ابان بن تغلب از امام صادق علیه السّلام نقل کرده که فرمود:
«همانا اول کسى که با قائم علیه السّلام بیعت مى کند
جبرئیل است ...».
طبرسى از ابى عبد اللّه علیه السّلام
نقل کرده که در حدیثى فرمود:
«... پس خداوند عزّ و جلّ جبرئیل را مى فرستد
تا نزد او آمده و سؤال کند،
به او مى گوید:
به چه چیزى دعوت مى کنى؟
قائم او را از ماهیت دعوت خبر مى دهد.
جبرئیل مى گوید:
پس من اوّل کسى هستم که با تو بیعت مى کنم.
آنگاه مى گوید:
کف دستت را بده، و آن را بر دست خود مسح مى کند ...».
« احتجاج، ص 431.» هنگامه ظهور، ص: 25
به نقل از نرم افزار مهدویت
سید بن طاووس در لهوف گوید:
چون کاروان اسراى اهل بیت علیهم السلام نزدیک دروازه شام رسیدند،
ام کلثوم شمر بن ذى الجوشن را طلب کرد و فرمود:
مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجتت چیست ؟
فرمود: اینک شهر دمشق است ،
ما را از دروازه اى داخل کن که مردمان در آن کمتر انجمن باشند
و بگو سرهاى شهدا را از میان محملها دور کنند
تا مردم به نظاره سرها مشغول شده و به حرم رسول خدا صلى الله علیه و آله ننگرند.
شمر، که خمیر مایه شرارت بود، چون مقصود آن مخدره بدانست
یکباره بر خلاف مقصود آن مخدره کمر بست
و فرمان داد تا سرهاى شهدا را در خلال محملها جاى دهند
و ایشان را از دروازه ساعات ، که مجمع رعیت و رعات بود، به شهر در آوردند
تا مردم بیشتر بر آنها نظاره کنند.
و سپهر در ناسخ گوید:
در آن حال ، شمر سر حضرت امام حسین علیه السلام بود و پیوسته گفت :
انا صاحب رمح طویل ، انا قاتل الدین الاصیل ،
انا قتلت ابن سید الوصیین و اتیت براسه الى یزید امیرالمومنین
ام کلثوم علیه السلام چون بشنید که شمر به عمل خویش افتخار کرده و مى گوید:
من صاحب نیزه بلند و کشنده فرزند ارجمند سید اوصیا و قتال کننده با دین اصیل بلند پایه مى باشم ،
یکباره آتش خشمش زبانه زدن گرفت و فرمود:
و فیک الکثکث یا لعین بن اللعین ، الا لعنه الله على الظالمین
یا ویلک اتفتخر على یزید الملعون بن الملعون بقتل من ناغاه فى المهد جبرئیل
و من اسمه مکتوب على سرادق عرش الجلیل
و من ختم الله بجده المرسلین
و قمع بابیه المشرکین فاین مثل جدى محمد المصطفى
و ابى المرتضى و امى فاطمه الزهرا صلوات الله و سلامه علیهم اجمعین
یعنى :
خاک بر دهانت باد اى ملعون !
لعنت خداوند بر ستمکاران باد! واى بر تو!
آیا فخر مى کنى بر یزید ملعون که به قتل رسانیدى
کسى را که جبرئیل در گهواره براى او ذکر خواب مى گفت
و نام گرامیش در سرادق عرش جلیل پروردگار، مکتوب است ؟
کشتى کسى را که خداوند متعال پیامبرى را به جدى وى ، رسول خدا، خاتمه داد.
آیا افتخار تو این است که به قتل رسانیدى کسى را که پدرش نابود کننده مشرکین بود؟
کجا جدى و پدرى و مادرى مثل جد و پدر و مادر من پیدا خواهد شد؟
خولى اصبحى که نگران این بیانات بود، به ام کلثوم گفت :
تاءبین الشجاعه و انت بنت الشجاع ،
یعنى : تو هرگز از شجاعت سر بر نتابى ،
همانا تو دختر مرد شجاعى هستى !
به نقل از کتاب چهره درخشان حسین بن على علیه السلام تالیف : على ربانى خلخالى
روز عید بود
و حسن و حسین در گوشه ای از اتاق ناراحت نشسته بودند.
مادرشان فاطمه آن ها را دید و فرمود:
عزیزانم چه شده که اینقدر نا راحتید؟
آن دو لب به سخن باز نکردند ولی بعد از اصرار مادر عرض کردند:
مادر! امروز روز عید است و ما لباس نو نداریم.
حضرت دست ان دو را گرفت و به خدمت رسول خدا آمدند
و حضرت فاطمه جریان را به حضرت عرض نمود.
پس حضرت رسول به داخل خانه رفتند و دو رکعت نماز خواندند
و دست به دعا بر داشتند و فرمودند:
خدایا ! دل شکسته خانواده ام را شاد گردان .
همان دم جبرویل با دو دست پیراهن سفید نزد رسول آمد
و حضرت آن ها را گرفت و به حسن و حسین داد و آن دو پوشیدند.
