مرحوم آیةالله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری رضوان الله علیه نقل می کنند:
در موقعیکه سرپرستی حوزهی علمیه اراک را به عهده داشتند،
برای حضرت آیةالله حاج مصطفی اراکی نقل فرموده بودند.
هنگامی که من در کربلا بودم شبی که شب سهشنبه بود،
در خواب دیدم شخصی بمن گفت:
شیخ عبدالکریم کارهایت را انجام بده
سه روز دیگر خواهی مرد.
من از خواب بیدار شدم و متحیر بودم گفتم:
البته خواب است و ممکن است تعبیر نداشته باشد.
روز سهشنبه و چهارشنبه مشغول درس و بحث بودم تا خواب از خاطرم رفت.
روز پنجشنبه که تعطیل بود با بعضی از رفقاء به طرف باغ مرحوم سید جواد رفتیم،
در آنجا قدری گردش و مباحثهی علمی نمودیم تا ظهر شد،
ناهار را همانجا صرف کردیم پس از ناهار ، ساعتی خوابیدیم.
در همین موقع لرزهی شدیدی مرا گرفت،
رفقاء آنچه عبا و روانداز داشتند روی من انداختند،
ولی همچنان بدنم لرزه داشت و در میان آتش و تب افتاده بودم،
حس کردم که حالم بسیار وخیم است به رفقا گفتم مرا به منزلم برسانید.
آنها وسیلهای فراهم کرده و زود مرا به شهر کربلا آوردند و به منزلم رساندند.
در منزل بی حال و بیحس افتاده بودم بسیار حالم دگرگون شد.
در این میان به یاد خواب سه شب پیش افتادم علائم مرگ را مشاهده کردم.
با در نظر گرفتن خواب احساس آخر عمر کردم.
ناگهان دیدم دو نفر ظاهر شدند
و در طرف راست و چپ من نشستند
و به همدیگر نگاه می کردند
و گفتند:
اجل این مرد رسیده مشغول قبض روحش شویم.
در همین حال با توجه عمیق قلبی،
به ساحت مقدس حضرت ابا عبدالله (ع) متوسل شدم
و عرض کردم:
ای حسین عزیز دستم خالی است کاری نکردم
و زادی تهیه ننمودهام شما را به حق مادرتان زهرا (س) از من شفاعت کنید،
که خدا مرگ مرا تأخیر اندازد تا فکری به حال خود نمایم.
بلافاصله پس از توسل دیدم،
شخصی نزد آن دو نفر که می خواستند مرا قبض روح کنند آمد و گفت:
حضرت سیدالشهداء (ع) فرمودند:
شیخ عبدالکریم به ما توسل کرده
و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که عمرش را تأخیر اندازد.
خداوند اجابت فرموده بنابراین شما روح او را قبض نکنید،
در این موقع آن دو نفر به هم نگاه کردند و به آن شخص گفتند:
« سَمعاً و طاعَةً»،
سپس دیدم آن دو نفر
و فرستادهی امام حسین (علیهالسلام) سه نفری صعود کردند و رفتند.
در این موقع احساس سلامتی کردم،
صدای گریه و زاری شنیدم که بستگانم به سر و صورت میزدند.
آهسته دستم را حرکت دادم.
(و)چشمم را بستهاند و به رویم چیزی کشیدهاند.
خواستم دست و پایم را جمع کنم ملتفت شدم که شستم (انگشت بزرگ پایم) را بستهاند.
دستم را برای برداشتن چیزی بلند کردم،
شنیدم میگویند ساکت شوید گریه نکنید که بدن حرکت دارد آرام شدند.
رواندازی که بر روی من انداخته بودند برداشتند
و چشمم را گشودند
و پایم را فوری باز کردند،
با دست اشاره به دهانم کردم که به من آب بدهند.
آب بدهانم ریختند کمکم از جا برخاستم و نشستم.
تا پانزده روز ضعف و کسالت داشتم
و بحمدالله از آن حالت به کلی خوب شدم.
این موهبت ببرکت
مولایم آقا سیدالشهداء (ع) بود آری به خدا.
به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت
امام سجاد علیه السلام ... فرمود:
....و حق دستانت این است که
آنها را به سوى چیزى که بر تو حلال نیست نگشایى .
و حق پایهایت آن است که
به وسیله آنها به سوى چیزى که بر تو روا نیست گام بر ندارى
پس تو با این دو پا بر ((صراط)) مى ایستى
پس بنگر تا نلغزى و در آتش فرو نیفتى .
از امام صادق علیه السلام در حدیثى طولانى روایت است که فرمود:
خداوند ایمان را بر تمامى اعضاى فرزند آدم واجب ساخت
و آن را بر اعضاى او تقسیم و در تمامى آنها پخش نمود.
