سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الف) آثار دنیایى:


1. زهد در دنیا
2. حرص در عمل صالح‏
3. پارسایى در دین‏
4. عبادت الهى که با شوق وافر همراه است‏
5. توبه قبل از مرگ‏
6. خلوت شب (سحرخیزى و شب زنده ‏دارى)
7. ناامیدى از آنچه در دست مردم است‏
8. نگهدارى حریم دین خدا
9. بغض نسبت به دنیاى مذموم و اهل آن‏
10. بخشش و سخاوت.


ب) آثار اخروى:


1. دیوان عمل و کتاب عمل براى او گشوده نمى ‏شود.
2. ترازوى عمل و میزانى براى او نصب نمى‏ شود.
3. کتاب عملش به دست راستش داده مى‏ شود.
4. برائت از آتش جهنم پاداش اوست.
5. سفیدرو نزد پروردگارش مى‏ باشد.
6. از حلّه‏ هاى بهشتى بر اندام او پوشانده مى ‏شود.
7. شفیع واقع مى‏ شود.
8. خداى سبحان با رحمت رحمانیه و رحیمیه به او مى‏ نگرد.
9. از تاج هاى بهشت بر سر او گذاشته مى ‏شود.
10. بدون حساب وارد بهشت مى‏ شود.


 سر سلوک ترجمه و شرح رسالة الولایة، ص: 310






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 4:44 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

1.) ترجیح خدا بر همه محبوب هاى دیگر 

2.) اطاعت و تسلیم محض محبوب شدن‏
3.) پیروى از شریعت ناب محمدى صلّى اللّه علیه و آله‏

4.) دوستى با دوستان خدا و دشمنى با دشمنان خدا
5.) حاکمیت عقل و اخلاق بر همه امور 

6.) عشق به لقاى ربّ‏ 

7.) یاد خدا و محبوب‏
8.) آرامش و قرار با انس و حشر با محبوب

9.) عشق به قرآن و عترت طاهره علیهم السّلام‏
10.) عبودیت در برابر پروردگار


(ر ک). بقره، 165؛ توبه، 24؛ هود، 113؛ عنکبوت، 4؛ زمر، 3؛ شورى، 6- 9.
منبع: سر سلوک ترجمه و شرح رسالة الولایة، ص: 303






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 4:32 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

زنى هر سال پسرى به دنیا مى‏ آورد، اما آنها بیش از شش ماه عمر نمى‏ کردند.

او همواره ناله و گریه سر مى‏ داد که اى خدا، نه ماه بار دارم و سه ماه شادمان، اما این شادکامى حتى از عمر رنگین‏ کمان نیز کمتر است!

براى نجات از این مشکل نزد مردان خدا مى رفت و از این مصیبت شکوه و ناله مى‏ کرد.

سرانجام شبى در عالم رؤیا باغى سرسبز و باطراوت مى‏ بیند و مشاهده مى‏ کند که بر سر کاخ این باغ نام وى را نوشته‏ اند.

در این هنگام صداى فرشتگان را مى‏ شنود که به او مى‏ گفتند: این نعیم ملکوتى به کسى تعلّق دارد که در جان‏بازى در راه حق از راه صداقت منحرف نشود.

چون تو در عبادت سستى نشان دادى از این‏ رو خداوند آن مصیبت‏ ها را به تو داد تا از این طریق متوجه پروردگار بزرگ شوى.

بشنو از نى (شرحى بر حکایتهاى مثنوى)، ج‏2، ص: 203






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 3:53 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

امام حسین (ع) : هرکس زبانش راستگو باشد کردارش پاکیزه باشد و هرکس نیت خیر داشته باشد روزیش فراوان گردد و هرکس با زن و بچه اش خوشرفتار باشد عمرش طولانی شود.

ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 323
----------------------------------------------------------------
امام حسین (ع) : فقیران و تهی دستان مومنان چهل سال زودتر از ثروتمندان وارد بهشت می شوند ، امام (ع) برای درک بیشتر این موضوع مثالی را هم بیان فرمودند : مانند دو کشتی که از گمرک می گذرند ، مامور وصول گمرک به آن دو کشتی نگاه می کند و یکی از آنها را پر از بار می بیند و دستور می دهد آنرا نگه دارید.

