حضرت صادق (ع) در سفری بین راه، کسی را دیدند که در کنار جاده، زیر سایه درختی به یک وضعی خودش را انداخته که معلوم است، ناراحت می باشد و حالش غیر عادی است (حضرت) به فردی که همراهش بود فرمود: برویم ببینیم این مرد چه گرفتاری دارد. وقتی نزدیک او رفتند، از وضع لباس مخصوص او فهمیدند که مسلمان نیست و صدایش هم در نمی آمد، پس از بررسی، فهمیدند این مرد تشنه و گرسنه و در این بیابان تنها مانده است. حضرت دستور فرمودند تا آب و نانش دهند شخصی که همراه امام بود گفت «این مرد کافر است، مگر ما می توانیم به کافران هم محبّت کنیم؟» حضرت فرمودند: «آری، این محبّت، ضربه ای به جایی نمی زند و دشمنی با مسلمانان نیست.
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)
در قندهار شخصی از نیکان بنام محب علی مشهور بود و محبت حضرت امیرالمؤمنین علیه السّلام تمام دل او را احاطه کرده و بدرجه عشق به آن بزرگوار رسیده بود بطوریکه هرگاه به او می گفتند محب علی « بیدار علی باش» از حال طبیعی خارج می شد و بی اختیار اشکش جاری می گردید و چون از دنیا رفت در غسال خانه غسلش می دادند. رفقایش گریه می کردند رفیقی در آنحال او را صدا زد و گفت محب علی « بیدار علی باش» ناگاه دست راستش بلند شد و آرام، آرام بر سینه خود گذاشت چون این موضوع فاش شد شیعیان قندهار دسته دسته برای تماشا آمدند و چون آن منظره را می دیدند همه از روی شوق گریان می شدند و تا آخر غسل دادن همینطور دستش روی سینه اش بود.
گر نام تو بر سرم بگویند فریاد برآید از روانم
(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)