مردى به او گفت: مرا سفارش و پندى فرما،
فرمود: آیا مى پذیرى؟
گفت:آرى،
فرمود:
صبر را متّکا،
و ندارى را مایه راحتى ساز،
و شهوات را ترک گو،
با هوى و هوس مخالفت کن،
و بدان که تو هرگز بیرون از دید خداوند نخواهى بود،
پس بنگر چگونه اى؟
تحف العقول (ترجمه جعفرى)، ص: 427
در روایت است که عده اى نزد امام سجاد علیه السّلام بودند که خادم آن حضرت سیخ کباب را با عجله از تنور بیرون آورد
ولى سیخ از دستش افتاد و به سر بچه امام سجاد علیه السّلام اصابت کرد و مرد.
امام سجاد علیه السّلام از منزل شتابان بیرون آمد وقتى بچه را دید که مرده است رو کرد به غلام خود و فرمود:
انت حرّ لوجه اللَّه
تو در راه خدا آزادى!
زیرا تو عمدا این کار را نکردى.
سپس حضرت شروع به تجهیز و کفن و دفن فرزندش نمود.
منبع: آرام بخش دل داغدیدگان، ص: 147
....جناب «حاج میرزا خلیل تهرانى» (رحمة اللّه علیه) نقل فرموده که:
من در کربلاى معلّى بودم و مادرم در طهران؛ پس شبى در خواب دیدم که مادرم به نزد من آمد
و گفت: اى پسر! من مردم و مرا آوردند به سوى تو و بینى مرا شکستند؛
پس من ترسان از خواب بیدار شدم و از این خواب چندى نگذشت که کاغذى آمد از بعض اخوان که نوشته بود: «والده ات وفات کرد، جنازه اش را به نزد شما فرستادیم.»
چون جنازه کشها آمدند گفتند:
جنازه والده شما را در کاروانسراى نزدیک ذى الکفل گذاشتیم چون گمان کردیم که شما در نجف مى باشید.
پس من صدق خواب را فهمیدم و لکن متحیّر ماندم در معناى کلام آن مرحومه که گفته بود: بینیم را شکستند.
تا اینکه جنازه اش را آوردند.
کفن را از روى او گشودم، دیدم بینى او شکسته شده!
سبب آن را از حاملین آن پرسیدم، گفتند: ما سببش را نمى دانیم؟!
جز آنکه در یکى از کاروانسراها تابوت آن مرحومه را روى تابوت هاى دیگر گذاشته بودیم، مالها «اسبها، قاطرها.» با هم لگدکارى کردند و جنازه را افکندند به زمین، شاید در آن وقت این آسیب به آن مرحومه رسیده، دیگر غیر از این ما سببى براى آن نمى دانیم.
پس من جنازه مادرم را آوردم حرم جناب «ابو الفضل علیه السّلام» و مقابل آنجناب گذاشتم
و عرض کردم: اى ابو الفضل! مادر من نماز و روزه اش را نیکو بجا نیاورده، الحال دخیل تو است پس برطرف کن از او اذیّت و عذاب را، و بر من است به ضمانت تو اى سیّد من که پنجاه سال براى او روزه و نماز بدهم.
پس او را دفن کردم و در دادن نماز و روزه مسامحه شد.
مدّتى گذشت که شبى در خواب دیدم که شور و غوغائى بر در خانه من است.
از خانه بیرون شدم ببینم چیست؟
دیدم مادرم را بر درختى بسته اند و تازیانه بر او مى زنند.
گفتم:براى چه او را مى زنید؟! چه گناهى کرده؟!
گفتند: ما از جانب «حضرت ابو الفضل» مأموریم که او را بزنیم تا فلان مبلغ پول بدهد.
من داخل خانه شدم و آن پولى که طلب مى کردند آوردم، به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز کردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم.
پس چون بیدار شدم حساب کردم آن مقدار پولى را که در خواب از من گرفتند موافق بود با پول پنجاه سال عبادت؛ پس من آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سیّد اجلّ «آمیرزا سیّد على»، صاحب کتاب «ریاض» رضوان اللّه علیه
و گفتم: این پول پنجاه سال عبادت است، مستدعیم لطف فرموده براى مادرم بدهید.
