امام فرمود: چرا؟
امام صادق (علیه السلام):
و قد ساءله ابن اءبى العوجاء: ولم احتجب عنهم و اءرسل الیهم الرسل ؟ ویلک و کیف احتجب عنک من اءراک قدرته فى نفسک ؟ نشاءک ولم تکن و کبرک بعد صغرک و قواک بعد صعفک ... وما زال یعد على قدرته التى هى فى نفسى التى لا ادفعها حتى ظننت اءنه سیظهر فیما بینى و بینه ؛
در پاسخ ابن ابى العوجاء که پرسید:
چرا خداوند خود را از مردم در پرده داشت
و آن گاه پیامبران را سویشان فرستاد؟
فرمود:
واى بر تو کسى که قدرتش را در وجود تو نشان داده
چگونه خود را از تو پوشیده داشته است ؟
تو را که نبودى پدید آورد،
کوچک بودى بزرگت کرد،
ناتوان بودى توانایت گردانید...
حضرت پیوسته مظاهر قدرت خدا را که در وجود من است
و نمى توانم منکرشان شوم برایم برشمرد
تا جایى که خیال کردم
خداوند بزودى میان من و او ظاهر خواهد شد.
التوحید ص 127.
(سهل خراسانى ) به حضور امام صادق علیه السلام آمد
و از روى اعتراض گفت :
چرا با اینکه حق با تو است نشسته اى و قیام نمى کنى .
حال صد هزار نفر از شیعیان تو هستند
که به فرمان تو شمشیر را از نیام بر مى کشند،
و با دشمن تو خواهد جنگید.
امام براى اینکه عملا جواب او را داده باشد،
دستور داد، تنورى را آتش کنند،
و سپس به سهل فرمود:
برخیز و در میان شعله هاى آتش تنور بنشین .
سهل گفت اى آقاى من ، مرا در آتش مسوزان ،
حرفم را پس گرفتم ، شما نیز از سخنتان بگذرید،
خداوند به شما لطف و مرحمت کند.
در همین میان یکى از یاران راستین امام صادق علیه السلام به نام هارون مکى به حضور امام رسید
امام به او فرمود:
کفشت را به کنار بینداز و در میان آتش تنور بنشین ،
او همین کار را بى درنگ انجام داد و در میان آتش تنور نشست .
امام متوجه سهل شد و از اخبار خراسان براى او مطالبى فرمود:
گوئى خودش از نزدیک در خراسان ناظر اوضاع آن سامان بوده است .
سپس به سهل فرمود:
برخیز به تنور بنگر،
چون سهل به تنور نگاه کرد،
دید هارون مکى چهار زانو در میان آتش نشسته است .
امام فرمود:
در خراسان چند نفر مثل این شخص وجود دارد؟
عرض کرد:
سوگند به خدا حتى یک نفر در خراسان ،
مثل این شخص وجود ندارد.
فرمود:
من خروج و قیام نمى کنم
در زمانى که (حتى ) پنج نفر یار راستین براى ما پیدا نشود،
ما به وقت قیام آگاه تر هستیم .
نام کتاب : یکصد موضوع 500 داستان مؤ لف : سید على اکبر صداقت(حکایتهاى شنیدنى ، 4/65 - سفینة البحار 2/714.
امام صادق علیه السلام فرمود:
زنى در کعبه طواف مى کرد و مردى هم پشت سر آن زن مى رفت .
آن زن دست خود را بلند کرده بود که آن مرد دستش را به روى بازوى آن زن گذاشت ؛
خداوند دست آن مرد را به بازوى آن زن چسبانید.
مردم جمع شدند حتى قطع رفت و آمد شد.
کسى را به نزد امیر مکه فرستادند و جریان را گفتند.
او علما را حاضر نمود،
و مردم هم جمع شده بودند که چه حکم و عملى نسبت به این خیانت و واقعه کنند،
متحیر شدند!
امیر مکه گفت :
آیا از خانواده پیامبر صلى الله علیه و آله کسى هست ؟
گفتند:
بلى حسین بن على علیه السلام اینجاست .
شب امیر مکه حضرت را خواستند و حکم را از حضرتش پرسیدند.
حضرت اول رو به کعبه نمود و دستهایش را بلند کرد و مدتى مکث فرمود:
و بعد دعا کردند.
سپس آمدند دست آن مرد به قدرت امامت از بازوى آن زن جدا نمودند.
امیر مکه گفت :
اى حسین علیه السلام آیا حدى نزنم ؟
گفت : نه .
صاحب کتاب گوید:
این احسانى بود که حضرت نسبت به این ساربان کرد
اما همین ساربان در عوض خوبى و احسان حضرت
در تاریکى شب یازدهم به خاطر گرفتن بند شلوار امام دست حضرت را قطع کرد.
نام کتاب : یکصد موضوع 500 داستان مؤ لف : سید على اکبر صداقت
(رهنماى سعادت 1/36 - شجره طوبى ص 422.)
