سفارش تبلیغ
صبا ویژن

زنى از بستگان دختر آقا شیخ جواد مجتهد رشتى-رحمه الله- مى‌گوید:

با پدر و مادرم از ایران به زیارت عتبات رفتیم، و آنان مرا در نجف به طلبه‌ى سیدى تزویج کردند و رفتند.
از سویى دورى آن‌ها مرا ناراحت مى‌کرد، و از سوى دیگر گاهى شوهرم نزدیک ظهر همراه با مقدارى گوشت و چند میهمان وارد منزل مى‌شد.
 لذا من با شوهر بد اخلاقى مى‌کردم و منشأ آن دورى والدین بود.
 البته خوب است والدین در این امر مواظب باشند و دخترشان را به تزویج کسى که در جاى دور زندگى مى‌کند در نیاورند.
آن خانم مى‌گوید: مریض شدم و تب به شدت مرا فرا گرفت،
در همان حال، در حالت بیدارى حضرت زهرا-علیها السلام- را دیدم، فرمود:
 "شفاى تو به دست شوهرت مى‌باشد." و به من توصیه فرمود که با او خوش رفتار باشم.
شوهرم از راه رسید و عباى خود را روى من انداخت، و من بلافاصله شفا یافتم
و به حرم حضرت امیر-علیه السلام- مشرف شدم و به آن حضرت اصرار کردم که یا مرگ مرا برساند یا والدین مرا.
 از حرم بیرون آمدم و دیدم که حضرت امیر-علیه السلام- درست از جهت مقابل من وارد صحن مى‌شود،
تغییر مسیر دادم و به جهت دیگر حرکت کردم تا با حضرت مواجه نگردم،
دیدم به سوى من تغییر مسیر دادند تا این که به خدمت ایشان رسیدم.
فرمود: "خانم ما به تو نظر داریم، با شوهر خود خوب رفتار کن،
برو در سرداب منزل با ذغال تا چهل روز روى دیوار علامت بگذار روز چهلم والدین‌ات مى‌آیند،
هم چنین براى برآورده شدن حوایج خود بالاى بام برو و چند صلوات بفرست، درست مى‌شود.
" وى مى‌گوید: من این کار را مى‌کردم، وقتى شوهرم گوشت و لوازم طبخ را مى‌آورد، همه را در دیگ مى‌ریختم
و بالاى بام مى‌رفتم و چند صلوات مى‌فرستادم و مى‌آمدم و مى‌دیدم غذا پخته و طبقه بندى و چیده شده و خوش طعم و لذیذ آماده است!
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 53)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:55 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

از کرامات مرحوم حاج عبدالکریم حایرى، این است که:

 زمانى رودخانه‌ى قم در اثر سیل طغیان کرده و آب تا لبه‌ى پل "على خانى" رسیده بود،
به گونه اى که عده‌اى از روى پل با آب رودخانه وضو مى‌ساختند،
و لذا براى جلوگیرى از نفوذ آب، تمام فرش‌هاى مسجد امام را جمع نمودند.
مرحوم حاج شیخ روى پل رفت و مقدارى تربت(1) در دست گرفت
و چیزى بر آن خواند و در آب انداخت،
از همان وقت به تدریج آب پایین آمد و بعد از چند ساعت، چند متر آب پایین رفت.
1. تربت مزار سید الشهدا-علیه السلام-
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1، ص 48)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:53 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

وقتى سید بحرالعلوم-رحمه الله-(1) در مکه اقامت داشته، زندگى ایشان در آن‌جا اشرافى بوده؛ بیرونى با تشریفات و مخارج، ریاست و رفت و آمد و...