قال شیخنا الاجلّ صاحب دار السّلام «احلّه اللّه دار السّلام»: و فى هذا الرّؤیا من عظم الامر و خطر العاقبة و عدم جواز التّهاون بما عاهد اللّه على نفسه و علوّ مقام اولیائه المخبتین ما لا یخفى على من تأمّلها بعین البصیرة و نظر الاعتبار.
« مرحوم محدّث نورى پس از نقل این خواب فرمود: این خواب گویاى بزرگ بودن کار آخرت خطیر بودن سرانجام کار، و جایز نبودن سهل انگارى نسبت به چیزهائى که خداى تعالى بر آن متعهّد شده و نمایانگر بزرگى مقام دوستان برگزیده اش مى باشد. این مطلب بر کسى که با چشم بصیرت و نگاه عبرت آمیز در آن تأمّل و تفکّر نماید، پوشیده نیست.»
منازل الآخره( سرنوشت انسان هنگام مرگ و بعد از آن )، ص: 55
اول: از حضرت امیر المؤمنین علیه السّلام روایت شده که:
هرکه در هرجمعه سوره نساء بخواند، ایمن شود از فشار قبر.
دوم: روایت شده که:
هرکه مداومت کند به خواندن سوره «زخرف» حقّتعالى او را ایمن گرداند در قبرش از جانوران زمین و از فشار قبر.
سوم: روایت شده که:
هرکه سوره «ن و القلم» را در فریضه یا نافله بخواند، حق تعالى او را پناه دهد از فشار قبر.
چهارم: از حضرت صادق علیه السّلام منقول است که:
هرکه بمیرد مابین زوال روز پنج شنبه تا زوال روز جمعه، حقتعالى او را پناه دهد از فشار قبر.
پنجم: از حضرت امام رضا علیه السّلام منقول است که فرمود:
بر شما باد به نماز شب، نیست بندهاى که برخیزد آخر شب و بجا آورد هشت رکعت نماز شب و دو رکعت نماز شفع و یک رکعت وتر، و استغفار کند در قنوت وتر هفتاد مرتبه، مگر آنکه پناه داده شود از عذاب قبر و از عذاب جهنّم، و طولانى شود عمرش و گشاده شود معیشتش.
ششم: از حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم مروى است:
هرکه بخواند أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ را در وقت خواب، نگاه داشته شود از عذاب قبر.
هفتم: آنکه بخواند در هرروزى ده مرتبه «اعددت لکلّ هول لا اله الّا اللّه (تا آخر) و این دعا گذشت در عقبه سکرات موت.
هشتم: آنکه دفن شود در نجف اشرف،
زیرا که از خواصّ آن تربت شریف آن است که ساقط مى شود عذاب قبر و حساب منکر و نکیر از کسى که در آن مدفون شود.
نهم: از چیزهایى که نافع است براى رفع عذاب قبر، گذاشتن جریدتین یعنى دو چوب تر است با میّت. و روایت شده که برطرف مى شود عذاب از میّت مادامى که آن چوب تر است.
و نیز روایت شده که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم گذشتند بر قبرى که عذاب مى کردند صاحب آن را.
پس حضرت طلبیدند جریده (یعنى شاخ درختى که برگش را کنده بودند) و به دو نصف کرد، نصفى را نزد سر میّت فرو کرد و نصف دیگر را نزد پاها.
و نیز نافع است آب پاشیدن بر قبر، چه آنکه وارد شده عذاب برداشته مى شود از میّت مادامى که نم و ترى در خاک قبر باشد.
دهم: آنکه روز اوّل رجب ده رکعت نماز کند در هررکعت یک مرتبه حمد و سه مرتبه توحید بخواند تا محفوظ بماند از فتنه قبر و عذاب روز قیامت. و در شب اوّل رجب بعد از نماز مغرب بیست رکعت به حمد و توحید خواندن، براى رفع عذاب قبر نافع است.