ارشاد القلوب جلد 1 صفحه 370






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 3:36 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله همسران متعدّدى داشت؛ یکى از آنها «زینب بنت جحش» بود که علاقه زیادى به پیامبر صلى الله علیه و آله داشت، به این جهت مقدارى عسل ذخیره کرده بود، تا هر زمان حضرت به خانه او مى‏ آید، آن عسل را خدمت حضرت بیاورد تا حضرت از آن تناول کند.
«عایشه» دختر ابوبکر، همسر دیگر پیامبر صلى الله علیه و آله، از این جریان و محبّت زینب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با خبر شد و حسّ حسادت او تحریک شد که مبادا زینب با این کارش در دل پیامبر صلى الله علیه و آله جاى بیشترى باز کند و محبّت حضرتش به او بیشتر شود؛ بدین جهت تصمیم گرفت کارى کند که دیگر پیامبر از آن عسل نخورد؛ تصمیم زشت خود را با «حفصه»، دختر عمر، همسر دیگر پیامبر، در میان گذاشت. قرار شد هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله به منزل آنان مى ‏رود، بگویند: از دهان شما بوى بدى مى ‏آید؟! نکند غذاى نامناسبى خورده ‏اید، سپس بوى بد را به عسل ارتباط بدهند تا حضرت از آن عسل نخورد.
پیامبر صلى الله علیه و آله روزى به منزل حفصه وارد شد. حفصه، طبق نقشه قبلى، جلوى بینى خود را گرفت و گفت: یارسول اللَّه! چه بوى بدى از بدن شما به مشامم مى‏ رسد! چه خورده ‏اى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: در منزل زینب مقدارى عسل خورده‏ ام! حفصه عرض کرد: شاید این بوى بد از همان عسل است و ممکن است زنبور عسل برروى «معافیر»[«معافیر» صمغ و شیره یکى از درختان حجاز به نام «عُرْفُطْ» است که بوى نا مناسبى دارد، به گونه ‏اى که اگر زنبور عسل از آن بخورد، بوى بد آن به عسل آن زنبور نیز منتقل مى‏ گردد.] نشسته و این بوى بد از معافیر به عسل منتقل شده است! پیامبر صلى الله علیه و آله، که به بوى خوش اهمیّت فراوانى مى‏ داد و قسمتى از درآمد خود را صرف بوى خوش و عطرها مى‏ کرد[استعمال عطر و معطّر بودن امرى پسندیده‏ اى است که براى رهبر یک جامعه بسیار پسندیده است.] در پاسخ فرمود: بسیار خوب، من دیگر از آن عسل نمى‏ خورم و آن را بر خود حرام مى‏ کنم. ولى شما این مسأله را در همین جا خاتمه دهید و در بین دیگران از این مطلب سخن نگویید. این راز و سرّ همین جا دفن شود! آنها که به مقصود خود رسیده بودند، متعهّد شدند با کسى در این باره سخن نگویند.
آنها به این تعهّد خود وفا نکردند و راز پیامبر صلى الله علیه و آله را فاش‏ کردند و آن خبر را در بین مردم پخش نمودند. خداوند به وسیله جبرئیل پیمان شکنى آنها را به پیامبر صلى الله علیه و آله اطّلاع داد و آنها را تهدید به مجازات نمود و به پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود که آنچه را بر خود حرام‏ کرده ‏اى حلال است و مى ‏توانى از آن استفاده کنى!

مثالهاى زیباى قرآن، ج‏2، ص: 291






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 2:48 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

عقبه از مشرکین و بت ‏پرستان مکه بود و با هم‏کیشان خود رفاقت تنگاتنگ داشت.

از دوستان نزدیک او ابىّ بن خلف بود که در سفر و حضر و در هر رفت و آمد و در هر کوى و برزن و در هر مجلسى با یکدیگر بودند، رفیقى که در شیطان مسلکى و دیو صفتى کم نظیر بود!

عقبه از یک سفر تجارتى بازگشت و عده‏ اى از بزرگان و اشراف مکه از جمله پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله را به مهمانى دعوت کرد که در آن مهمانى به علتى دوستش- ابىّ بن خلف- حاضر نبود.