زمانى توسط صاحب مفتاح الکرامة،(2) مقدارى غذا و چند اشرفى براى کسى مى‌فرستد.
او مى‌گوید: در عمرم چنین غذایى نخورده بودم.
روزى خادم سید-رحمه الله- به او گفت: خرجى تمام شده است.
سید-رحمه الله- نامه‌اى به صورت برات و حواله به او داد و محلى را در پشت "صف" آدرس داد که در بازارچه‌ى آن‌جا دکان تاجرى است، برو از او بگیر.
خادم رفت و دید و حواله را به او داد، و آن تاجر نیز با احترام مقدار زیادى پول به خادم تقدیم کرد، و مانند گذشته مشغول هزینه کردن آن شد.
ولى بعد از مدتى خادم به همان جا رفت تا تاجر و دکان او را پیدا کند، هر چه گشت اثرى از آن محله و بازارچه و دکان‌ها در پشت "صف" ندید، ولى پولى که از آن تاجر گرفته بود هم‌چنان باقى بود و آن را خرج مى‌کردند.
1. عارف و فقیه بزرگ محمد مهدى بن مرتضى طباطبایى نجفى(؟-1212)، صاحب تألیفات متعدد، از جمله رساله‌ى سیر و سلوک
2. فقیه بزرگ، محمد جواد بن محمد حسینى شقراوى عاملى نجفى(؟-1226)، صاحب تألیفات فقهى بسیار، از جمله: مفتاح الکرامة فى شرح قواعد العلامة
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت، ج1، ص 19)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:51 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

دیده و شنیده شده است که اشخاصى در مشاهد مشرفه به امامى که صاحب ضریح است سلام کرده و جواب سلام را شنیده‌اند.

شخصى گفته است: هر وقت برای زیارت حضرت امام رضا-علیه السلام- به مشهد مشرف مى‌شوم(شاید در هر سال یک زیارت بیشتر نمى‌کرده است)

در هر بار در زیارت اول، با وجود ازدحام جمعیت، تا ضریح راه برایم باز مى‌شود، به ضریح نزدیک مى‌شوم و زیارت مى‌کنم،

و حضرت رضا-علیه السلام- خرجى راه و حتى مقدارى پول براى خرید سوغات را نیز به من مى‌دهند.

در خانه‌اى که ما(1) در مشهد بودیم نیز علویه‌اى بود که مى‌گفت:هر وقت که براى زیارت به حرم مى‌روم، براى من هم راه به سوى استلام(2) ضریح باز مى‌شود.
1. حضرت استاد-مدظله- 2. بوسیدن ضریح و دست کشیدن بر آن
(منبع: در محضر آیت الله العظمی بهجت،ج1،ص 69)






تاریخ : چهارشنبه 93/1/27 | 11:49 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

آیت الله العظمی محمد بهجت فومنی در اواخر سال 1334 ه.ق در خانواده ای دیندار و تقوا پیشه، در شهر مذهبی فومن واقع دراستان گیلان، چشم به جهان گشود. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود که مادرش را از دست داد و از اوان کودکی طعم تلخ یتیمی را چشید.

درباره نام آیت الله بهجت خاطره ای شیرین از یکی از نزدیکان آقا نقل شده است که ذکر آن در اینجا جالب می‌نماید، و آن اینکه:
پدر آیت الله بهجت در سن 16-17 سالگی بر اثر بیماری وبا در بستر بیماری می افتد و حالش بد می شود به گونه ای که امید زنده ماندن او از بین می رود وی می گفت: در آن حال ناگهان صدایی شنیدم که گفت: « با ایشان کاری نداشته باشید، زیرا ایشان پدر محمد تقی است. »
تا اینکه با آن حالت خوابش می برد و مادرش که در بالین او نشسته بود گمان می کند وی از دنیا رفته، اما بعد از مدتی پدر آقای بهجت از خواب بیدار می شود و حالش رو به بهبودی می رود و بالاخره کاملاً شفا می یابد. چند سال پس از این ماجرا تصمیم به ازدواج می گیرد و سخنی را که در حال بیماری به او گفته شده بود کاملاً از یاد می برد. بعد از ازدواج نام اولین فرزند خود را به نام پدرش مهدی می گذارد، فرزند دومی دختر بوده، وقتی فرزند سومین را خدا به او می دهد، اسمش را « محمد حسین» می گذارد، و هنگامی که خداوند چهارمین فرزند را به او عنایت می کند به یاد آن سخن که در دوران بیماری اش شنیده بود می افتد، و وی را « محمد تقی » نام می نهد، ولی وی در کودکی در حوض آب می افتد و از دنیا می رود، تا اینکه سرانجام پنجمین فرزند را دوباره « محمد تقی » نام می گذارد، و بدینسان نام آیت الله بهجت مشخص می گردد.