یازدهم: آنکه چهار روز از ماه رجب روزه بگیرد،
و همچنین است روزه گرفتن دوازده روز از شعبان.
دوازدهم: از چیزهائى که باعث نجات است از عذاب قبر خواندن سوره (تبارک الملک) است بالاى قبر میّت؛ چنانکه «قطب راوندى» از ابن عبّاس نقل کرده که:
مردى خیمه اى زد روبه روى قبرى ندانست که آن، قبر است؛ پس خواند سوره «تَبارَکَ الَّذِی بِیَدِهِ الْمُلْکُ» را.
پس شنید صیحه زننده اى که گفت: این سوره منجیه(رهائى بخش، نجات دهنده.) است.
پس این مطلب را به حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم عرض کرد. آن حضرت فرمود: آن سوره نجات دهنده است از عذاب قبر.
و «شیخ کلینى» از حضرت امام محمّد باقر علیه السّلام روایت کرده که فرمود: سوره ملک مانعه است، منع مى کند از عذاب قبر.
سیزدهم: از دعوات راوندى نقل شده که حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرمود: هرکه بگوید نزد قبر میّتى وقتى که دفن شود، سه مرتبه «اللّهمّ انّى اسألک بحقّ محمّد و آل محمّد ان لا تعذّب هذا المیّت» حقّتعالى بردارد از او عذاب را تا روزى که دمیده شود در صور.
چهاردهم: شیخ طوسى در مصباح متهجّد روایت کرده از حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله و سلّم که:
هرکه در شب جمعه دو رکعت نماز کند، بخواند در هررکعت «حمد» و پانزده مرتبه «اذا زلزلت» حقتعالى ایمن گرداند او را از عذاب قبر و از هولهاى روز قیامت.
پانزدهم: و نیز از براى رفع عذاب قبر نافع است، سى رکعت نماز کردن در شب نیمه رجب؛ در هررکعت حمد یک مرتبه و توحید ده مرتبه،
و همچنین است در شب شانزدهم و شب هفدهم رجب، و نیز آنکه در شب اوّل شعبان صد رکعت نماز کند به حمد و توحید و چون از نماز فارغ شود پنجاه مرتبه توحید بخواند
و آنکه در شب بیست و چهارم شعبان دو رکعت نماز کند و بخواند در هررکعت حمد یک مرتبه و إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ ده مرتبه،
و براى روز نیمه رجب [نماز] پنجاه رکعتى [در هررکعت] به حمد و توحید و فلق و ناس وارد است که براى رفع عذاب قبر نیز نافع است مانند صد رکعت نماز شب عاشورا.
منازل الآخره( سرنوشت انسان هنگام مرگ و بعد از آن )، ص: 37الی39
شیخ بهائى (عطّر اللّه مرقده) در کشکول ذکر نموده که:
شخصى از ارباب نعمت و ناز را مرگ در رسید،
در حال احتضار او را به کلمه شهادتین تلقین کردند، او در عوض، این شعر را مى خواند:
یا ربّ قائلة یوما و قد تعبت أین الطّریق الى حمّام منجاب
« حاصل مضمون شعر آنکه: کجا شد آن زن که خسته شده بود از راه رفتن و مى پرسید که کجاست راه حمام منجاب؟»
و سبب خواندن او این شعر را عوض کلمه شهادت آن بود که روزى زن عفیفه خوش صورتى از منزل خود درآمد که برود به حمّام معروف «منجاب»،
پس راه حمّام را پیدا نکرد و از راه رفتن خسته شد، مردى را بر در منزلى دید.
از او پرسید که حمام «منجاب» کجا است؟
او اشاره کرد به منزل خود و گفت: «حمّام این است».
آن زن به خیال حمّام، داخل خانه آن مرد شد.
مرد فورا در را بر روى او بست و عزم کرد که با او زنا کند.
آن زن بیچاره دانست که گرفتار شده و چاره ندارد جز آنکه به تدبیر، خود را از چنگ او خلاص کند.