هنگامى که مهمانان سر سفره حاضر شدند و دست به غذا بردند عقبه دید رسول خدا صلى الله علیه و آله از خوردن غذا امتناع دارد، سبب را پرسید، حضرت فرمود: من از طعام تو نمى‏ خورم مگر اینکه به وحدانیت خدا و رسالت من شهادت دهى و به دایره اسلام و مسلمانى درآیى تا درهاى رحمت حق و درهاى بهشت به رویت باز شود.

عقبه با کمال میل شهادتین را به زبان جارى کرد و پیامبر صلى الله علیه و آله هم از غذاى او تناول فرمود.

عقبه هنگامى که پس از پایان میهمانى نزد رفیق شیطان مسلک و بت‏ پرستش رفت، با ملامت و سرزنش ابىّ بن خلف روبه‏ رو شد و از سوى ابىّ مورد شماتت قرار گرفت که چرا آیین خود را رها کرده، به آیین محمد گرویدى؟

عقبه داستانش را در اسلام آوردنش بیان کرد، ابىّ با کمال وقاحت به‏ او گفت: من از تو خوشنود و دل خوش نمى‏ شوم مگر اینکه به تکذیب محمد برخیزى!!

عقبه بدبخت و تیره روز که نخواست این دشمن غدار دوست ‏نما را از خود براند و سعادت به دست آورده را حفظ کند و از راه جهنم به راه بهشت برود، براى خوش آمد آن نابکار به سوى پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله رفته، با کمال بى‏ شرمى آب دهان به صورت پیامبر صلى الله علیه و آله انداخت که آب دهانش با دو شقه شدن به صورت مبارک رسول حق صلى الله علیه و آله جارى شد و آن چهره ملکوتى را تحت تأثیر قرار داد، حضرت زنده بودن عقبه را تا پیش از هجرت خود خبر داد و به او گفت: چون از مکه بیرون آیى به شمشیر انتقام حق به قتل مى‏ رسى، پیش‏ بینى آن حضرت در جنگ بدر تحقق یاقت، عقبه در جنگ بدر به جهنم واصل شد و

ابىّ بن خلف- دوست نابابش- در احد به قتل رسید.

المناقب: 1/ 136؛ بحار الأنوار: 18/ 69، باب 8، حدیث 24.  






تاریخ : دوشنبه 92/10/30 | 2:26 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

 

این داستان معروف را شنیده ‏اید بوعلى سینا در حواس و فکرش [قویتر از حد معمول بود] چون آدم خارق‏ العاده ‏اى بود. چشمش از دیگران شعاعش بیشتر بود، گوشش خیلى تیزتر بود، فکرش خیلى قویتر بود. کم کم مردم درباره حس بوعلى، چشم بوعلى و گوش بوعلى افسانه‏ ها نقل کردند که مثلًا در اصفهان بود و صداى چکش مسگرهاى کاشان را مى ‏شنید. البته اینها افسانه است، ولى افسانه‏ ها را معمولًا در زمینه‏ هایى مى سازند که شخص جنبه خارق ‏العاده‏اى داشته باشد. شاگردش بهمنیار به او مى‏ گفت: تو از آن آدم‏هایى هستى که اگر ادعاى پیغمبرى کنى، مردم از تو مى‏ پذیرند و از روى خلوص نیت ایمان مى ‏آورند. مى‏ گفت: این حرفها چیست؟ تو نمى ‏فهمى. بهمنیار مى‏ گفت: خیر، مطلب از همین قرار است. بوعلى مى‏ خواست عملًا به او نشان بدهد.