کربلایی محمود بهجت، پدر آیت الله بهجت از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و در ضمن اشتغال به کسب و کار، به رتق و فتق امور مردم می پرداخت و اسناد مهم و قباله ها به گواهی ایشان می رسید. وی اهل ادب و از ذوق سرشاری برخوردار بوده و مشتاقانه در مراثی اهل بیت علیهم السلام به ویژه حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شعر می سرود، مرثیه های جانگدازی که اکنون پس از نیم قرن هنوز زبانزد مداحان آن سامان است.

باری آیت الله بهجت در کودکی تحت تربیت پدری چنین که دلسوخته اهل بیت علیهم السلام به ویژه سید الشهداء علیه السلام بود، و نیز با شرکت در مجالس حسینی و بهره مندی از انوار آن بار آمد. از همان کودکی از بازیهای کودکانه پرهیز می کرد و آثار نبوغ و انوار ایمان در چهره اش نمایان بود، و عشق فوق العاده به کسب علم و دانش در رفتارش جلوه گر.


منبع: کتاب به سوی محبوب و کتاب برگی از دفتر آفتاب






تاریخ : سه شنبه 93/1/26 | 8:11 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

بیماران سرطانی که اعتقادات مذهبی قوی دارند، بیشتر از دیگر بیماران سرطانی به درمان های دشوار تن می دهند.

به گزارش سلامت نیوز به نقل از خبرگزاری رویترز، محققان علوم پزشکی اعلام کردند، آن دسته از بیماران مذهبی که در مراحل نهایی سرطان قرار دارند بیشتر از دیگر بیماران سرطانی به درمان های خطرناک و تهاجمی تن می دهند و آرامش بیشتری دارند.
بررسی محققان نشان می دهد پزشکان، اغلب ترجیح می دهند در این زمینه با بیماران مذهبی همکاری کنند.
محققان در بررسی خود دریافتند بیماران مذهبی، بیشتر از دیگر بیماران سرطانی، تمایل دارند به دستگاه ونتیلاتور و تنفس مصنوعی متصل باشند و سختی ها را برای درمان خود تحمل می کنند.
ارتباط بین مذهبی بودن و انتخاب درمان های دشوار تا حدی است که بیماران مذهبی حتی در مورد درمان های با نتایج احتمالی نیز مقاومت نمی کنند و به آنها تمایل دارند.
دکتر آندرا فلپس و همکارانش در موسسه تحقیقات سرطانی دانا فاربر در این بررسی اعلام کردند، بیماران مذهبی از آن جهت درمان های سخت را می پذیرند که بر این باورند که خداوند ، حفظ زندگی و جان آنان را توصیه کرده است.
/salamatnews.com
گردآوری : پایگاه اینترنتی پرشین وی






تاریخ : سه شنبه 93/1/26 | 6:36 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حاج شیخ مهدی امامی مازندرانی می گفت:

دو عالم با هم عهد کردند هر کدام زودتر مردند، به خواب دیگری بیایند و از عالم قبر و برزخ خبر بدهند.

یکی مرد.

یکسال گذشت تا رفیق را در خواب دید گفت:

چرا به خوابم نیامدی؟

گفت: من گرفتار بودم

گفتم: تو با این همه علم و تقوی چه گرفتاری داشتی؟

گفت: یک دفعه در راه، الاغ بچّه ی یتیمی با بار هیزم از کنارم رد می شد و من یک چوب خلال از آن برداشتم و معلوم نیست از آن استفاده کردم یا نه؟

از این رو یکسال مرا نگهداشتند تا آن بچه بزرگ شد و گفت:

خدایا هر که مال مرا مصرف کرد بر او حلال باشد و من از او راضی ام و امشب تازه خلاص شدم.

