سید بن طاووس در لهوف گوید:
چون کاروان اسراى اهل بیت علیهم السلام نزدیک دروازه شام رسیدند،
ام کلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد و فرمود:
مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چیست ؟
فرمود: اینک شهر دمشق است ،
ما را از دروازه اى داخل کن که مردمان در آن کمتر انجمن باشند
و بگو سرهاى شهدا را از میان محملها دور کنند
تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله ننگرند.
شمر، که خمیر مایه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست
یکباره بر خلاف مقصود آن مخدره کمر بست
و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند
و ایشان را از دروازه ساعات ، که مجمع رعیت و رعات بود، به شهر در آوردند
تا مردم بیشتر بر آنها نظاره کنند.
و سپهر در ناسخ گوید:
در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسین علیه السلام بود و پیوسته گفت :
انا صاحب رمح طویل ، انا قاتل الدین الاصیل ،
انا قتلت ابن سید الوصیین و اتیت براسه الى یزید امیرالمومنین
ام کلثوم علیه السلام چون بشنید که شمر به عمل خویش افتخار کرده و مى گوید:
من صاحب نیزه بلند و کشنده فرزند ارجمند سید اوصیا و قتال کننده با دین اصیل بلند پایه مى باشم ،
یکباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود:
و فیک الکثکث یا لعین بن اللعین ، الا لعنه الله على الظالمین
یا ویلک اتفتخر على یزید الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئیل
و من اسمه مکتوب على سرادق عرش الجلیل
و من ختم الله بجده المرسلین
و قمع بابیه المشرکین فاین مثل جدى محمد المصطفى
و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین
یعنى :
خاک بر دهانت باد اى ملعون !
لعنت خداوند بر ستمکاران باد! واى بر تو!
آیا فخر مى کنى بر یزید ملعون که به قتل رسانیدى
کسى را که جبرئیل در گهواره براى او ذکر خواب مى گفت
و نام گرامیش در سرادق عرش جلیل پروردگار، مکتوب است ؟
کشتى کسى را که خداوند متعال پیامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد.
آیا افتخار تو این است که به قتل رسانیدى کسى را که پدرش نابود کننده مشرکین بود؟
کجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پیدا خواهد شد؟
خولى اصبحى که نگران این بیانات بود، به ام کلثوم گفت :
تاءبین الشجاعه و انت بنت الشجاع ،
یعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ،
همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
به نقل از کتاب چهره درخشان حسین بن على علیه السلام تالیف : على ربانى خلخالى
فرات بن احنف نقل مى کند که از امام صادق (ع) در باره تره پرسیده شد، فرمود:
آن را بخور که در آن چهار خصلت است:
دهان را خوشبو
و بادها را دفع
و بواسیر را قطع مى کند
و آن براى کسى که مداومت کند امان از جذام است.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 363
منذر جوان از امام صادق (ع) نقل مى کند که فرمود:
سلمان مى گفت:
از شش چیز تعجب مى کنم،
سه تا از آنها مرا به خنده آورد
و سه تا به گریه،
آنچه به گریه آورد:
فراق دوستان از جمله محمد و یارانش
و هراس از قبر
و ایستادن در برابر خداوند (در قیامت)،
و اما آنها که مرا به خنده وادار کرد،
طالب دنیاست در حالى که مرگ او را طلب مى کند
و کسى است که غافل است در حالى که از او غفلت نمى شود (همواره مراقب اویند)
و کسى که با تمام دهانش مى خندد در حالى که نمى داند خداوند از او راضى یا خشمناک است.
الخصال / ترجمه جعفرى، ج1، ص: 477
آقای کاشف الغطاء پاسخ داد: قدری دیر آمدی . متاءسفانه چیزی باقی نمانده است .
سیّد با کمال جسارت و گستاخی آب دهان به ریش شیخ انداخت .
شیخ هیچ گونه عکس العملی نشان نداد بلکه به نمازگزاران اعلام نمود: هر کس ریش شیخ را دوست دارد به سیّد کمک کند و خودش پولی را جمع کرده و به او داد!
داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی
به نقل از پایگاه اندیشه قم