در یک زمستانى که با یکدیگر در مسافرت بودند و برف زیادى آمده بود، مقارن طلوع صبح که مؤذن اذان مى‏ گفت، بوعلى بیدار بود، بهمنیار را صدا کرد: بهمنیار!- بله.- بلند شو.- چکار دارى؟- خیلى تشنه ‏ام، این کاسه را از آن کوزه آب کن بده که من رفع تشنگى کنم. در آن زمان وسایلى مثل بخارى و شوفاژ که نبوده. مدتى زیر لحاف در آن هواى سرد خودش را گرم کرده بود. حالا از این بستر گرم چگونه بیرون بیاید؟! شروع کرد استدلال کردن که استاد! خودتان طبیب هستید، از همه بهتر مى‏ دانید، معده وقتى که در حال التهاب باشد اگر انسان آب سرد بخورد، یک مرتبه سرد مى‏ شود، ممکن است مریض بشوید، خداى ناخواسته ناراحت بشوید. گفت: من طبیبم تو شاگرد منى، من تشنه ‏ام براى من آب بیاور. باز شروع کرد به استدلال کردن و بهانه آوردن که آخر صحیح نیست، درست است که شما استاد هستید ولى من خیر شما را مى‏ خواهم، اگر من خیر شما را رعایت کنم بهتر از این است که امر شما را اطاعت کنم. (گفت: آدم تنبل را که کار بفرمایى نصیحت پدرانه به تو مى‏ کند). شروع کرد از این نصیحتها کردن. همین که بوعلى خوب به خودش ثابت کرد که او بلند شو نیست، گفت: من تشنه نیستم، خواستم تو را امتحان کنم. 

یادت هست که به من مى‏ گفتى چرا ادعاى پیغمبرى نمى‏ کنى، مردم مى‏ پذیرند؟ من اگر ادعاى پیغمبرى کنم، تو که شاگرد منى و چندین سال پیش من درس خوانده ‏اى، حاضر نیستى امر مرا اطاعت کنى؛ خودم دارم به تو مى‏ گویم بلند شو براى من آب بیاور، هزار دلیل براى من مى‏ آورى علیه حرف من؛ آن بابا بعد از چهار صد سال که از وفات پیغمبر گذشته، بستر گرم خودش را رها کرده رفته بالاى مأذنه به آن بلندى، براى اینکه این ندا را به عالم برساند که: «اشهَدُ انَّ مُحَمَّداً رَسولُ اللهِ». او پیغمبر است، نه من که بوعلى سینا هستم.

پیامبر اعظم(ص)تندیس ارزشها، گزیده سیره نبوى استاد شهید مرتضى مطهرى ؛ ص70

 






تاریخ : شنبه 92/10/28 | 2:18 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مردى عابد همیشه با خدا راز و نیاز مى‏ کرد و فریاد اللّه ‏اللّه داشت. روزى شیطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه کرد و به او گفت: اى مرد این همه که تو گفتى اللّه اللّه، آخر یک مرتبه شد که لبیک بشنوى؟ اگر در خانه هر کس رفته بودى و این اندازه ناله کرده بودى لااقل یک مرتبه جوابت را داده بود. 

این مرد دید ظاهرا حرفى است منطقى. از این رو در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه ‏اللّه نگفت. 

در عالم رویا هاتفى به او گفت: چرا مناجات خودت را ترک کردى؟ پاسخ داد: من مى‏ بینم این همه مناجات که مى‏ کنم و این همه درد و سوزى که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. هاتف گفت: ولى من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم و آن اینکه همان درد و سوز عشق و شوقى که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست و عشق و ترس تو نشانه لطف ماست و هر یارب گفتن تو یک لبیک به همراه دارد. 

میعاد نور ؛ ص102 به نقل از: مثنوى معنوى، دفتر سوم، ص 13

 






تاریخ : شنبه 92/10/28 | 1:55 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مالک‏ بن دینار مى‏ گوید: سفر حج کردم. جماعتى را در عرفات دیدم، به خود گفتم: اى کاش مى‏ دانستم حج کدام یک از اینها قبول است تا او را تهنیت بگویم و کدام حج مردود است تا او را تعزیت دهم. در خواب دیدم گوینده ‏اى مى‏ گوید: خداوند، همه این جماعت را به نعمت مغفرت معزّز فرمود مگر محمدبن هارون بلخى را که حج او مردود است. زمانى که صبح شد، به نزد اهالى خراسان آمدم و از آنها احوال محمدبن هارون بلخى را پرسیدم. گفتند: آن مرد عابد و زاهد است، او را باید در خرابه‏ هاى مکّه بیابى. بعد از گردش زیاد، او را در خرابه ‏اى دیدم که دست در گردن بسته و زنجیر در پایش بود و در حالت نماز بود. همین که مرا دید، پرسید: تو کیستى؟ گفتم: مالک‏بن دینار. گفت: خواب دیده‏ اى؟ گفتم: آرى. گفت: هر سال، مرد صالحى مثل تو در خصوص من خواب مى‏ بیند.