 ماخذ: جرعه ای از اقیانوس-قلی زاده      صفحه: 334-






تاریخ : سه شنبه 93/1/26 | 6:21 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

در شصت کیلومتری یزد در روستای مهرجرد مرد پاکدل و پرهیزگاری به نام محمّدجعفر زندگی می کرد.

او چون نیاکان خود به کار کشاورزی اشتغال داشت و از همین را ه امرار معاش می کرد. محمّدجعفر پس از آنکه جوانی برومند گشت، از همان روستا همسری انتخاب کرد و زندگی تازه ای را آغاز نمود و با اشتیاق به انتظار فرزندی نشست.

امّا این انتظار سالها طول کشید، جوانی او سپری گشت و دوران نشاطش به سرآمد، امّا او همچنان بدون فرزند بود.

دیگر زندگی در نظرش تاریک می نمود؛ از یک طرف سپری شدن دوران جوانی و از طرف دیگر اشتیاقِ داشتنِ فرزند، آرامش را از وی سلب و زندگی شیرین و بی دغدغه اش را ناآرام ساخته بود.

در چنین شرایط روحی تصمیم گرفت برای صاحب فرزند شدن ازدواج کند.

ابتدا قضیه را با همسرش در میان نهاد و رضایت او را به دست آورد، سپس با هدفی مقدّس از بیوه زنی، که خود فرزند یتیمی نیز داشت، تقاضای ازدواج موقت کرد.

چند روزی گذشت؛ آن روز برای اولین بار محمّدجعفر به خانه ی همسر دومش رفته بود.

آن زن برای راحتی شوهرِ جدیدش، می خواست دختر یتیمش را از خانه به بیرون بفرستد، ولی دخترک یتیم قبول نمی کرد.

از قضا هوا هم سرد بود و دخترک می لرزید و می گفت:

«مادر! من در این هوای سرد به کجا بروم؟»

مادر هم سعی می کرد او را به عناوینی راضی کند که بیرون برود.

محمّدجعفر این صحنه را می بیند و بسیار ناراحت می شود.

همان لحظه  بقیه ی مدت باقیمانده ی مقرر در عقد ازدواج را می بخشد و مَهریه او را به تمام و کمال می دهد و با خداوند به این مضمون مناجات می کند:

«خدایا! من دیگر برای فرزند به خانه ی کسی نمی  روم تا مبادا دل طفل یتیمی برای خاطر من آزرده شود، تو اگر می خواهی قدرت داری که از همان زن که تا به حال فرزند نیاورده به من فرزند عطا کنی و اگر نخواهی هم خود دانی.

خدایا! امر موکول به توست. می خواهی فرزند از همان اوّلی بده، می خواهی نده.»

این روز در زندگی محمّدجعفر روز فرخنده و مبارکی گردید.

در این روز به یادماندنی، خلوص و صفای دل محمّدجعفر با زبان نیایش او به هم آمیخت و دعایش در پیشگاه خداوند مورد اجابت قرار گرفت.

به طوری که سال بعد خانه ی پر از صفای او به نور جمال کودکی منوّر گردید.

این کودک بعدها حوزه ی علمیه ی قم را تأسیس کرد.

او آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (حدود 1280-1355 قمری) بود.

خود او بعدها نقل می کرد:

«وقتی که بچه بودم به مقتضای کودکی خیلی شیطنت می کردم، در این مواقع مادرم می گفت:

تقصیری نداری! بچه ای که به زور از خدا بگیری، بهتر از این نمی شود».

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 6:15 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

ضعفِ ایمان

« سیّد مرتضی علم الهدی» یکی از دانشمندان و علمایِ بزرگ شیعه بود او در شهرِ « کاظمین» مجلسِ درس و بحثی داشت که عدّه ی زیادی در آن کلاس شرکت می کردند و بهره می بُردند.

یکی از شاگردانِ وی در « بغداد» زندگی می کرد و برایِ شرکت در کلاسِ درس مجبور بود از رودِ « دجله» عبور کند و چون پلِ ثابت در آن نزدیکی قرار نداشت، مجبور بود از پلِ موقّت عبور کند.

