سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بقّالى طوطى خوش‏ گفتار و زیبایى داشت که با مشتریان سخن مى ‏گفت و آنان را مجذوب خود مى‏ ساخت.
روزى در غیاب بقال، طوطى در دکان به پرواز درآمد و این سبب شد که شیشه‏ هاى روغن گل بر زمین بیفتد و بریزد.
بقال چون به دکّان بازگشت و وضع را چنین دید، عصبانى شد و بر سر طوطى بینوا چنان زد که پرهاى سرش فروریخت.
تا چند روز طوطى از ضربت بقال از سخن گفتن خوددارى مى ‏کرد و بقال از اینکه ضربه او طوطى را لال کرد بسیار ناراحت و مکدّر شد.
چند روزى گذشت، طوطى همچنان ساکت کنج دکان به آمد و رفت‏ ها نظاره داشت.
 تا اینکه روزى مرد طاسى از کنار دکان مى‏ گذشت ناگهان طوطى به سخن آمد و خطاب به مرد طاس گفت:
از چه اى کل با کلان آمیختى     تو مگر از شیشه روغن ریختى؟
از قیاسش خنده آمد خلق را      کو، چو خود پنداشت صاحب دلق را
کار پاکان را قیاس از خود مگیر     گرچه ماند در نبشتن شیر شیر
جمله عالم زین سبب گمراه شد     کم کسى ز ابدال حق آگاه شد

      بشنو از نى (شرحى بر حکایتهاى مثنوى)، ج‏1، ص: 25






تاریخ : شنبه 93/2/20 | 8:51 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.