از امام صادق علیه السلام در حدیثى طولانى روایت است که فرمود:
خداوند ایمان را بر تمامى اعضاى فرزند آدم واجب ساخت
و آن را بر اعضاى او تقسیم و در تمامى آنها پخش نمود.
پس هیچ عضوى از اعضاى وى نیست جز اینکه ایمانى بر عهده او نهاده شده
که آن ایمان غیر از ایمانى است که بر عهده عضو دیگر قرار داده شده است .
- سخن امام علیه السلام ادامه دارد تا آنجا که مى فرماید:-
اما آن ایمانى که بر قلب واجب گشته ،
اقرار نمودن و معرفت یافتن و پیمان بستن و خوشنودى و تسلیم
در برابر اینکه هیچ معبودى جز الله نیست او یگانه است و شریکى ندارد
معبودى یکتا که مصاحب و فرزندى ندارد
و اینکه محمد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست ،
و اقرار نمودن به هر پیامبر با کتابى که از جانب خداوند آمده است
و این همان اقرار و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته است و عمل قلب همین است...
پس این همان اعتراف و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته
و کار قلب همین است و این اقرار و معرفت ، به منزله سر ایمان است .
و خداوند بر زبان ،
گفتن و اقرار نمودن به ایمانى را که قلب را بر آن پیمان بسته است را واجب نمود،...
پس این گفتن و اقرار نمودن همان چیزى است که خداوند بر زبان واجب ساخته است و عمل زبان همین است .
و خداوند بر گوش
واجب ساخت که از گوش فرا دادن به چیزى که خداوند آن را حرام نموده است دورى کند
و از شنیدن آنچه که شنیدنش بر او حلال نیست و مورد نهى خداوند عزوجل است خوددارى نماید
و به آنچه که شنیدنش خداى را خشمگین مى کند گوش مسپارد. ...
پس این همان ایمانى است که خداوند بر گوش واجب ساخته است که به آنچه که بر او حلال نیست گوش ندهد و عمل گوش همین است و این از ایمان است .
و بر چشم
واجب ساخت که به آنچه که خداوند بر او حرام نموده نظر نکند
و از دیدن آنچه که دیدنش مورد نهى الهى است خوددارى کند
و عمل چشم این است و این از ایمان است .
..... این آن چیزى است که خداوند بر چشمان واجب ساخته
که این فرو بستن چشم از حرام ، عمل چشم است و این از ایمان است .
و خداوند بر دو دست
واجب ساخت که آدمى با دو دست خود به سوى حرام روى نیاورد
و به وسیله آن دو در به جاى آوردن دستور الهى بکوشد که خداوند بر آن دو امورى را واجب ساخته است از قبیل پرداخت صدقه و ارتباط با خویشاوندان و جهاد در راه خدا و تهیه و استعمال طهور براى نمازها، ....
این آن چیزى است که خداوند بر دو دست واجب نموده زیرا زدن کار دستهاست .
و خداوند بر دو پا
واجب ساخت که به وسیله آن دو به سوى هیچ یک از معاصى نشتابى
و واجب کرد که به سوى آنچه که مورد رضایت الهى است گام بردارى ....
و خداوند بر چهره
واجب ساخت که در شب و روز در هنگامه نماز براى او به خاک افتد ...
راوى مى گوید:
حضرت در ادامه فرمود:
پس کسى که خداوند را در حالتى ملاقات کند که اعضاى خود را حفظ نموده
و به واجبات الهى در مورد هر عضوى از اعضایش وفا کرده
خداوند عزوجل را با ایمان کامل ملاقات کرده است
و او اهل بهشت است
اما کسى که در مورد واجبى از واجبات خیانت کرده
یا از دستور الهى سر باز زده خداوند را با ایمان ناقص دیدار خواهد کرد.
و بدانید که مؤ منان ، با ایمان کامل به بهشت داخل مى شوند
و کسانى که در انجام واجبات کوتاهى نموده اند با ایمان ناقص به دوزخ وارد مى گردند.