لا جرم اظهار کرد کمال رغبت و سرور خود را به این کار و آنکه من چون بدنم کثیف و بدبوست- که مى خواستم به جهت آن به حمام بروم- خوب است یک مقدار عطر و بوى خوش براى من بگیرى که من خود را براى تو خوشبو کنم و قدرى هم طعام حاضر کنى که با هم طعام بخوریم، و زود بیائى که من مشتاق تو هستم.
آن مرد چون کثرت رغبت آن زن را به خود دید مطمئن شد، او را در خانه گذاشت و بیرون شد براى گرفتن عطر و طعام.
چون آن مرد پا از خانه بیرون گذاشت، زن از خانه بیرون رفت و خود را خلاص کرد.
چون مرد برگشت زن را ندید و به جز حسرت چیزى عاید او نشد؛
الحال که آن مرد در حال احتضار است در فکر آن زن افتاده و قصّه آن روز را در شعر عوض کلمه شهادت مى خواند.
اى برادر! تأمل کن در این حکایت ببین اراده یک گناه از این مرد چگونه او را منع کرد از اقرار به شهادت، وقت مردن با آنکه از او چیزى صادر نشده جز آنکه آن زن را داخل خانه نمود و قصد زنا کرد بدون آنکه زنا از او صادر شود، و از این نحو حکایات بسیار است.
منبع: منازل الآخره، ص: 29
شیخ کلینى از ابو بصیر روایت کرده که گفت: داخل شد «امّ خالد معبدیّه» بر حضرت صادق علیه السّلام و من در خدمت آن حضرت بودم، عرض کرد فداى تو شوم همانا مرا فرو مى گیرد قرقره و صداها در شکم، و معالجه کردند طبیب هاى عراق مرا به آشامیدن «نبیذ» که یک قسم از شراب است با قاووت، و من از خوردن آن توقّف کردم و دانستم کراهت شما را از آن، پس دوست داشتم که از خود شما سؤال کنم از بابت آن.
آن حضرت فرمود: چه مانع شد تو را از خوردن آن؟
گفت: من در دین خود قلاده «آنچه بر گردن آویزان کنند، گلوبند.» طاعت تو را به گردن افکنده ام تا روز قیامت بگویم:جعفر بن محمّد علیه السّلام مرا امر کرد و مرا نهى کرد.
حضرت رو کرد به ابى بصیر و فرمود: اى ابا محمّد! آیا گوش نمى دهى به حرف این زن و مسائل او؟
پس فرمود به آن زن: نه به خدا اذن نمى دهم تو را در خوردن یک قطره از آن، همانا پشیمان خواهى شد از خوردن آن، وقتى که برسد جانت به اینجا و اشاره کرد به حنجره اش و سه دفعه فرمود این را، پس فرمود: آیا فهمیدى چه گفتم؟
ماخذ: منازل الآخره، ص: 28
نقل است که: «فضیل بن عیاض»- که یکى از رجال طریقت است- شاگردى داشت که اعلم شاگردان او محسوب مى شده، وقتى ناخوش شد، هنگام احتضار، فضیل به بالین او آمد و نزد سر او نشست و شروع کرد به خواندن (سوره)یس.
آن شاگرد محتضر گفت: مخوان این سوره را اى استاد!
پس فضیل ساکت شد و به او گفت: بگو «لا اله الّا اللّه».
گفت: نمى گویم آن را به جهت آنکه (العیاذ باللّه) من بیزارم از آن!
پس به این حال مرد. فضیل از مشاهده این حال بسى درهم شد، و به منزل خود رفت و بیرون نیامد؛ پس او را در خواب دید که به سوى جهنّم مى کشند.
فضیل از او پرسید که تو اعلم شاگردان من بودى، چه شد که خداوند معرفت را از تو گرفت و به عاقبت بد مردى؟!
گفت: براى سه چیز که در من بود؛
اوّل: نمّامى و سخن چینى کردن،
دوم: حسد بردن،
سوم: آنکه من علّتى داشتم و به طبیبى عرضه کرده بودم، او به من گفته بود که در هرسال یک قدح شراب بخور که اگر نخورى، این علّت در تو باقى خواهد ماند،
پس من بر حسب قول آن طبیب شراب مى خوردم،
به این سه چیز که در من بود، عاقبت من بد شد و به آن حال مردم.
