1. مؤمن ، مؤمن واقعى نیست ، مگر آن که سه خصلت در او باشد :
سنتى از پروردگارش و سنتى از پیامبرش و سنتى از امامش .
اما سنت پروردگارش ، پوشاندن راز خود است ،
اما سنت پیغمبرش ، مدارا و نرم رفتارى با مردم است ،
اما سنت امامش صبر کردن در زمان تنگدستى و پریشان حالى است
(اصول کافى ، ج 3 ، ص 339)
2. پنهان کننده کار نیک ( پاداشش ) برابر هفتاد حسنه است و آشکار کنندهکار بد سرافکنده است ، و پنهان کننده کار بد آمرزیده است
(اصول کافى ، ج 4 ، ص 160)
3. از اخلاق پیامبران ، نظافت و پاکیزگى است
(تحف العقول ، ص 466)
4. امین به تو خیانت نکرده ( و نمىکند ) و لیکن ( تو ) خائن را امین تصورنمودى
(تحف العقول ، ص 466)
5. برادر بزرگتر به منزله پدر است
(تحف العقول ، ص 466)
6. دوست هرکس عقل او ، و دشمنش جهل اوست
(تحف العقول ، ص 467)
7. دوستى با مردم ، نیمى از عقل است
(تحف العقول ، ص 467)
8. به درستى که خداوند ، سر و صدا و تلف کردن مال و پر خواهشى را دوستندارد
(تحف العقول ، ص 467)
حضرت فاطمه(س)میفرمایند: و من، آن کلمهی نیکوی خداوندم. (الفضائل/80)
حضرت فاطمه(س)میفرمایند: و ما وسیلهی ارتباط خدا با مخلوقاتیم. (دلائلالامامه/32)
حضرت فاطمه(س) میفرمایند: و ماییم برگزیدگان خدا و جایگاه پاکیها. (ارشاد شیخ مفید/1/270)
مردى به او گفت: مرا سفارش و پندى فرما،
فرمود: آیا مى پذیرى؟
گفت:آرى،
فرمود:
صبر را متّکا،
و ندارى را مایه راحتى ساز،
و شهوات را ترک گو،
با هوى و هوس مخالفت کن،
و بدان که تو هرگز بیرون از دید خداوند نخواهى بود،
پس بنگر چگونه اى؟
تحف العقول (ترجمه جعفرى)، ص: 427
مردی خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) آمد و از این که همسایه اش او را آزار می رساند، زبان به گلایه گشود.
رسول خدا(ص) که کانون علم و بردباری بود، او را به صبر دعوت کرد.
مرد آرام شد و رفت.
چند روز بعد برگشت و از آزار و اذیّت همسایه زبان به شکایت باز کرد.
مجدداً رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) او را به شکیبایی فرا خواند.
دوباره پس از چند روز، آن مرد بازگشت و از همسایه اش شکوه نمود.
این بار پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به او فرمود: اسباب خود را جمع کن و داخل کوچه قرار بده.
مردم که از کوچه عبور می کنند، از تو علّت این اقدام را سؤال می کنند و تو نیز علّت این کار خود را به آن ها بگو ( آزار و اذیّت همسایه) مرد همین ابتکار را به کار برد.
رهگذران بودند و سؤال و جواب این مرد و بالاخره مراتب به گوش همسایه ی مردم آزار رسید و آبروی خود را در خطر از دست رفتن دید.
خدمت همسایه رسید و با الحاح و التماس از او خواست اسباب خود را به منزل ببرد و بیش از این به مردم چیزی نگوید و قول داد که من بعد همسایه ی خود را آزار نرساند.
مرد که مقصود را حاصل دید، اسباب خود را به منزل برگرداند و از آن پس همسایه اش او را آزار نرساند.
ماخذ: مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382 صفحه: 18
گویند انوشیروان بر بوذرجمهر حکیم خشمگین شد و او را زندانی کرد.
پس از مدتی از وضع او جویا شد، دید بوذرجمهر در گوشه ی زندان با کمال آرامش و خونسردی نشسته است.
پرسید چگونه بدین حالت صبر کرده و با اطمینان نشسته ای؟
گفت: مرا معجونی است از شش ماده که هر روز کمی از آن را می خورم در نتیجه قوت قلب و اطمینان برایم فراهم می شود.
گفت: طرز ساختن آنرا به من بیاموز.
گفت:
1- اطمینان و امیدواری به خدا
2- آنچه از جانب خدا مقدّر شده خواهد شد
3- شکیبائی بهترین چیزی است که شخصِ مورد آزمایش بکار می برد.
4- اگر صبر نکنم چه کنم؟
5- ممکن است وضعی از این بدتر هم که من دارم پیش بیاید.
6- از ساعتی تا ساعت دیگر امید فرج است.
روشن است که برگشت مفاد هر شش جمله مربوط به دین و مذهب است که آدمی را در برابر گرفتاریها و مشکلات زندگی کمک می نماید.
ماخذ: نتایج و فوائد دین-کمپانی صفحه: 209
بازدید امروز: 304
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 807088