گفتم: سبب این امر چیست؟ گفت: من شراب مى ‏خوردم، مادرم هم مانع من مى‏ شد. روزى با حالت مستى او را اذیت فراوان کردم و ... پس از آنى که از مستى خارج شدم، همسرم مرا با خبر کرد که به چنین کار بدى دست زده‏ ام. آن دست خود را بریدم و پایم را به زنجیر بستم و هر سال حج مى‏ کنم و دعا و استغاثه مى ‏نمایم و مى ‏گویم: «اى کاشف همّ و غم! شفا ببخش همّ و غم مرا و راضى فرما مادر مرا تا جرم و تقصیر مرا عفو کند». این قدر بدان که بعدا از عمل خود دست کشیدم و 26 غلام و کنیز آزاد کردم و ...

گفتم: اى‏ مرد، نزدیک‏ بود با این‏ عملت تمام روى‏ زمین را بسوزانى.

مالک مى ‏گوید: همان شب حضرت رسول (ص) را در خواب دیدم، فرمود: اى مالک! مردم را از رحمت خداى تعالى محروم نگردان، دانسته باش که خداى تعالى به حال محمدبن هارون توجه کرد و دعاى او را مستجاب کرد و گناهانش را بخشید. او را خبر نما که سه روز از روزهاى دنیا در میان آتش مى ‏ماند، خداوند دل مادر را به وى مایل مى ‏کند و به ترّحم مى ‏آورد تا مادرش او را حلال مى‏ کند و مادر و فرزند هر دو با هم داخل بهشت مى‏ شوند.

مالک مى‏ گوید: من آمدم و خواب خود را براى او نقل کردم. همین که این مژده را شنید، روح از بدنش مفارقت کرد. من او را غسل دادم و کفن نمودم و بر جنازه او نماز خواندم و دفنش نمودم.

میعاد نور ؛ ص229   به نقل از: رنگارنگ، ج 2، ص 43.






تاریخ : شنبه 92/10/28 | 1:41 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

 

" اصمعى" مى ‏گوید:" در مکه بودم، شبى بود ماهتابى، به هنگامى که اطراف خانه خدا طواف مى ‏کردم صداى زیبا و غم‏ انگیزى گوش مرا نوازش داد به دنبال صاحب صدا مى ‏گشتم که چشمم به جوان زیبا و خوش ‏قامتى افتاد که آثار نیکى از او نمایان بود، دست در پرده خانه کعبه افکنده و چنین مناجات مى ‏کرد:

یا سیدى و مولاى نامت العیون و غابت النجوم، و انت ملک حى قیوم، لا تاخذک سنة و لا نوم، غلقت الملوک ابوابها و اقامت علیها حراسها و حجابها و قد خلى کل حبیب بحبیبه، و بابک مفتوح للسائلین، فها انا سائلک ببابک، مذنب فقیر، خاطئى مسکین، جئتک ارجو رحمتک یا رحیم، و ان تنظر الى بلطفک یا کریم! 

" اى بزرگ و اى آقاى من! اى خداى من! چشم هاى بندگان در خواب فرو رفته، و ستارگان آسمان یکى بعد از دیگرى سر به افق مغرب گذارده و از دیده‏ ها پنهان مى ‏گردند، و تو خداوند حى و قیومى، هرگز خواب سنگین و خفیف‏ دامان کبریایى تو را نمى ‏گیرد.

در این دل شب پادشاهان درهاى قصرهاى خویش را بسته و حاجیان بر آنها گمارده‏ اند، هر دوستى با دوستش خلوت کرده، تنها در خانه ‏اى که براى سائلان گشوده است، در خانه تو است.

هم اکنون به در خانه تو آمده‏ ام، خطاکار و مستمندم، آمده ‏ام از تو امید رحمت دارم اى رحیم!، آمده‏ ام نظر لطفت را مى ‏طلبم اى کریم!".

سپس به خواندن این اشعار مشغول شد.

 

یا من یجیب دعاء المضطر فى الظلم‏

یا کاشف الکرب و البلوى مع السقم‏

قد نام و فدک حول البیت و انتبهوا

و عین جودک یا قیوم لم تنم‏

ان کان جودک لا یرجو الا ذووا شرف‏

فمن یجود على العاصین بالنعم ...

