امام (علی علیه السلام) فرمود:
رسول خدا(ص)بر جمعى گذشت و فرمود:
براى چه گرد هم فراهم شدید؟
عرض کردند یا رسول اللَّه
این دیوانه ایست که غش می کند و ما بر گرد او جمع شدیم،
فرمود: این دیوانه نیست بلکه بیمار است،
سپس فرمود شما را از دیوانه حقیقى آگاه نکنم؟
عرض کردند چرا یا رسول اللَّه،
فرمود دیوانه آنست که:
از روى تکبر راه می رود
و با گوشه چشمش نگاه می کند
و شانه هاى خود را از سر بزرگى می جنباند
و با آنکه گناه خدا را می ورزد آرزوى بهشت از خدا دارد،
از شرش آسوده نیستند
و بخیرش امیدى نیست
اینست دیوانه،
ولى این بیمار و گرفتار است
الخصال / ترجمه کمرهاى، ج1، ص: 296
عبد اللَّه بن احمد بن عامر طائى
از امام رضا (ع) و او از پدرانش نقل مى کند که حسین بن على (ع) فرمود:
على بن ابى طالب (ع) در مسجد کوفه بود که مردى از اهل شام به پا خاست و از او مسأله هایى پرسید، در میان سؤال هاى او یکى هم این بود که گفت:
به من خبر بده که خوابیدن چند نوع است؟
فرمود: خوابیدن بر چهار وجه است:
پیامبران بر پشت مى خوابیدند
و چشمانشان نمى خوابید و در انتظار وحى خدا بودند،
و مؤمن که بر پهلوى راست و رو به قبله مى خوابد
و پادشاهان و فرزندان آنها که بر پهلوى چپ مى خوابند تا آنچه خورده اند گوارا گردد
و شیطان و برادرانش
و هر دیوانه و مریض که به روى(شکم) خود مى خوابند.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 381
می گویند: زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین(دیوانه خانه) بردند. براى معالجه اش هر کار کردند فایده اى نبخشید.
این زن هر روز صبح، دیوانه ها را دور خودش جمع مى کرد و مى گفت:
«من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سوارى قشنگى داریم. عصر به عصر که شوهرم از سر کار مى آید، پشت فرمان ماشین مى نشیند و من و بچه ها هم عقب ماشین مى نشینیم. از قصرمان که در شمیران است مى رویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مى کنیم...».
بعد از تحقیقات درباره کودکى این زن، معلوم شد که وى در زمان درس خواندن آمال و آرزوهاى عجیبى داشته است.
مثلاً آرزو داشته است که شوهر آینده اش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه باشد، بچه هاى آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد.
سالها با این آرزوها زندگى مى کند تا این که از قضا به همسرى مردى عادى، فاقد زیبایى و ثروت در مى آید.
زندگى مشترکشان را در خانه اى کوچک و اجاره اى آغاز مى کنند و صاحب فرزند نیز نمى شوند.
عملى نشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار مى دهد تا سرانجام دیوانه اش مى کند.
حسین مظاهرى، تربیت فرزند در اسلام، ص 144 .
به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مولف:مرتضی بذر افشان
ابن عباس مى گوید: زنى بچّه اى را خدمت پیامبر آورد و گفت: یا رسول اللَّه! این بچّه دیوانه شده و هنگامى که ناهار یا شام مى خوریم بر سر ما خاک مى پاشد.
حضرت دست مبارکش را به سینه کودک کشید و دعا کرد. آن کودک هر چه خورده بود استفراغ کرد و چیز سیاهى از شکمش خارج شد و در همان حال خوب شد.
جلوه هاى اعجاز معصومین علیهم السلام ؛ ص35
روزى قنبر خدمتگزار على علیه السلام به مجلس یکى از مردان متکبّر و تجاوزکار وارد شد. در محضرش جمعى نشسته بودند، از جمله مرد کوته فکر و کم تشخیص که خود را از شیعیان ثابت قدم على علیه السلام می دانست.
هنگامى که قنبر وارد مجلس شد او براى احترام قنبر و به پاس مقام شامخ على علیه السلام از جا برخاست و مقدم او را گرامى شمرد. مرد متکبّر از این کار خشمگین شد وگفت: آیا در محضر من براى ورود یک فرد خدمتگزار برمى خیزى؟
آن مرد به جاى آنکه سکوت کند و بر جاى خود بنشیند و به خشم تجاوزکار متکبّر پایان دهد جوابى داد که خشم او را تشدید کرد. گفت: چرا به احترام قنبر برنخیزم؟ او به قدرى بزرگوار و شریف است که فرشتگان بالهاى خود را براى وى مىگسترانند و قنبر روى بال ملائکه راه مى رود.
این اظهار دوستى نابجا و بى مورد، چنان مرد متکبّر را خشمناک کرد که از جاى خود برخاست و به قنبر ناسزا گفت. به علاوه وى را تهدید کرد که این ماجرا باید پنهان بماند و کسى از کتک زدن و دشنام دادن من باخبر نشود.
طولى نکشید آن شیعه وقت نشناس و کوته فکر بر اثر مارگزیدگى بسترى شد.
على علیه السلام به عیادتش رفت و از فرصت استفاده کرد و فرمود: اگر مى خواهى خداوند تو را عافیت دهد باید متعهّد شوى که از این پس در مورد ما و دوستان ما اظهار علاقه و محبّت بى مورد نکنى و در محضر دشمنان موجبات زحمت و آزار ما و یاران ما را فراهم نیاورى.
انوار هدایت، مجموعه مباحث اخلاقى ؛ ص524