مردى عابد همیشه با خدا راز و نیاز مى کرد و فریاد اللّه اللّه داشت. روزى شیطان بر او ظاهر شد و وى را وسوسه کرد و به او گفت: اى مرد این همه که تو گفتى اللّه اللّه، آخر یک مرتبه شد که لبیک بشنوى؟ اگر در خانه هر کس رفته بودى و این اندازه ناله کرده بودى لااقل یک مرتبه جوابت را داده بود.
این مرد دید ظاهرا حرفى است منطقى. از این رو در او مؤثر افتاد و از آن به بعد دهانش بسته شد و دیگر اللّه اللّه نگفت.
در عالم رویا هاتفى به او گفت: چرا مناجات خودت را ترک کردى؟ پاسخ داد: من مى بینم این همه مناجات که مى کنم و این همه درد و سوزى که دارم یک مرتبه نشد در جواب من لبیک گفته شود. هاتف گفت: ولى من از طرف خدا مأمورم که جواب تو را بدهم و آن اینکه همان درد و سوز عشق و شوقى که ما در دل تو قرار دادیم این خودش لبیک ماست و عشق و ترس تو نشانه لطف ماست و هر یارب گفتن تو یک لبیک به همراه دارد.
میعاد نور ؛ ص102 به نقل از: مثنوى معنوى، دفتر سوم، ص 13
بازدید امروز: 397
بازدید دیروز: 43
کل بازدیدها: 806580