ماخذ: منازل الآخره، ص: 27
ابوبکر بن نوح می گوید: پدرم نقل کرد:
دوستی در نهروان داشتم که یک روز برایم تعریف کرد که من عادت داشتم هر شب آیه الکرسی را می خواندم و بر در دکان و مغازه ام می دمیدم و با خیال راحت به منزلم می رفتم .
یک شب یادم رفت آیه الکرسی را به مغازه بخوانم ، و به خانه رفتم . وقت خواب یادم آمد، از همان جا خواندم و به طرف مغازه ام دمیدم .
فردا صبح که به مغازه آمدم و در باز کردم ، دیدم دزدی در مغازه آمده و هر چه در آنجا بوده جمع کرده ، بعد متوجّه مردی شدم که در آنجا نشسته .
گفتم : تو که هستی و در اینجا چه کار داری ؟
گفت : داد نزن من چیزی از تو نبرده ام ، نگاه کن تمام متاع تو موجود است ، من اینها را بستم و همینکه خواستم بردارم وببرم در مغازه را پیدا نمی کردم ، تا اثاثها را زمین می گذاشتم در را نشان می کردم باز تا می خواستم ببرم دیوار می شد.
خلاصه شب را تا صبح به این بلا بسر بردم تا اینکه تو در را باز کردی ، حالا اگر می توانی مرا عفو کن ، زیرا من توبه کردم و چیزی هم از تو نبرده ام . من هم دست از او برداشتم و خدا را شکر کردم .
داستانهایی از اذکار و ختوم و ادعیه مجرب/علی میر خلف زاده
به نقل از سایت اندیشه قم
در عصر خلافت متوکل ، زنی ظاهر شد و به هر جا می رفت می گفت :
من زینب دختر فاطمه (س) هستم و با این نام ، از مردم پول می گرفت .
او را نزد متوکل آوردند، متوکل به او گفت : تو زن جوانی هستی ، از زمان پیامبر (ص) تا حال بیش از دویست سال می گذرد .
او گفت : پیامبر (ص) دست بر سر من کشید و دعا کرد که خداوند جوانی مرا در هر چهل سال به من باز گرداند، و من خود را آشکار ننموده بودم تا اینکه فقر و تهیدستی باعث شد که خود را آشکار سازم .
متوکل ، بزرگان آل ابوطالب و آل عباس و قریش را طلبید و ماجرای ادعای آن زن را به آنها گفت .
جماعتی از آنها گفتند: زینب دختر فاطمه (س) در فلان سال و فلان ماه از دنیا رفت .
متوکل به زینب ادعائی گفت : در برابر روایت این جماعت چه می گوئی ؟
او گفت : اینها دروغ می گویند، زندگی من پوشیده و پراسرار است ، برای من زندگی و مرگ ، مفهوم ندارد .
متوکل ، به علمای حاضر گفت : آیا شما غیر از روایت ، دلیل قاطعی بر دروغگوئی این زن دارید؟
من از عباس (جدم ، عموی پیامبر) بیزار باشم اگر این زن را بدون دلیل قاطع ، مجازات کنم .
حاضران (که از همه جا دستشان کوتاه شده بود)، به یاد امام هادی علیه السلام افتادند و گفتند:
ابن الرضا(امام هادی) را در اینجا حاضر کن ، شاید او دارای دلیلی باشد که آن دلیل در نزد ما نیست .
ناچار، متوکل برای امام هادی (ع) پیام فرستاد، امام هادی (ع) حاضر شد، متوکل ادعای آن زن را به عرض حضرت رسانید، حضرت فرمود:
او دروغ می گوید، زیرا زینب (س) در فلان سال و فلان ماه و فلان روز از دنیا رفت
متوکل گفت : این جمع حاضر نیز، چنین روایت کردند، ولی من سوگند یاد کرده ام که بدون دلیل قاطعی که خودش تسلیم آن گردد، او را مجازات نکنم .
