32 سال روزها و شبها را به عبادت و روزه و خدمت به خلق خدا گذارند و آخر هم در جنگ صفین در رکاب امیر المؤمنین علیه السلام شهید شد و نظیرش زیاد است.

آفتاب پرهیزکارى، ص: 81






تاریخ : سه شنبه 92/9/19 | 10:25 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.