سفارش تبلیغ
صبا ویژن

http://ramezan.com/wp-content/uploads/2014/06/ramezan.com_namaz-13.jpg

رسول اکرم صلى الله علیه و آله :

لا تَزالُ اُمَّتى بِخَیرٍ ما تَحابّوا وَاَقامُوا الصَّلاةَ وَآتَوُا الزَکاةَ وَقَروا الضَّیفَ... ؛


امّتم همواره در خیر و خوبى اند

تا وقتى که یکدیگر را دوست بدارند،

نماز را برپا دارند،

زکات بدهند

و میهمان را گرامى بدارند...

 امالى طوسى، ص 647، ح 1340

 






تاریخ : شنبه 93/10/27 | 1:3 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

(امام مجتبى علیه السلام)

وقتى که در آستانه مسجد قرار مى گرفت،

سر به سوى آسمان بلند مى کرد و عرضه مى داشت:

«الهى ضیفک ببابک

یا محسن قد اتاک المسى ء،

فتجاوز عن قبیح ما عندى

بجمیل ما عندک یا کریم

خدایا میهمانت درب خانه ات ایستاده،

اى احسان کننده!

[بنده] گنه کار به سوى تو آمد،

به خوبى آنچه نزد توست،

از بدى آنچه نزد من است درگذر.

اى [خداى] بخشنده.»

(محمد باقر مجلسى، بحارالانوار، (بیروت، داراالاحیاء التراث العربى)، ج 43، ص 339 .)؛

به نقل از: http://www.valiasr-aj.com





تاریخ : سه شنبه 93/9/18 | 8:7 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

...در  بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل مى کند که روزى ایشان از راهى سواره مى گذشتند، مردى شامى با آنجناب مصادف گردید شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامى هر چه خواست گفت آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان مى کنم اشتباه کرده اى .
اگر اجازه دهى ترا راضى مى کنم ، چنانچه چیزى بخواهى به تو خواهم داد، اگر راه را گم کرده اى من نشانت دهم ، اگر احتیاج ببار بردارى من اسباب و بار ترا بوسیله اى به منزل مى رسانم ، اگر گرسنه اى ترا سیر کنم ، اگر احتیاج به لباس دارى ترا مى پوشانم ، اگر فقیرى بى نیازت کنم ، اگر فرارى هستى ترا پناه مى دهم ، هر آینه حاجتى داشته باشى برمى آورم چنانچه اسباب و همسفران خود را به خانه ما بیاورى برایت بهتر است زیرا ما مهمانخانه اى وسیع و وسائل پذیرائى از هر جهت در اختیار داریم .
مرد شامى از شنیدن این سخنان در گریه شده گفت ((اشهد انک خلیفة الله فى ارضه )) گواهى مى دهم که تو خلیفه خدا در روى زمینى ، تو و پدرت ناپسندترین مردم در نزد من بودید، اینک محبوبترین خلق در نظرم شدید، آنچه به همراه خویش در مسافرت آورده بود به خانه آن حضرت منتقل کرد، میهمان ایشان شد تا موقعیکه از آن جا خارج گردید و اعتقاد به ولایت حضرت پیدا کرد.

داستانها و پندها جلد دوم گردآورى : مصطفى زمانى وجدانى به نقل از:بحار






تاریخ : سه شنبه 92/11/1 | 6:12 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

علّامه (طباطبایی): داستانى عجیب در تبریز در زمان طفولیّت ما صورت گرفت:

درویشى بود در تبریز که پیوسته با تبرزین حرکت مى‏کرد؛ مرد لاغر اندام گندم‏گون و چهره جذّابى داشت؛ بنام بیدار علىّ؛ و عیالى داشت و از او یک پسر آورده بود که اسم او را نیز بیدار علىّ گذارده بود.

این درویش پیوسته در مجالس و محافل روضه و خطابه حاضر مى‏شد و دم در رو به مردم مى‏ایستاد و طبرزین خود را بلند نموده و مى‏گفت: بیدار علىّ باش؛ و من خودم کرارا و مرارا در مجالس او را دیده بودم.

یک شب چون پاسى از شب گذشته بود یکى از دوستان بیدار علىّ به منزل وى براى دیدار او آمد بیدارعلىّ در منزل نبود؛ زن از میهمان پذیرائى کرد و تا موقع خواب، بیدارعلىّ نیامد.