پس هیچ عضوى از اعضاى وى نیست جز اینکه ایمانى بر عهده او نهاده شده
که آن ایمان غیر از ایمانى است که بر عهده عضو دیگر قرار داده شده است .
- سخن امام علیه السلام ادامه دارد تا آنجا که مى فرماید:-
اما آن ایمانى که بر قلب واجب گشته ،
اقرار نمودن و معرفت یافتن و پیمان بستن و خوشنودى و تسلیم
در برابر اینکه هیچ معبودى جز الله نیست او یگانه است و شریکى ندارد
معبودى یکتا که مصاحب و فرزندى ندارد
و اینکه محمد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست ،
و اقرار نمودن به هر پیامبر با کتابى که از جانب خداوند آمده است
و این همان اقرار و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته است و عمل قلب همین است...
پس این همان اعتراف و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته
و کار قلب همین است و این اقرار و معرفت ، به منزله سر ایمان است .
و خداوند بر زبان ،
گفتن و اقرار نمودن به ایمانى را که قلب را بر آن پیمان بسته است را واجب نمود،...
پس این گفتن و اقرار نمودن همان چیزى است که خداوند بر زبان واجب ساخته است و عمل زبان همین است .
و خداوند بر گوش
واجب ساخت که از گوش فرا دادن به چیزى که خداوند آن را حرام نموده است دورى کند
و از شنیدن آنچه که شنیدنش بر او حلال نیست و مورد نهى خداوند عزوجل است خوددارى نماید
و به آنچه که شنیدنش خداى را خشمگین مى کند گوش مسپارد. ...
پس این همان ایمانى است که خداوند بر گوش واجب ساخته است که به آنچه که بر او حلال نیست گوش ندهد و عمل گوش همین است و این از ایمان است .
و بر چشم
واجب ساخت که به آنچه که خداوند بر او حرام نموده نظر نکند
و از دیدن آنچه که دیدنش مورد نهى الهى است خوددارى کند
و عمل چشم این است و این از ایمان است .
..... این آن چیزى است که خداوند بر چشمان واجب ساخته
که این فرو بستن چشم از حرام ، عمل چشم است و این از ایمان است .
و خداوند بر دو دست
واجب ساخت که آدمى با دو دست خود به سوى حرام روى نیاورد
و به وسیله آن دو در به جاى آوردن دستور الهى بکوشد که خداوند بر آن دو امورى را واجب ساخته است از قبیل پرداخت صدقه و ارتباط با خویشاوندان و جهاد در راه خدا و تهیه و استعمال طهور براى نمازها، ....
این آن چیزى است که خداوند بر دو دست واجب نموده زیرا زدن کار دستهاست .
و خداوند بر دو پا
واجب ساخت که به وسیله آن دو به سوى هیچ یک از معاصى نشتابى
و واجب کرد که به سوى آنچه که مورد رضایت الهى است گام بردارى ....
و خداوند بر چهره
واجب ساخت که در شب و روز در هنگامه نماز براى او به خاک افتد ...
راوى مى گوید:
حضرت در ادامه فرمود:
پس کسى که خداوند را در حالتى ملاقات کند که اعضاى خود را حفظ نموده
و به واجبات الهى در مورد هر عضوى از اعضایش وفا کرده
خداوند عزوجل را با ایمان کامل ملاقات کرده است
و او اهل بهشت است
اما کسى که در مورد واجبى از واجبات خیانت کرده
یا از دستور الهى سر باز زده خداوند را با ایمان ناقص دیدار خواهد کرد.
و بدانید که مؤ منان ، با ایمان کامل به بهشت داخل مى شوند
و کسانى که در انجام واجبات کوتاهى نموده اند با ایمان ناقص به دوزخ وارد مى گردند.
نام کتاب : جهاد با نفس
نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى.
روایت شده است که حضرت یونس به جبرئیل علیه السّلام گفت:
عابدترین فرد اهل زمین را به من نشان ده؟
جبرئیل علیه السّلام مردى را به او نشان داد که
مرض جذام دست و پایش را قطع نموده و چشم و گوشش را نیز از بین برده بود.
با این حالت مى گفت:
«الهى متعتنى بهما ما شئت و سلبتنى ما شئت و ابقیت لى فیک الأمل بابرّ باب الوصول.»
«خدایا! مشیّت و خواسته ات بر این تعلق گرفت که مدتى مرا از دست و پا بهره مند گردانى و باز مشیّت تو بر این تعلق گرفت که دست و پا و چشم و گوش را از من بگیرى و براى من آرزوى وصال درگاه خودت را باقى بگذارى.»
آرام بخش دل داغدیدگان، ص: 222