امام صادق (علیه السلام):
و قد ساءله ابن اءبى العوجاء: ولم احتجب عنهم و اءرسل الیهم الرسل ؟ ویلک و کیف احتجب عنک من اءراک قدرته فى نفسک ؟ نشاءک ولم تکن و کبرک بعد صغرک و قواک بعد صعفک ... وما زال یعد على قدرته التى هى فى نفسى التى لا ادفعها حتى ظننت اءنه سیظهر فیما بینى و بینه ؛
در پاسخ ابن ابى العوجاء که پرسید:
چرا خداوند خود را از مردم در پرده داشت
و آن گاه پیامبران را سویشان فرستاد؟
فرمود:
واى بر تو کسى که قدرتش را در وجود تو نشان داده
چگونه خود را از تو پوشیده داشته است ؟
تو را که نبودى پدید آورد،
کوچک بودى بزرگت کرد،
ناتوان بودى توانایت گردانید...
حضرت پیوسته مظاهر قدرت خدا را که در وجود من است
و نمى توانم منکرشان شوم برایم برشمرد
تا جایى که خیال کردم
خداوند بزودى میان من و او ظاهر خواهد شد.
التوحید ص 127.
امام سجاد علیه السلام ... فرمود:....
و اما حق برادرت این است که
بدانى او به منزله دست تو و مایه عزت و قدرت توست
بنابراین از او به عنوان اسلحه و وسیله اى براى معصیت خداوند
و همچنین (پشتیبان و) ساز و برگ براى ستم به خلق خدا استفاده مکن ،
در مقابل دشمنش او را تنها مگذار
و از نصیحت نمودن و خیرخواهى او کوتاهى مکن ،
و اینها در صورتى است که او مطیع خداوند باشد
وگرنه باید خداوند در نزد تو ارجمندتر از او باشد
و هیچ جنبش و قدرتى نیست مگر به کمک خداوند،...
نام کتاب : جهاد با نفس نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره مترجم : على افراسیابى.
امام سجاد علیه السلام ... فرمود:....
و اما حق زیردستان تو این است که
بدانى آنها به خاطر ناتوانى خود و توانایى تو رعیت تو گشته اند
پس واجب است که در بین آنان به عدل رفتار کنى
و براى آنان چون پدرى مهربان باشى و نادانى آنان را ببخشایى
و در کیفر نمودن آنان شتاب نکنى
و خداى عزوجل را بر قدرت و تسلطى که بر ایشان به تو داده است سپاسگزار باشى .
نام کتاب : جهاد با نفس نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره مترجم : على افراسیابى.
صفوان بن مهران گفت:
امام جعفر صادق علیه السّلام فرمود:
مؤمن کسى است که:
هر گاه خشمگین شود،
خشمش او را از [راه] حق بیرون نبرد
و هر گاه خرسند شود،
خرسندى اش او را به باطل نیندازد،
و هر گاه قدرت یابد،
بیش از حقّ خویش برنگیرد.
صفات الشیعة / ترجمه توحیدى، ص: 75
عبد اللَّه بن میمون از امام صادق (ع)
و او از پدرانش نقل مى کند که پیامبر خدا (ص) فرمود:
شش گروه هستند که خداوند و هر پیامبر مستجاب الدعوه اى آنان را لعنت کرده است:
کسى که چیزى بر کتاب خدا بیفزاید.
و کسى که قضا و قدر الهى را تکذیب کند.
و کسى که سنت مرا ترک نماید.
و کسى که حرمتى را که خدا بر اهل بیت من قرار داده بشکند.
و کسى که به زور قدرت پیدا کرده،
تا کسى را که خدا او را عزیز قرار داده ذلیل کند،
و کسى را که خدا او را ذلیل قرار داده عزیز کند.
و کسى که بیت المال مسلمانان را به خود اختصاص داده و آن را براى خود حلال مى داند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 493
نوشتهاند: روزی جوانی پیش یکی از صالحان که در خارج شهر سکونت داشت، رفت.
و از آن عارف خواهش کرد که چندی در خدمت وی بگذراند تا از اثر تربیت و دانش و برکت انفاس قدسیه او بهرهمند شود و به مکارم اخلاق آراسته گردد.
آن مرد صالح تقاضای آن جوان را پذیرفت و در مقام تربیت و تهذیب نفس وی برآمد.
روزی در جنگلی با یکدیگر گردش میکردند.
عارف به جوان اشاره کرد که نهال نورستهای را از ریشه برآورد.