هب لى بجودک فضل العفو عن شرف‏

یا من اشار الیه الخلق فى الحرم‏

 

 :" اى کسى که دعاى گرفتاران را در تاریکی هاى شب اجابت مى ‏کنى اى کسى که دردها و رنجها و بلاها را بر طرف مى ‏سازى.

میهمانان تو بر گرد خانه‏ ات خوابیده ‏اند و بیدار مى ‏شوند.

اما چشم جود و سخاى تو اى قیوم هرگز به خواب فرو نمى ‏رود.

اگر جود و احساس تو تنها مورد امید شرافتمندان درگاهت باشد.

گنهکاران به در خانه چه کسى بروند، و از که امید بخشش داشته باشند؟

سپس سر به سوى آسمان بلند کرد و چنین ادامه داد:

الهى سیدى و مولاى! ان اطعتک بعلمى و معرفتى فلک الحمد و المنة على و ان عصیتک بجهلى فلک الحجة على

خداى من! آقا و مولاى من! اگر از روى علم و آگاهى تو را اطاعت کرده‏ ام حمد شایسته تو است و رهین منت توام.

و اگر از روى نادانى معصیت کرده‏ ام حجت تو بر من تمام است ... بار دیگر سر به آسمان برداشت و با صداى بلند گفت:

یا الهى و سیدى و مولاى ما طابت الدنیا الا بذکرک، و ما طابت العقبى الا بعفوک، و ما طابت الایام الا بطاعتک، و ما طابت القلوب الا بمحبتک و ما طابت النعیم الا بمغفرتک!

" اى خداى من و اى آقا و مولاى من! دنیا بى ذکر تو پاکیزه نیست، و آخرت بى عفو تو شایسته نیست، روزهاى زندگى بى طاعتت بى ارزش است، و دلهاى بى محبتت آلوده، و نعمتها بى آمرزشت ناگوار ...".

" اصمعى مى ‏گوید: آن جوان باز هم ادامه داد و اشعار تکان دهنده و بسیار جذاب دیگرى در همین مضمون بیان کرد و آن قدر خواند و خواند که بى هوش شد و به روى زمین افتاد نزدیک او رفتم به صورتش خیره شدم (نور ماهتاب در صورتش افتاده بود) خوب دقت کردم ناگهان متوجه شدم او زین العابدین على بن الحسین امام سجاد (ع) است.

سرش را به دامان گرفتم و سخت به حال او گریستم، قطره اشکم بر صورتش افتاد به هوش آمد و چشمان خویش را گشود و فرمود: من الذى اشغلنى عن ذکر مولاى؟!

" کیست که مرا از یاد مولایم مشغول داشته" عرض کردم اصمعى هستم اى سید و مولاى من، این چه گریه و این چه بیتابى است؟ تو از خاندان نبوت و معدن رسالتى، مگر آیه تطهیر در حق شما نازل نشده؟ مگر خداوند درباره شما نفرموده:


إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً.


امام برخاست و نشست و فرمود: اى اصمعى! هیهات هیهات! خداوند بهشت را براى مطیعان آفریده، هر چند غلام حبشى باشد و دوزخ را براى عاصیان خلق کرده هر چند فرد بزرگى از قریش باشد مگر قرآن نخوانده ‏اى و این سخن خدا را نشنیده ‏اى که مى ‏فرماید:


فَإِذا نُفِخَ فِی الصُّورِ فَلا أَنْسابَ بَیْنَهُمْ یَوْمَئِذٍ وَ لا یَتَساءَلُونَ‏...


" هنگامى که نفخ صور مى ‏شود و قیام قیامت، نسبها به درد نمى ‏خورد بلکه ترازوى سنجش اعمال باید سنگین وزن باشد، اصمعى مى ‏گوید: هنگامى که چنین دیدم‏ او را به حال خود گذاشتم و کنار رفتم."((تفسیر نمونه، ج‏14، ص:332تا 335   به نقل از: بحر المحبة غزالى صفحه 41 تا 44 با مقدارى تلخیص))

 






تاریخ : شنبه 92/10/28 | 1:7 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.