به همدیگر نگریستند .
انگار چیزی می خواستند بگویند اما شرم و حیا داشتند .
پس مادشان لب به سخن گشود و فرمود:
این لباس ها چقدر به شما می آید از آنها خوشتان آمد؟
آن دو عرض نمودند: آری ، اما... حضرت فرمود:
اما چی ؟ عرض کردند:
اما ما لباس رنگی می خواهیم .
پس پیامبر در فکر فرو رفتند تا راه حلی بیابند که ناگهان جبرئیل عرض نمود:
ای رسول خدا مژده باد تو را
که رنگرز الهی آن لباسها را به هر رنگی که مایل باشند در آورد .
پس بگو یک آفتابه و تشت حاضر کنند .
امام حسن و حسین زود ان ها را حاضر کردند
و اما پیراهن سفید را از حسن گرفت
و در تشت کرد و جبرئیل آب می ریخت .
پیامبر فرمود: حسن پسرم چه رنگی دو ست داری ؟
امام فرمود: سبز!
و بعد از او امام حسین عرض کرد: سرخ !
بعد پیراهن ها را گرفتند و رفتند.
پیامبر و جبرئیل تنها ماندند و پیامبر دیدند جبرئیل می گرید.
پیامبر فرمود: چه چیزی سبب گریه ی تو شده؟
جبرئیل عرض کرد:
ای حبیب خدا همانا انتخاب رنگ لباسان نشان دهنده ی سر نوشت آن هاست.
حسن با سم شهید می شود و بدن او سبز می شود
و حسین را شهید می کنند و سرش را می برند و بدن او از خون قرمز می شود.
پس پیامبر با یاد آوری این جریان به شدت گریستند.
منبع : بحار ، ج:44 ص:245
وقتى حضرت آدم (علیه السلام ) وارد بهشت شد،
در بهشت حوران پاکیزه سرشت بسیار بودند؛ اما حضرت آدم با آن ها الفتى نداشت .
وقتى حضرت حوا آفریده شد و آدم بر او نگریست از او پرسید:
تو چه کسى هستى ؟
حوا شرمگین شد و چیزى نگفت ،
جبرییل به آدم گفت :
((این حواست ، او را براى تو آفریده اند و او محرم و همدم توست .))
حضرت آدم وقتى فهمید که حوا متعلق به اوست خواست به سوى او دست دراز کند جبریل گفت :
اى آدم ! اگر او را مى خواهى ، باید او را عقد کرده و برایش مهریه تعیین کنى .))
آدم فرمود:
((اى برادر! تو مى دانى که من پولى و نقدى ندارم چگونه او را عقد کنم ؟))
جبرییل گفت :
((سه بار به حبیب خدا محمد مصطفى (صلى الله علیه و آله و سلم )
صلوات بفرستى تا حوا بر تو حلال شود.))
برگرفته از کتاب : آثار و برکات صلوات در دنیا، برزخ و قیامت نام نویسنده : عباس عزیزى
«قَالَ النَّبِی صلی الله علیه و آله ذَاتَ یوْمَ لِعَلِی علیه السلام :
یا عَلِی أَلا أُبَشِّرُک؟
فَقَالَ: بَلی بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَإِنَّک لَمْ تَزَلْ مُبَشِّراً بِکلِّ خَیرٍ.
فَقَالَ: أَخْبَرَنِی جَبْرَئِیلُ آنِفاً بِالْعَجَبِ
قُلْتُ: مَا الَّذِی أَخْبَرَک یا رَسُولَ اللَّهِ؟
قَالَ: أَخْبَرَنِی أَنَّ الرَّجُلَ مِنْ أُمَّتِی إِذَا صَلَّی عَلَی وَ أَتْبَعَ بِالصَّلاةِ عَلَی أَهْلَ بَیتِی فُتِحَتْ لَهُ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ صَلَّتْ عَلَیهِ الْمَلائِکةُ سَبْعِینَ صَلاةً
وَ إِنَّهُ لَمُذْنِبٌ خَطَّاءٌ ثُمَّ تَحَاتُّ عَنْهُ الذُّنُوبُ کمَا تَحَاتُّ الْوَرَقُ مِنَ الشَّجَرِ
فَیقُولُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی: لَبَّیک یا عَبْدِی وَ سَعْدَیک یا مَلائِکتِی أَنْتُمْ تُصَلُّونَ عَلَیهِ سَبْعِینَ صَلاةً وَ أَنَا أُصَلِّی عَلَیهِ سَبْعَمِائَةِ صَلاةٍ
فَإِذَا صَلَّی عَلَی وَ لَمْ یتْبِعِ الصَّلاةَ عَلَی أَهْلَ بَیتِی
کانَ بَینَهَا وَ بَینَ السَّمَاءِ سَبْعُونَ حِجَاباً
وَ یقُولُ اللَّهُ تَبَارَک وَ تَعَالَی لا لَبَّیک یا عَبْدِی وَ لا سَعْدَیک
یا مَلائِکتِی لا تُصْعِدُوا دُعَاءَهُ إِلاّ أَنْ یلْحِقَ بِنَبِیی عِتْرَتَهُ
فَلا یزَالُ مَحْجُوباً حَتَّی یلْحِقَ (بِی) أَهْلَ بَیتِی».
