مردى به پیامبرصلى اللّه علیه و آله عرض کرد یا رسول اللّه ! مرا تعلیم ده !
حضرت فرمود: برو و غضب نکن .
آن مرد گفت : همین مرا بس است و به جانب قبیله خود رفت . ناگهان در میان طایفه اش جنگى در گرفت و مسلحانه در برابر یکدیگر صف کشیدند.

آن مرد هم که و ضعیف جنگى را مشاهده کرده مسلح شد و در صف جنگاوران ایستاد.

آنگاه سخن پیامبر صلى اللّه علیه و آله را بیاد آورد که به او فرمود: غضب نکن .

اسلحه را کنار گذارد و به نزد مخالفین قوم خود رفت و گفت : اى مردم هر جراحت و قتل و زدن بى نشانه اى که در افراد شما به عهده من باشد و خونبهاى آن را مى پردازم .
مخالفین که براى سخنان صلح طلبانه را از او شنیدند گفتند: ما این جریمه را نمى خواهیم .

براى شما باشد زیرا ما از شما به این جریمه سزاوارتریم . آنگاه با یکدیگر صلح کردند و با آن کینه از میان رفت .

نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم    مؤ لف :محمد رضا اکبرى






تاریخ : دوشنبه 92/11/7 | 6:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

در حالى که پیامبر صلى اللّه علیه و آله عازم میدان جنگ بود عربى به محضر او رسید و رکاب شترش را گرفت و گفت : یا رسول اللّه : علمى را به من بیاموز که سبب رفتنم به بهشت گردد.
حضرت فرمود: با مردم آن گونه رفتار کن که دوست دارى با تو آن گونه رفتار کنند. ...

نام کتاب :قصه هاى تربیتى چهارده معصوم

مؤ لف :محمد رضا اکبرى






تاریخ : دوشنبه 92/11/7 | 6:34 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

امام صادق (ع ) فرمود: فرشته اى در حین عبور، دید مردى کنار در منزل کسى ایستاده است ، به او گفت : ((اى بنده خدا براى چه اینجا ایستاده اى ؟ آیا حاجتى به صاحب منزل دارى ؟ و یا صاحب منزل از خویشان توست ؟!)).
او در جواب گفت : ((صاحب منزل نه از خویشان من است و نه حاجتى به او دارم ، فقط برادر دینى من است ، و من براى انجام وظیفه پیوند اسلامى ، براى خدا آمده ام از او احوالى بپرسم و بر او سلام کنم )).
فرشته به او گفت : من از طرف خدا به سوى تو فرستاده شده ام ، خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرماید: تو به دیدار من آمده اى و تعهد و پیوند با مرا فراهم نمودى ، بهشت را براى تو واجب نمودم ، و تو را از خشم خویش ‍ بخشیدم و از آتش دوزخ پناه دادم .
آرى کسانى که به زیارت و دیدار همکیشان خود مى روند، اینها در حقیقت به زیارت خدا مى روند، و مشمول عالى ترین درجه عفو و لطف خدا هستند.

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 6:55 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

سهل بن حنیف از مسلمانان مخلص و از یاران با شهامت پیامبر (ص ) و على (ع ) بود، و در همه جنگهاى رسول خدا (ص ) شرکتى فعال داشت ، سیرت نیک و صورت زیباى او زبانزد مردم بود و براستى یک شاگرد راستین مکتب نوپاى اسلام بود.
نقل مى کنند: وى در یکى از جنگهاى ، همراه پیامبر (ص ) بود، به نهر آبى رسید، بدن خود را در آن نهر شستشو داد، چون از نظر جسمى ، زیبا و قامتى همچون ((سرو)) داشت.

یکى از انصار به آنجا آمد، با دیدن او، از زیبایى آفرینش در شگفتى فرو رفت ، و جمله اى که حکایت از این شگفتى مى کند، به زبان آورد.

طولى نکشید (که همین نظر زدن ) باعث بیمارى سهل بن حنیف شد، تب سخت او را فرا گرفت ، وى را به حضور پیامبر (ص ) آوردند، پیامبر (ص ) پس از احوالپرسى ، فرمود:
ما یمنع احدکم اذا راى من أ خیه ما یعجبه فى نفسه او فى ماله فلیبرک علیه ، فان العین حق .
: ((چه مى شود وقتى که در جسم یا مال برادرتان ، چیز جالبى یافتى ((بارک اللّه )) بگوئید؟ زیرا ((چشم زخم )) حق است )).
به این ترتیب ، سفارش نمود که در این گونه موارد، براى شخص مورد نظر دعا کنند.