نام کتاب : جهاد با نفس
نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى.
...حضرت ابى عبد اللَّه علیه السّلام... فرمودند:
به خاطر این انسان را انسان نامیده اند که:
نسیان و فراموشى دارد،
خداوند عزّ و جلّ مى فرماید:
وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلى آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِیَ
(ما قبلا با آدم عهدى بستیم، پس او آن را فراموش کرد)
علل الشرائع-ترجمه ذهنى تهرانى، ج1، ص: 73
شخصى به نام عبدالرحمان مى گوید:
روزى معاذ بن جبل در حالى که بشدّت مى گریست خدمت پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آمد.
و به آن حضرت سلام کرد.
پس از آنکه پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام او را داد به او فرمود:
- اى معاذ- چه چیزى تو را به گریه واداشته است؟
معاذ در جواب گفت:
- یا رسول اللَّه- در بیرون درب پسر جوانى که صورت زیبا و چهره اى خوشرنگ دارد ایستاده است.
و مانند زن جوان مرده اى بشدّت مى گرید و ناله سر مى دهد.
و تقاضاى آمدن به محضر شما را دارد.
سپس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به معاذ فرمود:
این جوان را به نزد من بیاور.
پس از دستور پیامبر صلى الله علیه و آله معاذ آن جوان را به نزد ایشان آورد.
پس از آنکه آن جوان بر پیامبر صلى الله علیه و آله وارد شد به آن حضرت صلى الله علیه و آله سلام گفت.
و پیامبر صلى الله علیه و آله جواب سلام او را داد.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى جوان- چه چیزى تو را به گریه واداشته است؟
آن جوان گفت: چگونه گریه نکنم.
در حالى که گناهان بسیارى مرتکب شده ام.
که اگر خداى عزّ و جلّ بخواهد مرا بخاطر بعضى از آنها مجازات کند مسلّماً جاى من در آتش جهنّم خواهد بود.
و گمان مى کنم که خدا مرا بخاطر گناهانى که کرده ام مجازات خواهد نمود.
و هیچگاه مرا نخواهد بخشید.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا به خدا شرک ورزیده اى؟
آن جوان گفت:
پناه بر خدا مى برم اگر به او شرک ورزیده باشم.
آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا مرتکب قتل نفس محترمه اى شده اى؟
آن جوان گفت: خیر.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
خداوند عزّ و جلّ گناهان تو را خواهد آمرزید اگر چه به اندازه رشته کوه هاى بلند باشد.
آنگاه آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
گناهان من از کوه هاى به هم پیوسته نیز بیشتر است.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
خداوند متعال گناهان تو را مى بخشد
اگر چه به اندازه زمینه اى هفت گانه و دریاها و شنزارها و درخت ها و تعداد مخلوقات باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
گناهان من بیشتر از زمین هاى هفتگانه و دریاها و شنزارها و درختان و تعداد مخلوقات مى باشد.
آنگاه پیامبر صلى الله علیه و آله به آن جوان فرمود:
خداوند متعال گناهان تو را مى بخشد.
حتى اگر به اندازه آسمان هاى هفتگانه و ستاره هاى آنها و به قدر عرش و کرسى باشد.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود:
گناهان من از اینها بیشتر مى باشد.
در این هنگام پیامبر صلى الله علیه و آله نگاه تند و غضبناکى به آن جوان افکنده.
سپس به او فرمود:
واى بر تو- اى جوان- آیا گناهان تو بیشتر است یا رحمت الهى؟
در این هنگام آن جوان سر خود را به زیر افکنده و گفت:
منزّه است خداى من.
زیرا هیچ چیزى با عظمت تر از خداى عزّ و جلّ نیست.