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«آیا می خواهی شما را مژده ای دهم؟»
امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود:
«بفرما، پدر و مادرم قربانت! شما که پیوسته مبشر به خیر و خوبی ها بوده اید.»
فرمود: جبرئیل به تازگی برای من خبر خوشی آورده است.
خبر این است که هرکدام از امت من هنگامی که بر من صلوات فرستند، اگر نام اهل بیتم را نیز ملحق سازند؛ درهای آسمان جملگی برای پذیرفتن دعا و عبادت او گشوده گردد و فرشتگان هفتاد بار درود بر وی بفرستند و این خود محو کننده جرم و گناهان است آن گاه گناهان چون برگ درختان از او بریزد و خداوند تعالی فرماید:
«لبیک» تو را پذیرفتم، خجسته و مسعود باشی!
سپس به فرشتگان گوید:
شما هفتاد بار بر وی درود فرستادید و من هفتصد بار؛ لیکن اگر تنها بر من صلوات بفرستد و اهل بیتم را ملحق نسازد میان دعای او و آسمان، هفتاد حجاب حایل باشد
و خداوند جل و جلاله فرماید: لا لبیک.
(أمالی الصدوق،ص 679 و 676،ح 916؛ثواب الاعمال،ص 157؛روضةالواعظین،ص 232؛بحارالانوار،ج 91،ص 56)
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله همسران متعدّدى داشت؛ یکى از آنها «زینب بنت جحش» بود که علاقه زیادى به پیامبر صلى الله علیه و آله داشت، به این جهت مقدارى عسل ذخیره کرده بود، تا هر زمان حضرت به خانه او مى آید، آن عسل را خدمت حضرت بیاورد تا حضرت از آن تناول کند.
«عایشه» دختر ابوبکر، همسر دیگر پیامبر صلى الله علیه و آله، از این جریان و محبّت زینب به پیامبر اسلام صلى الله علیه و آله با خبر شد و حسّ حسادت او تحریک شد که مبادا زینب با این کارش در دل پیامبر صلى الله علیه و آله جاى بیشترى باز کند و محبّت حضرتش به او بیشتر شود؛ بدین جهت تصمیم گرفت کارى کند که دیگر پیامبر از آن عسل نخورد؛ تصمیم زشت خود را با «حفصه»، دختر عمر، همسر دیگر پیامبر، در میان گذاشت. قرار شد هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله به منزل آنان مى رود، بگویند: از دهان شما بوى بدى مى آید؟! نکند غذاى نامناسبى خورده اید، سپس بوى بد را به عسل ارتباط بدهند تا حضرت از آن عسل نخورد.
پیامبر صلى الله علیه و آله روزى به منزل حفصه وارد شد. حفصه، طبق نقشه قبلى، جلوى بینى خود را گرفت و گفت: یارسول اللَّه! چه بوى بدى از بدن شما به مشامم مى رسد! چه خورده اى؟ پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: در منزل زینب مقدارى عسل خورده ام! حفصه عرض کرد: شاید این بوى بد از همان عسل است و ممکن است زنبور عسل برروى «معافیر»[«معافیر» صمغ و شیره یکى از درختان حجاز به نام «عُرْفُطْ» است که بوى نا مناسبى دارد، به گونه اى که اگر زنبور عسل از آن بخورد، بوى بد آن به عسل آن زنبور نیز منتقل مى گردد.] نشسته و این بوى بد از معافیر به عسل منتقل شده است! پیامبر صلى الله علیه و آله، که به بوى خوش اهمیّت فراوانى مى داد و قسمتى از درآمد خود را صرف بوى خوش و عطرها مى کرد[استعمال عطر و معطّر بودن امرى پسندیده اى است که براى رهبر یک جامعه بسیار پسندیده است.] در پاسخ فرمود: بسیار خوب، من دیگر از آن عسل نمى خورم و آن را بر خود حرام مى کنم. ولى شما این مسأله را در همین جا خاتمه دهید و در بین دیگران از این مطلب سخن نگویید. این راز و سرّ همین جا دفن شود! آنها که به مقصود خود رسیده بودند، متعهّد شدند با کسى در این باره سخن نگویند.
آنها به این تعهّد خود وفا نکردند و راز پیامبر صلى الله علیه و آله را فاش کردند و آن خبر را در بین مردم پخش نمودند. خداوند به وسیله جبرئیل پیمان شکنى آنها را به پیامبر صلى الله علیه و آله اطّلاع داد و آنها را تهدید به مجازات نمود و به پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود که آنچه را بر خود حرام کرده اى حلال است و مى توانى از آن استفاده کنى!
مثالهاى زیباى قرآن، ج2، ص: 291