پلِ موقّت را صبح ها روی رودخانه می بستند و عصرها باز می کردند.

بعضی از روزها، وقتی مردِ بغدادی به نزدیکِ رودخانه می رسید، هنوز پل بسته نشده بود و او مجبور می شد، مدّتی صبر کند تا پل را ببندند و وی از روی آن رَد شود.

روزی، مرد بغدادی نزدِ استادش « سیّدِ مرتضی» رفت و شکایت کرد که نمی تواند سر موقع در کلاس حاضر شود، سیّد دلش به حالِ او سوخت.

کاغذی برداشت و چیزی در آن نوشت.

سپس آن را تا کرد و به شاگردش داد و فرمود:« از فردا صبح، پا بر رودخانه بگذار، از روی آب رد شو و خود را به کلاس برسان»

مرد بغدادی طبقِ دستور سیّد عمل کرد و با اعتقاد به دستور استاد، از آب رد شد و در آن طرف رودخانه، متوجّه شد که حتّی پایش هم خیس نشده است.

چند روز به همین ترتیب گذشت.

یک روز به خود گفت« باید ببینم سیّد در این ورقه چه نوشته است.»

نامه را باز کرد، روی آن جمله ی مبارکه ی « بسم الله الرّحمن الرّحیم» نوشته شده بود.

آن گاه از رویِ جهل گفت:

« عجب! این همان بسم الله خودمان است که هر روز چند بار تکرار می کنیم؟»

پس از آن، وقتی پایش را روی آب گذاشت، پایش در آب فرو رفت و نزدیک بود غرق شود. به ناچار کناری ایستاد تا پل را نصب کردند و سپس از روی پل رد شد.

وقتی به کلاس رسید، ساعتی از درسِ استاد گذشته بود.

استاد پرسید:« چرا دیر آمدی؟»

مردِ بغدادی جریان را تعریف کرد.

سیّد فرمود:

« چون اهمّیّت بسم الله نزدِ تو کم شد و با حقارت به اسمِ اعظِم پروردگار نگریستی، اثرش را از دست داد.» برکاتِ اسم پروردگارِ زیاد است.

این ضعفِ ایمان و معرفتِ ماست که نمی گذارد از آن ها بهره ببریم.

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 6:5 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

روزی، شیطان جلوی « حضرت مسیح (ع)» ظاهر شد.

در آن حالت، حضرت عیسی بر قله ی کوهی قرار داشت.

شیطان عرض کرد:« ای روح الله، اگر از این کوه سقوط کنی، آیا خدایِ تو می تواند ترا نگهدارد؟» حضرت عیسی فرمود: بله
گر نگهدار من آن است که من می دانم
                                           شیشه را در کنف سنگ نگه می دارد.
شیطان گفت:« اگر راست می گوئی، خودت را پرت کن تا خدایت ترا نگه دارد.»

حضرت عیسی فهمید که شیطان ملعون با این مغالطه می خواهد او را وسوسه کند، بنابراین فرمود:

« ای ملعون! می گوئی که خدایم را امتحان کنم؟ من یقین دارم که خداوند نگهدار من است. خداوند که دروغگو نیست تا ادّعای دروغ کند. هر چه خداوند می فرماید، عین حقیقت است و ما قابلیّت و صلاحیّت آن را نداریم که در سخنان خداوند تشکیک نمائیم.»

روز دیگر، شیطان به حضرت مسیح گفت:« تو آن خدایی هستی که مُرده را زنده می کنی. تو آن خدایی که از امور پنهانی خبر می دهی و …»

حضرت مسیح، حرف شیطان را قطع کرد و فرمود:« ملعون چه می گویی من آن بنده ای هستم که خداوند به دعای او، مرده را زنده می کند.من آن بنده ای هستم که خداوند آگاهی از غیب را به او ارزانی داشته است و …»

وقتی شیطان از وسوسه ی خود نتیجه ای نگرفت، نعره ای کشید و از نزد حضرت عیسی گریخت.

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 5:53 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.