و پروردگار جهانیان از هر بزرگى بزرگتر است.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
آیا جز خداى بزرگ شخص دیگرى گناهان بزرگ را مى بخشد؟
آن جوان گفت: نه- بخدا-.
سپس آن جوان ساکت شد.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى جوان- آیا مرا به یکى از گناهانى که مرتکب شده اى آگاه نمى سازى.
آن جوان در جواب گفت: بله.
یکى از گناهانى را که مرتکب شده ام براى شما بازگو مى کنم.
سپس آن جوان گفت:
من به مدّت هفت سال قبرها را مى شکافتم.
و مردگان را از آنها بیرون مى آوردم.
و کفن آنها را از بدنشان جدا مى کردم.
روزى از روزها دختر یکى از انصار از دنیا رفت.
هنگامى که او را به طرف قبر آورده و در آن دفن نمودند. و خانواده او از آنجا دور شدند.
و شب هنگام فرا رسید و تاریکى همه جا را گرفت.
من به نزد قبر این دختر رفتم و آن قبر را شکافتم
و بدن آن دختر را از قبر بیرون آوردم و کفن را از تن او بیرون کردم.
و او را لخت و برهنه در کنار قبر قرار دادم.
هنگامى که مى خواستم از آنجا دور گردم شیطان به سراغم آمده
و مرا از رفتن منصرف ساخته و با وسوسه هاى شیطانى خود به من گفت:
به اندام این دختر نگاه کن.
آیا سپیدى شکم او را نمى بینى؟
آیا ران هاى او را مشاهده نمى کنى؟
و شیطان با این وسوسه ها مرا تحریک کرده بطورى که از رفتن منصرف شدم.
سپس به طرف آن دختر برگشتم.
و بدون آنکه بتوانم نفس امّاره خود را مهار کنم.
اسیر هواهاى نفس خود شده و فریب شیطان را خوردم.
و به جسد آن دختر تجاوز نموده و با او آمیزش جنسى کردم.
و پس از انجام این عمل او را- با آن وضع- در همان جا رها کردم و از او دور شدم.
در این هنگام صدائى را از پشت سر خود شنیدم که بر من نهیب زده و گفت:
- اى جوان- واى بر تو از دادگاهى که در روز قیامت برپا مى شود.
در آن روز من و تو- در آن دادگاه- در محضر عدل الهى حضور خواهیم یافت.
و من با این بدن برهنه در آن دادگاه از تو شکایت خواهم نمود که تو مرا از قبر خارج نمودى.
و کفنم را از بدن بیرون آوردى.
و مرا در حال جنابت رها کردى.
واى بر تو- اى جوان- از آتش دوزخ.
سپس آن جوان به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
با این گناهى که مرتکب شده ام مطمئن هستم که هیچگاه بوى بهشت را نیز استشمام نخواهم نمود.
اینک چه مى گوئى- یا رسول اللَّه-؟
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او فرمود:
از من دور شو- اى فاسق گناهکار-.
زیرا اینک مى ترسم که آتشى به سوى تو بیاید و مرا نیز با تو بسوزاند.
زیرا تو. به آتش نزدیک شده اى!
زیرا تو. به آتش نزدیک شده اى!
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله چندین بار این جمله را- خطاب به او- تکرار نمود.
و با دست اشاره مى فرمود- و از او مى خواست- که از آنجا دور شود.
آنگاه آن جوان از آنجا دور شد.
او سپس به شهر بازگشت و مقدارى توشه براى خود تهیه کرده و روانه بیابان شد.
و در میانه کوه ها به عبادت خدا پرداخت.
و پیراهنى که از مو بافته شده بود بر تن خود کرد.
و دو دست خویش را به گردن خود بست.
و ندا داده و فریاد مى زد- اى پروردگار من-
این بهلول بنده تو مى باشد که با سرافکندگى و دست بسته به سویت آمده و از تو طلب عفو و بخشش مى کند.
- اى پروردگار من- تو مرا مى شناسى و از گناه من آگاهى.