صفوان گوید:
امام صادق(علیه السلام) فرمود:
دو نفر مرد، همراه یک زن و یک نوزاد نزاعی داشتند،
بحضور امام حسین (علیه السلام) آمدند.
مرد اول گفت : زن مال من است (در نتیجه بچه نیز مال من است).
مرد دوم گفت : این فرزند مال من است .
امام حسین (علیه السلام) به مرد اول فرمود: بنشین ، او نشست .
آنگاه امام رو به زن کرد و فرمود:
راست بگو قبل از آنکه پرده ها بالا رود.
زن گفت : این مرد که نشسته همسر من است
و فرزند مال او است اما این مرد ایستاده را نمی شناسم .
امام (علیه السلام) به بچه شیرخوار رو کرد و فرمود:
به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفی کن .
نوزاد با زبان گویا گفت :
پدر من نه این مرد است نه آن مرد، بلکه پدر من چوپان فلان طایفه می باشد.
به این ترتیب روشن شد که آن دو مرد هر دو در ادعای خود در مورد اینکه بچه مال آن ها است دروغ می گفتند.
داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی
امام صادق علیه السلام فرمود:
کسى که به دین خداوند اقرار و اعتراف کند مسلمان است
و کسى که به آنچه که خداوند به آن امر نموده است عمل کند مؤ من است .
اءبى بصیر گوید:
به امام باقر علیه السلام عرض کردم :
خیثمه به ما خبر داد که از شما درباره ایمان پرسیده است و شما پاسخ داده اید که :
ایمان عبارت است از:
اعتقاد به خدا
و تصدیق نمودن به کتاب خدا
و نافرمانى نکردن خدا،
حضرت فرمود: آرى خیثمه درست گفته است .
جمیل بن دراج گوید:
از امام صادق علیه السلام درباره ایمان پرسیدم حضرت فرمود:
ایمان عبارت است از
گواهى دادن به اینکه هیچ معبودى جز خدا نیست
و اینکه محمد صلى الله علیه و آله فرستاده اوست .
جمیل گوید: عرض کردم : آیا این گواهى دادن ، عمل شمرده مى شود؟
حضرت فرمود: آرى ،
دوباره عرض کردم :
پس عمل از ایمان است ؟
حضرت فرمود:
ایمان جز به وسیله عمل براى شخص ثابت نمى گردد
و عمل نیز برخاسته از ایمان است.
نام کتاب : جهاد با نفس
نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى.
از امام صادق علیه السلام در حدیثى طولانى روایت است که فرمود:
خداوند ایمان را بر تمامى اعضاى فرزند آدم واجب ساخت
و آن را بر اعضاى او تقسیم و در تمامى آنها پخش نمود.
پس هیچ عضوى از اعضاى وى نیست جز اینکه ایمانى بر عهده او نهاده شده
که آن ایمان غیر از ایمانى است که بر عهده عضو دیگر قرار داده شده است .
- سخن امام علیه السلام ادامه دارد تا آنجا که مى فرماید:-
اما آن ایمانى که بر قلب واجب گشته ،
اقرار نمودن و معرفت یافتن و پیمان بستن و خوشنودى و تسلیم
در برابر اینکه هیچ معبودى جز الله نیست او یگانه است و شریکى ندارد
معبودى یکتا که مصاحب و فرزندى ندارد
و اینکه محمد صلى الله علیه و آله بنده و فرستاده اوست ،
و اقرار نمودن به هر پیامبر با کتابى که از جانب خداوند آمده است
و این همان اقرار و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته است و عمل قلب همین است...
پس این همان اعتراف و معرفتى است که خداوند بر قلب واجب ساخته
و کار قلب همین است و این اقرار و معرفت ، به منزله سر ایمان است .
و خداوند بر زبان ،
گفتن و اقرار نمودن به ایمانى را که قلب را بر آن پیمان بسته است را واجب نمود،...
پس این گفتن و اقرار نمودن همان چیزى است که خداوند بر زبان واجب ساخته است و عمل زبان همین است .
و خداوند بر گوش
واجب ساخت که از گوش فرا دادن به چیزى که خداوند آن را حرام نموده است دورى کند
و از شنیدن آنچه که شنیدنش بر او حلال نیست و مورد نهى خداوند عزوجل است خوددارى نماید
و به آنچه که شنیدنش خداى را خشمگین مى کند گوش مسپارد. ...
پس این همان ایمانى است که خداوند بر گوش واجب ساخته است که به آنچه که بر او حلال نیست گوش ندهد و عمل گوش همین است و این از ایمان است .
و بر چشم
واجب ساخت که به آنچه که خداوند بر او حرام نموده نظر نکند
و از دیدن آنچه که دیدنش مورد نهى الهى است خوددارى کند
و عمل چشم این است و این از ایمان است .
..... این آن چیزى است که خداوند بر چشمان واجب ساخته
که این فرو بستن چشم از حرام ، عمل چشم است و این از ایمان است .
و خداوند بر دو دست
واجب ساخت که آدمى با دو دست خود به سوى حرام روى نیاورد
و به وسیله آن دو در به جاى آوردن دستور الهى بکوشد که خداوند بر آن دو امورى را واجب ساخته است از قبیل پرداخت صدقه و ارتباط با خویشاوندان و جهاد در راه خدا و تهیه و استعمال طهور براى نمازها، ....
این آن چیزى است که خداوند بر دو دست واجب نموده زیرا زدن کار دستهاست .
و خداوند بر دو پا
واجب ساخت که به وسیله آن دو به سوى هیچ یک از معاصى نشتابى
و واجب کرد که به سوى آنچه که مورد رضایت الهى است گام بردارى ....
و خداوند بر چهره
واجب ساخت که در شب و روز در هنگامه نماز براى او به خاک افتد ...
راوى مى گوید:
حضرت در ادامه فرمود:
پس کسى که خداوند را در حالتى ملاقات کند که اعضاى خود را حفظ نموده
و به واجبات الهى در مورد هر عضوى از اعضایش وفا کرده
خداوند عزوجل را با ایمان کامل ملاقات کرده است
و او اهل بهشت است
اما کسى که در مورد واجبى از واجبات خیانت کرده
یا از دستور الهى سر باز زده خداوند را با ایمان ناقص دیدار خواهد کرد.
و بدانید که مؤ منان ، با ایمان کامل به بهشت داخل مى شوند
و کسانى که در انجام واجبات کوتاهى نموده اند با ایمان ناقص به دوزخ وارد مى گردند.
نام کتاب : جهاد با نفس
نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى.
1- امام صادق علیه السلام فرمود:
نفست را به خاطر خودت به زحمت و مشقت بیانداز
زیرا اگر چنین نکنى دیگرى خودش را براى تو به زحمت نمى افکند.
2- امام صادق علیه السلام به مردى فرمود:
قلبت را (براى خودت ) به مثابه همدمى مهربان
و به منزله فرزندى که با تو دوستى خالصانه دارد قرار ده
و دانشت را همچون پدرى که از او پیروى مى کنى
و نفست را همانند دشمنى که با او به پیکار برخاسته اى
و مال و دارایى ات را
امانت و عاریتى بدان که آن را (باید به صاحبش ) برگردانى .
نام کتاب : جهاد با نفس
نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره
مترجم : على افراسیابى
...بحضرت صادق علیه السّلام که:
گاهى با بعضى از مردم سخن می گویم
و هنوز قسمتى از مطلب خود را نگفته ام مى بینم تمام مطلب مرا فهمیده،
و با بعضى دیگر از مردم تکلم می نمایم
و هر وقت تمامى مطلب خود را گفتم
آن وقت به همان نوع که با او سخن گفته ام سخن مرا مى فهمد و تکرار می کند،
و گاه با بعضى از مردم مطلبى را می گویم
با اینکه تمام آن را می گویم و مطلب من به پایان می رسد باز او نمى فهمد،
بلکه می گوید تکرار کن زیرا نفهمیدم.
آن حضرت فرمود:
اى اسحاق میدانى علت و منشأ و جهت این اختلاف فهم مردم را؟
عرض کردم نمی دانم یا ابن رسول اللَّه صلى اللَّه علیه و آله و سلّم (سرّ آن را بیان فرمائید).
فرمود:
آنکه با او تکلم می نمائى و هنوز کلام تو تمام نشده،
کلام و مطلبت را مى فهمد و درک می کند،
او آن کسى است که عقلش
با نطفه (که از آن خلق شده) عجین و سرشته شده و مخلوط گردیده،
و آن کسى که تو با او سخن می گوئى و بعد از اتمام سخن تو مطلبت را درک می کند و مى فهمد،
او آن کسى است که ترکیب شده
و عطا گردیده است عقل باو هنگامى که در شکم مادر بوده
(یعنى پس از انعقاد نطفه در رحم عقل باو عنایت شده).
و آن کسى که بعد از تمام شدن کلام تو بگوید مطلب را تکرار کن که نفهمیدم چه گفتى،
او آن کسى است که بعد از بزرگ شدن
(و در اوایل تمیز و رشد و بلوغ) باو اعطاء عقل شده .
علل الشرائع-ترجمه مسترحمى، ص: 226
حضرت موسى بن عمران علیه السلام به خداى متعال عرض کرد:
- اى خدا- آیا در میان بندگان تو شخصى هست که مورد عاقّ والدین خود قرار بگیرد؟
خداى متعال در جواب او به این مضمون فرمود:
هنگامى که فرزند کارى کند که مردم. والدین او را دشنام دهند.
این کار نمودى از عقوق والدین بشمار مى آید.
امام صادق علیه السلام به این مضمون فرمود:
فرزند بدى که اعمال زشتى از او سر مى زند
موجب مى گردد که آبروى پدر او در نزد مردم ریخته شود .
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام به این مضمون فرمود:
فرزند بدى که کار زشتى از او سر مى زند.
موجب مى گردد که شرافت خانوادگى و حسن سابقه آنها نابود گردد .
فرزندان رحمت شده و فرزندان نفرین شده، ص: 275