جوان به اندک قوتی، به آسانی آن را ریشه کن نمود.
پس از آن که مقداری در جنگل سیر کردند، به درخت کهنهای رسیدند.
مرد صالح به آن جوان اشاره کرد که درخت را از ریشه بیرون آورد.
جوان هر چه تلاش کرد، نتوانست آن را از ریشه برآورد.
در این جا، پیر روشن ضمیر گفت:
ای فرزند! از این داستان باید تجربه بیاموزی و آگاه شوی که تخم هوا و هوس، بغض و کینه، حسد، حرص و نفاق و سایر صفات رذیله، همین که در دل اثر کرد، نهالی است که اگر زود متوجه شوی، به آسانی میتوانی آن را ریشه کن نمایی.
و اگر بگذاری در دل کهنه شوند، چنان ریشه خود را در آن جا مستحکم خواهند کرد که از کندن آنها عاجز و ناتوان خواهی شد و ریشههای آن طوری به هم پنجه خواهند انداخت که هیچ گلی(یعنی صفات جمیله) را نخواهند گذاشت که در دلت بروید و ریشه کند.
جوان وارسته، پند پیر روشن ضمیر را به گوش جان پذیرفت و در راه اصلاح نفس و تعالی روح خویش همت گماشت و یکی از مردان نیک روزگار گردید.
«ریاض الانس» یا «گلهای ارغوان»، ج 1، ص 410.
به نقل از اندیشه قم
وزیرى بود مقتدر و نیرومند که در عصر خود، بیشتر قدرتها را به دست گرفته بود و کسى را یاراى مخالفت با او نبود، روزى به مجلسى که جمعى از دانشمندان دینى در آن حضور داشتند وارد شد و رو به آنها کرده گفت تا کى شما مىگویید جهان را خدایى است؛ من هزار دلیل بر نفى این سخن دارم.
این جمله را با غرور خاصّى ادا کرد، دانشمندان حاضر چون مىدانستند او اهل منطق و استدلال نیست و توانایى و قدرت به قدرى او را مغرور ساخته که هیچ حرف حقّى در او نفوذ نخواهد کرد؛ با بی اعتنایى در برابر او سکوت کردند، سکوتى پرمعنى و تحقیرآمیز.
این جریان گذشت، بعد از مدتى وزیر، مورد اتهام قرار گرفت؛ حکومت وقت، وى را دستگیر کرده به زندان انداخت.
یکى از دانشمندان که آن روز در مجلس حاضر بود فکر کرد که موقع بیدارى وى رسیده است، اکنون که از مرکب غرور پیاده شده و پرده هاى خودخواهى از جلو چشم او کنار رفته است، و حسّ حقپذیرى در وى بیدار گردیده اگر با او تماس بگیرد و نصیحتش کند نتیجه بخش خواهد بود؛ اجازه ملاقات با وى را گرفت و به سراغش در زندان آمد، همین که نزدیک آمد؛ از پشت میله ها مشاهده کرد که او در یک اطاق تنها؛ قدم مىزند و فکر مىکند و اشعارى را زیر لب زمزمه می نماید؛ خوب گوش فراداد، دید این اشعار معروف را مى خواند:
ما همه شیران ولى شیر عَلَم**** حمله مان از باد باشد دم بدم!
حمله مان پیدا و ناپیداست باد**** جان فداى آنکه ناپیداست باد!
یعنى ما همانند نقش هاى شیرى هستیم که روى پرچم ها ترسیم مى کنند، هنگامى که باد مى وزد حرکتى دارد و گویا حمله مى کند ولى در حقیقت از خود چیزى ندارد و وزش باد است که به او قدرت مى دهد، ما هم هر قدر قدرتمندتر شویم از خود چیزى نداریم.
خدایى که این قدرت را به ما داده هر لحظه اراده کند، از ما مى گیرد.
دانشمند مزبور دید نه تنها در این شرایط منکر خدا نیست، بلکه یک خداشناس داغ شده است؛ در عین حال بعد از آنکه از او احوالپرسى کرد، گفت: یادتان مىآید که روزى گفتید: هزار دلیل بر نفى خدا دارید آمده ام آن هزار دلیل را با یک دلیل پاسخ گویم: خداوند آن کسى است که آن قدرت عظیم را به این آسانى از تو گرفت، او سر به زیر انداخت و شرمنده شد و جوابى نداد، زیرا به اشتباه خود معترف بود و در درون جانش نور خدا را مى دید.
پنجاه درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 38