گویند زنى عاشق جوانى شد از او طلب وصال کرد جوان حاضر نشد حاجت او را برآورد آن زن که دید تیر آرزویش بهدف مراد نرسید دست از آستین حیله بیرون آورده سپیده تخم مرغ را بجامه خود ریخته و باو آویخته با کمال رسوائى و بى عفتى (که خدا هیچ بیچاره را بحیله زن دریده و بى عفت گرفتار نکند) او را حضور امیر المؤمنین ع آورده فریاد زد این جوان به من درآویخته و مرا رسوا کرده آنگاه براى اثبات مدعاى خود جامه خود را که سپیده تخم مرغ بر آن ریخته نشان داد و گفت این منى اوست که روى جامه من اثر ننگش را باقى گذارده جوان که آبروى خود را در خطر دید به دست و پا افتاده مى گریست و در تبرئه خود مى کوشید و سوگند یاد مى کرد دامن من از این لوث پاک است.
على ع به قنبر دستور داد بگو آبى گرم کنند که کاملا بجوشد سپس آن را بلافاصله حاضر کن چون آب گرم جوشان را آورده دستور داد جامه آن زن را در آن افکندند سپیده هاى تخم مرغ که بحرارت آب رسیدند از جامه کنده شده و در آب بسته شدند فرمود آنها را بدو نفر از کسانى که حضور داشته دادند فرمو: بچشید و بیرون بریزید چون چشیدند احساس کردند که سپیده تخم مرغ است.
على ع دستور داد جوان را رها کردند و آن زن را بر اثر ادعاى نابجائى که کرده تازیانه زدند.
ارشاد-ترجمه ساعدى خراسانى، ص: 208
بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 72
کل بازدیدها: 806823