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 6:43 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

نقل مى کنند: شخصى از دنیا رفت ، بستگان او، یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان، آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد، او در جواب گفت : تقاضا دارم بگوئید این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند، زىرا وقتى که قرآن مى خواند، به هر آیه اى (مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...) مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ، مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید: در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه ((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند، ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).


نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 4:55 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

عبدالملک بن مروان (پنجمین خلیفه اموى ) قبل از آنکه بر مسند خلافت بنشیند، همواره در مسجد بود، و با قرآن و دعا سر و کار داشت ، به گونه اى که او را ((حمامة المسجد)) (کبوتر مسجد) مى نامیدند، وقتى که پس از مرگ پدرش ، خلافت به او رسید، در مسجد مشغول قرائت قرآن بود، خبر مقام خلافت را به او دادند، او قرآن را به دست گرفت و به آن خطاب کرد و گفت : سلام علیک هذا فراق بینى و بینک : ((خداحافظ، اکنون زمان جدائى بین من و تو است )).
غرور سلطنت آنچنان او را مسخ و غافل کرد که شراب مى خورد، و یکى از استاندارانش ، ((حجاج )) بود که دهها و صدها هزار نفر مسلمان را کشت ، خودش مى گفت : من قبل از سلطنت از کشتن مورچه اى مضایقه داشتم ولى اکنون حجاج براى من نوشته که صدها نفر را کشته ام ، ولى این خبر در من هیچ اثر نمى کند، و روزى یکى از دانشمندان زمان (بنام زهرى ) به او گفت : شنیده ام شراب مى نوشى گفت : ((آرى ، خون مردم را نیز مى نوشم )).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 4:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

در زمان خلافت عثمان ، شخصى کاسه سر کافرى را که سالها قبل مرده بود، از قبرستان برگرفت و نزد عثمان آمد و گفت:

((اگر کافر مى سوزد، پس چرا این کاسه سر، نسوخته و حتى گرم و داغ نیست ؟)).
عثمان از جواب ، درماند، به حضور على (ع ) فرستاد، على (ع ) حاضر شد، عثمان به سؤال کننده گفت : ((سؤ الت را بازگو)).
او سؤ ال خود را تکرار کرد، على (ع ) دستور داد یک قطعه سنگ چخماق آوردند

فرمود: این سنگ در ظاهر سرد است ، ولى در درون آتش دارد که اگر این سنگ را به سنگى بزنیم ، از آن آتش بیرون مى جهد، جمجمه کافر نیز در درون آتش دارد.
در این هنگام عثمان گفت :((اگر على نبود عثمان هلاک مى شد)).

نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 4:31 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

روزى (شخصی)... با مؤ من طاق ملاقات نمودند،پرسید: آیا شما معتقد هستید برجعت ؟ مؤ من طاق گفت : بلى .
(آن شخص گفت) : پانصد دینار براى من قرض بدهید، در آن روزیکه رجعت خواهیم کرد قرض شما را تاءدیه می کنم(برمی گردانم).
مؤ من طاق : ولى یک ضامنى باید معرفى کنید تا من اطمینان داشته باشم که شما در هنگام رجعت بصورت انسان خواهید بود، زیرا می ترسم روز رجعت بشکل خوک در آئید و من نتوانم طلب خود را وصول بنمایم .

مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 2:59 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

بهلول از جانب قبرستان می آمد، پرسیدند از کجا می آئى ؟
گفت : از لشکرگاه مردگان .
گفتند: با همدیگر چه سئوال و جوابى داشتید؟
بهلول : از آنها پرسیدم که کى از اینجا کوچ می کنید؟

جواب دادند که : ما منتظر آمدن شما هستیم تا از این منزل حرکت نمائیم .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 2:48 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

زنى دیو جانس را دیده و به واسطه بد شکلى و قبح منظره او شروع کرد به سرزنش کردن و بد گفتن .
دیوجانس گفت :

منظره و شکل مرد پس از سیرت و باطن او است ولى در خصوص زن بعکس است ، نخست بچهره و شکل او متوجه می شوند سپس به سیرت و صفات قلبى او.

و از این لحاظ، آنچه از مرد در درجه اول مطلوبست : صفات نفسانى و حسن سیرت و مردانگى او است ، نه زیبائى صورت و جالب بودن چهره او.
زن بسیار شرمنده و خجل شده و سر به پائین انداخت .


مجموعه قصه هاى شیرین
تالیف : آیه الله حاج شیخ حسن مصطفوى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 2:40 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.