امام هادی (ع) فرمود:
این دلیل در نزد تو نیست ، بلکه در نزد من است که هم آن زن را و هم دیگران را وادار به تسلیم می کند.
متوکل گفت : آن دلیل چیست ؟
امام هادی (ع) فرمود:
گوشت فرزندان فاطمه (س) بر درندگان حرام است ، او را وارد این باغ وحش کن ، اگر او دختر فاطمه (س) باشد، آسیبی نمی بیند .
متوکل به زن گفت : تو چه می گوئی .
زن گفت : او (امام هادی) می خواهد مرا بکشد...
بعضی از دشمنان گفتند: چرا امام هادی (ع) به این و آن حواله می کند، اگر راست می گوید: خودش وارد باغ وحش گردد...
متوکل به امام هادی (ع) گفت : چرا تو این کار را نمی کنی ؟
امام فرمود: من حاضرم ، نردبانی بیاورید، نردبان آوردند،
آن حضرت از پله های آن به پائین که باغ وحش بود رفت ، درندگان و شیرها به حضور امام آمدند، دم خود را به عنوان تواضع تکان می دادند و سرشان را به لباس امام می مالیدند، و امام دست بر سر آنها می کشید و سپس اشاره به آنها کرد که به کنار بروند، همه آنها، به کنار رفتند و خاموش ایستادند.
متوکل از امام هادی (ع) معذرت خواهی کرد، و امام از باغ وحش بیرون آمد
آنگاه متوکل به آن زن گفت : اکنون نوبت تو است از این نردبان پائین برو.
فریاد زن بلند شد: شما را به خدا دست از من بردارید، من دروغ گفتم ، من بر اثر تهیدستی ، و پول جمع کردن ، چنین ادعائی را کردم .
متوکل دستور داد او را به جلو درندگان بیفکنند، مادرش واسطه شد و تقاضای بخشش کرد، متوکل او را بخشید.
و به نقل بعضی او را جلو درندگان انداخت ، و درندگان او را خوردند.
داستانهای شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی
به نقل از سایت اندیشه قم
نوشتهاند: روزی جوانی پیش یکی از صالحان که در خارج شهر سکونت داشت، رفت.
و از آن عارف خواهش کرد که چندی در خدمت وی بگذراند تا از اثر تربیت و دانش و برکت انفاس قدسیه او بهرهمند شود و به مکارم اخلاق آراسته گردد.
آن مرد صالح تقاضای آن جوان را پذیرفت و در مقام تربیت و تهذیب نفس وی برآمد.
روزی در جنگلی با یکدیگر گردش میکردند.
عارف به جوان اشاره کرد که نهال نورستهای را از ریشه برآورد.
جوان به اندک قوتی، به آسانی آن را ریشه کن نمود.
پس از آن که مقداری در جنگل سیر کردند، به درخت کهنهای رسیدند.
مرد صالح به آن جوان اشاره کرد که درخت را از ریشه بیرون آورد.
جوان هر چه تلاش کرد، نتوانست آن را از ریشه برآورد.
در این جا، پیر روشن ضمیر گفت:
ای فرزند! از این داستان باید تجربه بیاموزی و آگاه شوی که تخم هوا و هوس، بغض و کینه، حسد، حرص و نفاق و سایر صفات رذیله، همین که در دل اثر کرد، نهالی است که اگر زود متوجه شوی، به آسانی میتوانی آن را ریشه کن نمایی.
و اگر بگذاری در دل کهنه شوند، چنان ریشه خود را در آن جا مستحکم خواهند کرد که از کندن آنها عاجز و ناتوان خواهی شد و ریشههای آن طوری به هم پنجه خواهند انداخت که هیچ گلی(یعنی صفات جمیله) را نخواهند گذاشت که در دلت بروید و ریشه کند.
جوان وارسته، پند پیر روشن ضمیر را به گوش جان پذیرفت و در راه اصلاح نفس و تعالی روح خویش همت گماشت و یکی از مردان نیک روزگار گردید.
«ریاض الانس» یا «گلهای ارغوان»، ج 1، ص 410.
به نقل از اندیشه قم