مردی خدمت رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) آمد و از این که همسایه اش او را آزار می رساند، زبان به گلایه گشود.
رسول خدا(ص) که کانون علم و بردباری بود، او را به صبر دعوت کرد.
مرد آرام شد و رفت.
چند روز بعد برگشت و از آزار و اذیّت همسایه زبان به شکایت باز کرد.
مجدداً رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) او را به شکیبایی فرا خواند.
دوباره پس از چند روز، آن مرد بازگشت و از همسایه اش شکوه نمود.
این بار پیامبر(صلّی الله علیه و آله) به او فرمود: اسباب خود را جمع کن و داخل کوچه قرار بده.
مردم که از کوچه عبور می کنند، از تو علّت این اقدام را سؤال می کنند و تو نیز علّت این کار خود را به آن ها بگو ( آزار و اذیّت همسایه) مرد همین ابتکار را به کار برد.
رهگذران بودند و سؤال و جواب این مرد و بالاخره مراتب به گوش همسایه ی مردم آزار رسید و آبروی خود را در خطر از دست رفتن دید.
خدمت همسایه رسید و با الحاح و التماس از او خواست اسباب خود را به منزل ببرد و بیش از این به مردم چیزی نگوید و قول داد که من بعد همسایه ی خود را آزار نرساند.
مرد که مقصود را حاصل دید، اسباب خود را به منزل برگرداند و از آن پس همسایه اش او را آزار نرساند.
ماخذ: مجله ی دیدار، شماره 43، چهارم دی 1382 صفحه: 18
بازدید امروز: 154
بازدید دیروز: 38
کل بازدیدها: 808139