بنا شد آن میهمان در آن شب در منزل بماند؛ تا بالاخره بیدارعلىّ خواهد آمد.

در همان اطاقى که این میهمان بود در گوشه اطاق پسر بیدارعلىّ که او نیز بیدارعلىّ و طفل بود در رختخواب خود خوابیده بود؛ لذا زن طفل را از آنجا برنداشت که با خود به اطاق دیگر ببرد؛ میهمان در همان اطاق در فراش خود خوابید؛ و زن در اطاق دیگر خوابید؛ و اتّفاقا در را از روى میهمان قفل کرد؛ اتّفاقا آن شب بیدارعلىّ هم بمنزل نیامد.

میهمان در نیمه‏شب از خواب برخاست؛ و خود را بشدّت محصور در بول دید؛ از جاى خود حرکت کرد که بیاید بیرون و ادرار کند؛ دید در بسته است؛ هر چه در را از پشت کوفت خبرى نشد؛ و هر چه داد و فریاد کرد خبرى نشد؛ و از طرفى خود را بشدّت محصور مى‏بیند؛ بیچاره شد.

با خود گفت: این پسر را در جاى خود مى‏خوابانم؛ و خودم در رختخواب او مى‏خوابم و ادرار مى‏کنم، که تا چون صبح شود بگویند: این ادرار طفل بوده است.

آمد و طفل را برداشت و در جاى خودش گذاشت؛ و به مجرّد آنکه طفل را گذاشت طفل تغوّط کرد؛ و رختخواب او را بکلّى آلوده نمود.

میهمان در رختخواب طفل خوابید؛ و شب را تا بصبح نیارامید؛ از خجالت آنکه فردا که شود و رختخواب مرا آلوده ببینند؛ بمن چه خواهند گفت؟ و چه آبروئى براى من باقى خواهد ماند؟ و من با چه زبانى شرح این عمل خطا و خیانت بار خود را که منجرّ به خطاى بزرگ‏تر شد بازگو کنم؟

صبح که زن در اطاق را گشود تا میهمان براى قضاء حاجت و وضو بیرون آید؛ میهمان سر خود را پائین انداخته و یکسره از منزل خارج شد؛ بدون هیچ‏گونه خداحافظى.

و پیوسته در شهر تبریز مواظب بود که به بیدارعلىّ برخورد نکند؛ و رویاروى او واقع نشود. و بنابراین هر وقت در کوچه و بازار از دور بیدارعلىّ را مى‏دید؛ به گوشه‏اى مى‏خزید؛ و یا در کوچه‏اى و دکّانى پنهان مى‏شد؛ تا درویش بیدارعلىّ او را نبیند.

اتّفاقا. روزى در بازار مواجه با بیدارعلىّ شد؛ و همین‏که خواست مختفى شود بیدارعلىّ گفت: گدا گدا من حرفى دارم: (گدا باصطلاح ترک‏هاى آذربایجانى به افراد پست و در مقام ذلّت و فرومایگى مى‏گویند) در آن شب که در رختخوابت تغوّط کردى، چرا مثل بچه‏ها تغوّط کردى؟

میهمان شرمنده گفت: سوگند به خدا که من تغوّط نکردم؛ و شرح داستان خیانت خود را مفصّلا گفت.

تلمیذ: این حکایت بسیار آموزنده است و شاید مى‏خواهد بفهماند که هرکس بخواهد گناه خود را بگردن دیگرى بیندازد؛ خداوند او را مبتلا به شرمندگى بیشترى مى‏کند.

چون همان‏طورکه آبرو نزد انسان قیمت دارد؛ آبروى دیگران نیز محترم و ذى‏قیمت است؛ و هیچ‏کس نباید آبروى انسان دیگرى را فداى آبروى خود کند؛ و الغاء گناه از گردن خود و القاء آن بگردن دیگرى در عالم تکوین و واقع و متن حقیقت عملى مذموم و غلط است؛ گرچه نسبت بطفل بوده باشد.

و انسان باید همیشه متوجّه باشد که نظام تکوین بیدار است و عمل خطاى‏ انسان را بدون واکنش و عکس العمل نخواهد گذاشت؛ إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ: حقا خداوند در کمینگاه است.

عمل این میهمان یک دروغ فعلى بود؛ و همان‏طورکه دروغ قولى غلط است دروغ فعلى هم غلط است.

مهر تابان ( طبع قدیم ) ؛ ص231تا233






تاریخ : شنبه 92/9/23 | 9:26 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.