- اى سیّد و اى مولاى من- اینک من از کرده خود نادم و پشیمان گشته ام.
و براى توبه نمودن به نزد پیامبر تو رفتم. امّا او مرا از خود راند.
و این کار او ترس و خوف مرا بیشتر نموده است.
اینک تو را به نام مقدّست- و به عزّت و جلالت و عظمت شأنت و بزرگى قدرتت- مى خوانم.
و از تو مى خواهم و عاجزانه طلب مى نمایم تا مرا ناامید نگردانى و دعایم را بى اجابت نگذارى.
و مرا از رحمت خود محروم نسازى.
و این جوان در مدّت چهل شبانه روز این گونه عمل مى نمود
و درخواست عفو و طلب توبه مى کرد.
و وضع او به گونه اى رقّت بار شده بود که حیوانات اطراف او برایش مى گریستند.
و پس از گذشت چهل روز- از این وضع- او دست به آسمان برده و گفت:
- اى پروردگار- با خواهش من چه کردى؟
آیا دعاى مرا مستجاب نمودى؟
و گناه مرا بخشیدى؟
و توبه مرا پذیرفتى؟
اگر چنین است از تو مى خواهم که به پیامبرت وحى فرمایى.
و جواب مرا به وسیله او بدهى.
و چنانچه دعاى مرا مستجاب نکرده اى.
و از گناه مرا نبخشیده اى.
و توبه مرا نپذیرفته اى.
و مى خواهى که مرا عقوبت نمایى. و به کیفر برسانى.
از تو مى خواهم که آتشى را به سوى من روانه نمایى تا مرا در همین دنیا بسوزاند و به عقوبت رسانده و هلاک گرداند.
تا بدینوسیله از رسوائى روز قیامت رها گردم.
و از آتش دوزخ نجات یابم.
پس از آنکه چهل روز از ماجراى این جوان گذشت.
خداوند متعال آیاتى از قرآن را بر پیامبر صلى الله علیه و آله نازل فرمود.
و بدینوسیله توبه آن جوان پذیرفته شد.
و پس از نزول این آیات بر پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله آن حضرت.
از محل خود خارج شده و در حالى که آن آیات را تلاوت مى فرمود و لبخند مى زد به اصحاب خود فرمود:
کدامیک از شما مرا به آن جوان توبه کننده مى رساند؟
در این هنگام معاذ به پیامبر صلى الله علیه و آله گفت:
خبردار شده ایم که این جوان در میان بیابان در کنار کوهى سکونت گزیده است.
سپس پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به همراه اصحاب خود به طرف آن بیابان رفته و خود را به آن کوه رساندند.
و پس از رسیدن به محل.
مشاهده نمودند که آن جوان در بالاى کوهى سکنى گزیده است
و او در حالى که بین دو صخره بر روى پا ایستاده.
و دستان خود را به گردن خود بسته- و چهرهاش سیاه و تاریک گشته.
و پلک هاى چشمش- بخاطر گریه زیادى که کرده ریخته شده بود-
با خداى عزّ وجلّ مناجات مى کرد. و این چنین مى گفت:
- اى مولاى من- خلقت مرا نیکو قرار دادى و چهره مرا زیبا آفریدى.
کاش مى دانستم که مرا براى چه آفریدى؟
آیا مى خواهى مرا به آتش جهنّم بسوزانى؟
یا مى خواهى مرا در بهشت سکنى دهى؟
- اى پروردگار من- احسان تو بر من بیش از حد زیاد بوده است.
و نعمتهاى تو بر من افزون بوده است.
کاش مى دانستم که عاقبت امر من چه خواهد شد؟
آیا بهشت مرا در خود جاى خواهد داد؟
یا آنکه آتش جهنّم از من استقبال خواهد نمود؟
- اى پروردگار من- گناه من از آسمان ها و زمین ها بیشتر است.
