امام سجاد علیه السلام فرمود:
هر کس برای رضا و خوشنودی خداوند ازدواج نماید
و با خویشان خود صله رحم نماید،
خداوند او را در قیامت مفتخر و سربلند می گرداند.
(مشکاه الانوار: ص 166)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
هرکس به دیدار دوست و برادر خود برود
و برای رضای خداوند او را زیارت نماید به امید آن که به وعده های الهی برسد،
هفتاد هزار فرشته او را همراه و مشایعت خواهند کرد،
همچنین مورد خطاب قرار می گیرد که از آلودگی ها پاک شدی و بهشت گوارایت باد.
پس چون با دوست و برادر خود دست دهد و مصافحه کند مورد رحمت قرار خواهد گرفت.
(مشکاه الانوار: ص 207)
امام سجاد علیه السلام فرمود:
سه حالت و خصلت در هر یک از مؤمنین باشد؛
در پناه خداوند خواهد بود
و روز قیامت در سایه رحمت عرش الهی می باشد
و از سختی ها صحرای محشر در امان است:
اوّل آن که؛
در کارگشایی و کمک به نیازمندان و درخواست کنندگان دریغ ننماید.
دوّم آن که؛
قبل از هر نوع حرکتی بیندیشد که؛
کاری را که می خواهد انجام دهد یا هر سخنی را که می خواهد بگوید؛
آیا رضایت و خوشنودی خداوند در آن است
یا مورد غضب و سخط او می باشد.
سوّم؛
قبل از عیب جویی و بازگویی عیب دیگران،
سعی کند عیب های خود را برطرف نماید.
(تحف العقول: ص204)
داستان ملا محمد صالح مازندرانی:
او که از خانواده ی تهی دستی بود، از مازندران به اصفهان سفر کرد و تحصیلات خود را در این شهر آغاز کرد.
بعد از گذراندن تحصیلات مقدماتی، به درس علّامه محمّد تقی مجلسی( متوفی 1070 قمری) راه یافت.
در مجلسِ درسِ علّامه محمّد تقی مجلسی چنان ترقّی کرد، که همتای علمای بزرگ شد و در اندک زمانی بر اغلب آن ها فایق آمد.
محمّد تقی مجلسی نیز نسبت به او علاقه ی بسیاری پیدا کرد و در مسایل علمی به نظرات او تکیه می کرد.
مدّتی گذشت؛ تا این که علّامه ی مجلسی دریافت که محمّد صالح تمایل به ازدواج دارد.
خود، این موضوع را با او در میان گذاشت و از او اجازه خواست تا همسری برایش انتخاب کند.
عرق شرم، بر پیشانی محمّد صالح نشست.
با خجالت به استاد جواب مثبت داد.
استاد به خانه رفت و دختر فاضله اش، آمنه بیگم، را که در آن زمان در حد کمالِ علمی بود را به نزد خود فراخواند.
به او گفت:
« همسری برایت در نظر گرفته ام که در نهایت فقر ولی در منتهای فضل و کمال و شایستگی است.
البته این امر به رضایت تو بستگی دارد».
آن بانوی صالحه پاسخ داد:
« فقر بر مردان عیب نیست».
و بدین گونه رضایت خود را اعلام کرد. سرانجام مراسمِ ازدواج برگزار شد.
به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت
«عَنْ أَبی عَبْداللّه علیه السلام :
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ علیه السلام :
صَلاتُکمْ عَلَی إِجَابَةٌ لِدُعَائِکمْ وَ زَکاةٌ لأَعْمَالِکمْ».
ازامام صادق علیه السلام روایت شده است که رسول خدا صلی الله علیه وآله فرمود:
صلوات فرستادن شما برمن باعث رواشدن حاجت های شماست وخدا را از شما راضی کرده و اعمال شما را پاکیزه می گرداند.
( أمالی طوسی،ص 215،ح 375؛وسائل الشیعه،ج 7،ص 96،ح 8837؛بحارالانوار،ج 91،ص 54،ح 22)
در شصت کیلومتری یزد در روستای مهرجرد مرد پاکدل و پرهیزگاری به نام محمّدجعفر زندگی می کرد.
او چون نیاکان خود به کار کشاورزی اشتغال داشت و از همین را ه امرار معاش می کرد. محمّدجعفر پس از آنکه جوانی برومند گشت، از همان روستا همسری انتخاب کرد و زندگی تازه ای را آغاز نمود و با اشتیاق به انتظار فرزندی نشست.
امّا این انتظار سالها طول کشید، جوانی او سپری گشت و دوران نشاطش به سرآمد، امّا او همچنان بدون فرزند بود.
دیگر زندگی در نظرش تاریک می نمود؛ از یک طرف سپری شدن دوران جوانی و از طرف دیگر اشتیاقِ داشتنِ فرزند، آرامش را از وی سلب و زندگی شیرین و بی دغدغه اش را ناآرام ساخته بود.
در چنین شرایط روحی تصمیم گرفت برای صاحب فرزند شدن ازدواج کند.
ابتدا قضیه را با همسرش در میان نهاد و رضایت او را به دست آورد، سپس با هدفی مقدّس از بیوه زنی، که خود فرزند یتیمی نیز داشت، تقاضای ازدواج موقت کرد.
چند روزی گذشت؛ آن روز برای اولین بار محمّدجعفر به خانه ی همسر دومش رفته بود.
آن زن برای راحتی شوهرِ جدیدش، می خواست دختر یتیمش را از خانه به بیرون بفرستد، ولی دخترک یتیم قبول نمی کرد.
از قضا هوا هم سرد بود و دخترک می لرزید و می گفت:
«مادر! من در این هوای سرد به کجا بروم؟»
مادر هم سعی می کرد او را به عناوینی راضی کند که بیرون برود.
محمّدجعفر این صحنه را می بیند و بسیار ناراحت می شود.
همان لحظه بقیه ی مدت باقیمانده ی مقرر در عقد ازدواج را می بخشد و مَهریه او را به تمام و کمال می دهد و با خداوند به این مضمون مناجات می کند:
«خدایا! من دیگر برای فرزند به خانه ی کسی نمی روم تا مبادا دل طفل یتیمی برای خاطر من آزرده شود، تو اگر می خواهی قدرت داری که از همان زن که تا به حال فرزند نیاورده به من فرزند عطا کنی و اگر نخواهی هم خود دانی.
خدایا! امر موکول به توست. می خواهی فرزند از همان اوّلی بده، می خواهی نده.»
این روز در زندگی محمّدجعفر روز فرخنده و مبارکی گردید.
در این روز به یادماندنی، خلوص و صفای دل محمّدجعفر با زبان نیایش او به هم آمیخت و دعایش در پیشگاه خداوند مورد اجابت قرار گرفت.
به طوری که سال بعد خانه ی پر از صفای او به نور جمال کودکی منوّر گردید.
این کودک بعدها حوزه ی علمیه ی قم را تأسیس کرد.
او آیت الله العظمی حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی (حدود 1280-1355 قمری) بود.
خود او بعدها نقل می کرد:
«وقتی که بچه بودم به مقتضای کودکی خیلی شیطنت می کردم، در این مواقع مادرم می گفت:
تقصیری نداری! بچه ای که به زور از خدا بگیری، بهتر از این نمی شود».
به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت