سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیخ احمد معرفت واعظ متقى اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) نقل نمود.


یکى از مراجع تقلید نقل کرد یکى از علماء نجف اشرف که یک شخصیت علمیست ایشان مقید بود هر هفته حرکت مى کرده و به کربلا مى رفته روزهاى پنجشنبه که حوزه تعطیل مى شد صبح که نماز مى خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویرى بود تقریبا سیزده فرسخ هست مى آمد کربلا براى زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) و بعد بر مى گشت .


به او گفتند:

آقا شما دیگر پیر شده اید ناتوان گردیده اید سرما گرما حرکت مى کنید مى روید کربلا آخر آن هم پیاده پس سواره بروید زیرا براى شما زحمت است .


ایشان فرمودند:

واقعش آن وقتى که چیزى ندیده بودم مى رفتم حالا که چیز ها هم دیدم نروم

گفتند: چه دیدى ؟

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 6:36 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

....جناب «حاج میرزا خلیل تهرانى» (رحمة اللّه علیه) نقل فرموده که:
من در کربلاى معلّى بودم و مادرم در طهران؛ پس شبى در خواب دیدم که مادرم به نزد من آمد

و گفت: اى پسر! من مردم و مرا آوردند به سوى تو و بینى مرا شکستند؛

پس من ترسان از خواب بیدار شدم و از این خواب چندى نگذشت که کاغذى آمد از بعض اخوان که نوشته بود: «والده ‏ات وفات کرد، جنازه ‏اش را به نزد شما فرستادیم.»
چون جنازه‏ کشها آمدند گفتند:

جنازه والده شما را در کاروانسراى نزدیک ذى الکفل گذاشتیم چون گمان کردیم که شما در نجف مى‏ باشید.
 پس من صدق خواب را فهمیدم و لکن متحیّر ماندم در معناى کلام آن مرحومه که گفته بود: بینیم را شکستند.
تا این‏که جنازه ‏اش را آوردند.
کفن را از روى او گشودم، دیدم بینى او شکسته شده!
 سبب آن را از حاملین آن پرسیدم، گفتند: ما سببش را نمى‏ دانیم؟!
جز آن‏که در یکى از کاروانسراها تابوت آن مرحومه را روى تابوت هاى دیگر گذاشته بودیم، مالها «اسب‏ها، قاطرها.» با هم لگدکارى کردند و جنازه را افکندند به زمین، شاید در آن وقت این آسیب به آن مرحومه رسیده، دیگر غیر از این ما سببى براى آن نمى ‏دانیم.
پس من جنازه مادرم را آوردم حرم جناب «ابو الفضل علیه السّلام» و مقابل آن‏جناب گذاشتم
و عرض کردم: اى ابو الفضل! مادر من نماز و روزه ‏اش را نیکو بجا نیاورده، الحال دخیل تو است پس برطرف کن از او اذیّت و عذاب را، و بر من است به ضمانت تو اى سیّد من که پنجاه سال براى او روزه و نماز بدهم.
پس او را دفن کردم و در دادن نماز و روزه مسامحه شد.
مدّتى گذشت که شبى در خواب دیدم که شور و غوغائى بر در خانه من است.
از خانه بیرون شدم ببینم چیست؟

دیدم مادرم را بر درختى بسته‏ اند و تازیانه بر او مى‏ زنند.
گفتم:براى چه او را مى‏ زنید؟! چه گناهى کرده؟!
گفتند: ما از جانب «حضرت ابو الفضل» مأموریم که او را بزنیم تا فلان مبلغ پول بدهد.
من داخل خانه شدم و آن پولى که طلب مى‏ کردند آوردم، به ایشان دادم و مادرم را از درخت باز کردم و به منزل بردم و مشغول به خدمت او شدم.
پس چون بیدار شدم حساب کردم آن مقدار پولى را که در خواب از من گرفتند موافق بود با پول پنجاه سال عبادت؛ پس من آن مبلغ را برداشتم و بردم خدمت سیّد اجلّ «آمیرزا سیّد على»، صاحب کتاب «ریاض» رضوان اللّه علیه
 و گفتم: این پول پنجاه سال عبادت است، مستدعیم لطف فرموده براى مادرم بدهید.

قال شیخنا الاجلّ صاحب دار السّلام «احلّه اللّه دار السّلام»: و فى هذا الرّؤیا من عظم الامر و خطر العاقبة و عدم جواز التّهاون بما عاهد اللّه على نفسه و علوّ مقام اولیائه المخبتین ما لا یخفى على من تأمّلها بعین البصیرة و نظر الاعتبار.
« مرحوم محدّث نورى پس از نقل این خواب فرمود: این خواب گویاى بزرگ بودن کار آخرت خطیر بودن سرانجام کار، و جایز نبودن سهل‏ انگارى نسبت به چیزهائى که خداى تعالى بر آن متعهّد شده و نمایانگر بزرگى مقام دوستان برگزیده‏ اش مى‏ باشد. این مطلب بر کسى که با چشم بصیرت و نگاه عبرت‏ آمیز در آن تأمّل و تفکّر نماید، پوشیده نیست.»

 منازل الآخره( سرنوشت انسان هنگام مرگ و بعد از آن )، ص: 55






تاریخ : پنج شنبه 93/2/18 | 2:54 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حاج شیخ مهدی امامی مازندرانی می گفت:

دو عالم با هم عهد کردند هر کدام زودتر مردند، به خواب دیگری بیایند و از عالم قبر و برزخ خبر بدهند.

یکی مرد.

یکسال گذشت تا رفیق را در خواب دید گفت:

چرا به خوابم نیامدی؟

گفت: من گرفتار بودم

گفتم: تو با این همه علم و تقوی چه گرفتاری داشتی؟

گفت: یک دفعه در راه، الاغ بچّه ی یتیمی با بار هیزم از کنارم رد می شد و من یک چوب خلال از آن برداشتم و معلوم نیست از آن استفاده کردم یا نه؟

از این رو یکسال مرا نگهداشتند تا آن بچه بزرگ شد و گفت:

خدایا هر که مال مرا مصرف کرد بر او حلال باشد و من از او راضی ام و امشب تازه خلاص شدم.

 ماخذ: جرعه ای از اقیانوس-قلی زاده      صفحه: 334-






تاریخ : سه شنبه 93/1/26 | 6:21 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

نقل مى کنند: شخصى از دنیا رفت ، بستگان او، یک نفر قارى قرآن را اجیر کردند، که مدتى ، سر قبر او قرآن بخواند، قارى مشغول قرائت قرآن بر سر قبر او گردید.
تا اینکه بعد از چند روز یکى از وابستگان، آن شخص را در عالم خواب دید و از او احوال پرسى کرد، او در جواب گفت : تقاضا دارم بگوئید این قارى قرآن بر سر قبر من ، دیگر قرآن نخواند، زىرا وقتى که قرآن مى خواند، به هر آیه اى (مثلاً آیه خمس ، زکات ، حج ، امر به معروف و نهى از منکر و...) مى رسد که من به دستور آن آیه عمل نکرده ام ، مرا عذاب مى نمایند!!
نگارنده گوید: در احادیث آمده که امامان فرمودند:
رب تالى القرآن و القرآن یلعنه ((چه بسیار افرادى هستند که تلاوت قرآن مى کنند، ولى قرآن آنها را لعنت مى کند)).


نام کتاب : داستان دوستان ج 1
تالیف : محمد محمدى اشتهاردى






تاریخ : یکشنبه 92/11/6 | 4:55 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

روزی «جبرئیل» به رسول خدا(ص) عرض کرد: آیا دوست دارید کیفیّت قیامت را ببینید؟ پیامبر فرمود: بلی، جبرئیل، حضرت را به قبرستان بقیع آورد، پا را به قبری زد و گفت: «به اجازه ی پروردگار برخیز» شخصی نورانی و خوشحال و خرّم سر از قبر به درآورد و گفت: «سپاس خدای را که به وعده اش وفا کرد» بعد جبرئیل، پایش را به قبر دیگری زد و گفت: « به دستور خداوند برخیز» شخص بدهیکلی با منظره ی ترسناک بیرون جست و گفت: «واحسرتا!» جبرئیل خدمت رسول اکرم (ص) عرض کرد: در روز قیامت، بدین گونه مؤمنین و کفّار سر از قبر بیرون می آورند. در روایات آمده است که مؤمنین در عالم برزخ، از خداوند می خواهند که قیامت زودتر بر پا شود، چون نمونه ی لذّت را چشیده و پی اصلش می گردند. از آن طرف کفّار و فسّاق می گویند: «خدایا، ما را همین جا نگهدار» چون نمونه ی کمی از عذاب را دیده اند و از عذاب دردناک جهنّم به هراس افتاده اند.روزی «جبرئیل» به رسول خدا(ص) عرض کرد: آیا دوست دارید کیفیّت قیامت را ببینید؟ پیامبر فرمود: بلی، جبرئیل، حضرت را به قبرستان بقیع آورد، پا را به قبری زد و گفت: «به اجازه ی پروردگار برخیز» شخصی نورانی و خوشحال و خرّم سر از قبر به درآورد و گفت: «سپاس خدای را که به وعده اش وفا کرد» بعد جبرئیل، پایش را به قبر دیگری زد و گفت: « به دستور خداوند برخیز» شخص بدهیکلی با منظره ی ترسناک بیرون جست و گفت: «واحسرتا!» جبرئیل خدمت رسول اکرم (ص) عرض کرد: در روز قیامت، بدین گونه مؤمنین و کفّار سر از قبر بیرون می آورند. در روایات آمده است که مؤمنین در عالم برزخ، از خداوند می خواهند که قیامت زودتر بر پا شود، چون نمونه ی لذّت را چشیده و پی اصلش می گردند. از آن طرف کفّار و فسّاق می گویند: «خدایا، ما را همین جا نگهدار» چون نمونه ی کمی از عذاب را دیده اند و از عذاب دردناک جهنّم به هراس افتاده اند.

(برگرفته از نرم افزار هدایت در حکایت)

 






تاریخ : سه شنبه 92/10/17 | 5:10 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
صفحه اصلی |        
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.