کاش مى دانستم که آیا مرا مىآمرزى و گناه مرا مى بخشى؟
یا آنکه مى خواهى در روز قیامت مرا رسوا ساخته و آبروى مرا بریزى؟
این جوان. پیوسته این سخنان را مى گفت و در حالى که مى گریست
- و خاک بر سر خود مى ریخت- به مناجات خود با پروردگار ادامه مىداد.
در این هنگام حیوانات و درندگانى که در اطراف او بودند دور او جمع شدند
و پرندگان در بالاى سر او بالهاى خود را گسترانده و در کنار هم قرار گرفته بودند.
و آن حیوانات و پرندگان از گریه این جوان مى گریستند.
در این هنگام پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله به او نزدیک شد و دستان او را از گردنش باز نمود
و خاک هایى که بر سر آن جوان بود زدود.
سپس پیامبر صلى الله علیه و آله به او فرمود:
- اى بهلول- بر تو بشارت باد.
زیرا تو از آتش جهنّم آزاد گشته اى و خداوند عزّ وجلّ توبه تو را پذیرفته است.
آنگاه پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله رو به اصحاب خود نموده و فرمود:
این گونه از گناه خود توبه نمائید.
سپس آن حضرت صلى الله علیه و آله آیاتى را که به ایشان وحى شده بود.
براى آن جوان تلاوت نموده و او را به بهشت بشارت دادند.
کتاب مردان رحمت شده و مردان نفرین شده، ص:25تا39
امام صادق علیه السلام به شخصى پیرامون مفاسد آخر الزمان و علامات آن در ضمن حدیثى به این مضمون فرمود:
... و آن هنگام که دیدى عقوق والدین گسترش پیدا کرد.
و والدین کم ارزش و سبک شمرده شدند.
و آنها- در نزد فرزندانشان- از بدترین مردم بشمار مى آیند.
و فرزندان خوشحال مى شوند از اینکه به والدین آنها تهمت زده شود.
و آنگاه که دیدى فرزند به پدر خود افترا بسته و به او تهمت مى زند.
و آنگاه که دیدى فرزندان علیه والدین خود دعا نموده و آنها را نفرین مى کنند.
و آنگاه که دیدى فرزندان از مرگ والدین خود مسرور و خوشحال مى شوند.
... در این هنگام برحذر باش. و نجات را از خداى متعال طلب نما.
و بدانکه مردم- در این هنگام- در معرض خشم و غضب خدا قرار دارند ...
کتاب فرزندان رحمت شده و فرزندان نفرین شده، ص: 267
رسول خدا (ص) فرمود:
هر کس هنگامى که به بستر خواب رود صد بار سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ را بخواند
خداوند گناه پنجاه سال او را بیامرزد.
أصول الکافی / ترجمه مصطفوى، ج4، ص: 427
أبو حمزه ثمالى گوید:
شنیدم امام سجّاد علیه السّلام می فرمود:
خداوند عزیز و جلیل می فرماید:
به عزّت و عظمت و شکوه و رونق و برترى و بلندى مقامم سوگند که
هیچ بنده اى
خشنودى مرا
بر هوى و هوس
خویش مقدّم ندارد
جز اینکه همّت و اندیشه او را به امور اخروى متوجّه سازم،
و قلب او را بى نیاز گردانم، و اموال و هستیش را کفایت نمایم،
و آسمانها و زمین را ضامن روزى او قرار دهم،
و دنیا بدو رو کند در حالى که او خوش نداشته باشد.
ثواب الاعمال-ترجمه غفارى، ص: 374
نقل است که حضرت امیر علیه السّلام به گورستانى گذر کردند و فرمودند:
سلام و رحمت خدا و برکات او بر شما باد،
راوى گفت: شنیدیم که کسى مى گوید:
سلام و برکات او بر تو اى امیر مؤمنان، سپس حضرت فرمود:
اخبارى که نزد ما هست به شما بگوییم، یا شما اخبار خود را مى گویید؟
گفتند:
یا على علیه السّلام شما اخبارتان را بگویید:
فرمود:
زن هاى شما ازدواج کردند
و اموالتان (در میان ورثه) تقسیم گشت،
و فرزندان (صغارتان) جزء یتیمان شدند
و خانه هایى که محکم کردید و احداث نمودید، دشمنان شما در آنها سکونت گزیدند.
