نوشتهاند: روزی جوانی پیش یکی از صالحان که در خارج شهر سکونت داشت، رفت.
و از آن عارف خواهش کرد که چندی در خدمت وی بگذراند تا از اثر تربیت و دانش و برکت انفاس قدسیه او بهرهمند شود و به مکارم اخلاق آراسته گردد.
آن مرد صالح تقاضای آن جوان را پذیرفت و در مقام تربیت و تهذیب نفس وی برآمد.
روزی در جنگلی با یکدیگر گردش میکردند.
عارف به جوان اشاره کرد که نهال نورستهای را از ریشه برآورد.
جوان به اندک قوتی، به آسانی آن را ریشه کن نمود.
پس از آن که مقداری در جنگل سیر کردند، به درخت کهنهای رسیدند.
مرد صالح به آن جوان اشاره کرد که درخت را از ریشه بیرون آورد.
جوان هر چه تلاش کرد، نتوانست آن را از ریشه برآورد.
در این جا، پیر روشن ضمیر گفت:
ای فرزند! از این داستان باید تجربه بیاموزی و آگاه شوی که تخم هوا و هوس، بغض و کینه، حسد، حرص و نفاق و سایر صفات رذیله، همین که در دل اثر کرد، نهالی است که اگر زود متوجه شوی، به آسانی میتوانی آن را ریشه کن نمایی.
و اگر بگذاری در دل کهنه شوند، چنان ریشه خود را در آن جا مستحکم خواهند کرد که از کندن آنها عاجز و ناتوان خواهی شد و ریشههای آن طوری به هم پنجه خواهند انداخت که هیچ گلی(یعنی صفات جمیله) را نخواهند گذاشت که در دلت بروید و ریشه کند.
جوان وارسته، پند پیر روشن ضمیر را به گوش جان پذیرفت و در راه اصلاح نفس و تعالی روح خویش همت گماشت و یکی از مردان نیک روزگار گردید.
«ریاض الانس» یا «گلهای ارغوان»، ج 1، ص 410.
به نقل از اندیشه قم
بازدید امروز: 314
بازدید دیروز: 38
کل بازدیدها: 808299