سپس شما اخبار خود را بگویید؟
جواب دهنده اى گفت:
کفن ها پوسید
و مغزها متلاشى گشت
و پوست ها پاره پاره شد
و چشم ها از حدقه ها به درآمد و بر گونه ها روان گشت،
و اشکال و هیکل هاى ما به شکل زننده و زشتى درآمد،
و آنچه را که در دنیا از پیش فرستادیم، آن را دریافتیم،
و آنچه در راه خدا انفاق نمودیم، سود بردیم
و آنچه را به ارث نهادیم، زیان کردیم
و ما اینک در گرو اعمال خویشیم
و از خداوند امید بخشش و کرم و منّت داریم.
إرشاد القلوب / ترجمه سلگى، ج1، ص: 504
ابى حمزه ثمالى گوید:
شنیدم امام زین العابدین (ع) می فرمود:
هیچ قدمى بسوى خداوند از دو قدم محبوبتر نیست،
قدمى که مؤمن براى صف بستن در جهاد بر می دارد
و قدمى که براى آشتى با خویشاوند بر می دارد،
و هیچ جرعه اى نزد خدا محبوبتر از دو جرعه نیست،
یکى جرعه خشمى که مؤمن با بردبارى فرو می برد
و دیگر شربت مصیبتى که مؤمن با شکیبائى بنوشد
و هیچ قطره اى نزد خداوند محبوبتر از دو قطره نیست،
یکى قطره خونى که در راه خدا ریخته شود
و دیگر اشکى که در تاریکى شب فقط براى خدا از چشم بنده جارى شود.
الخصال / ترجمه فهرى، ج1، ص: 59
رسول خدا صلى اللَّه علیه و آله فرمودند:
خداوند ناامیدکنندگان را روز قیامت محشور مى کند
در حالى که سیاهى چهره آنها بر سفیدى غلبه دارد،
مردم هنگامى که آنها را مشاهده مى کنند
مى گویند اینها مردم را از رحمت خداوند دور مى کردند.
کتاب ایمان و کفر
( ترجمه کتاب الإیمان و الکفر بحار الأنوار جلد 64 / ترجمه عطاردى)،
ج2، ص: 501
مواعظ پیغمبر (ص)
خوشا به حال آن که:
ترس از خدا،
از ترس مردمان بازش دارد.
خوشا به حال آن که:
کسبش پاک، باطنش شایسته،
ظاهرش نیکو و اخلاقش روبراه باشد.
خوشا به حال آن که:
ما زاد مالش را بخش کند
و ما زاد سخنش را نگه دارد.
خوشا به حال آن که:
براى خداوند عزیز تواضع کند،
بدون اعراض از سنت من، از حلال بگذرد،
از لذتها بدون تحریم صرف نظر کند،
بدون انحراف از سنت از زر و زیور دنیا چشم بپوشد
و پس از من از نیکان خاندانم پیروى کند.
با فقها و حکما مجالست نماید
و بر تهیدستان ترحم کند.
خوشا به حال آن که:
مالى را از حلال به چنگ آرد و در حلال صرف کند
و بر مسکینان احسان و عطا نماید،
از متکبران فخرفروش
و شیفتگان دنیا
و بدعتگذاران در دین
و منحرفان از سنت من کناره گیرد.
خوشا به حال آن که:
اخلاقش با مردم خوش باشد،
آنان را در مشکلات یارى دهد
و شر خود را از آنها باز گرداند.
تحف العقول / ترجمه جنتى، متن، ص: 59