سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می گویند: زنى دیوانه شد و او را به دارالمجانین(دیوانه خانه) بردند. براى معالجه‏ اش هر کار کردند فایده ‏اى نبخشید.

این زن هر روز صبح، دیوانه‏ ها را دور خودش جمع مى‏ کرد و مى‏ گفت:

«من یک شوهر زیبا دارم. یک پسر و یک دختر خوشگل دارم. ماشین سوارى قشنگى داریم. عصر به عصر که شوهرم از سر کار مى‏ آید، پشت فرمان ماشین مى ‏نشیند و من و بچه‏ ها هم عقب ماشین مى‏ نشینیم. از قصرمان که در شمیران است مى‏ رویم به ویلایى که داریم و در آنجا تفریح مى ‏کنیم...».
بعد از تحقیقات درباره کودکى این زن، معلوم شد که وى در زمان درس‏ خواندن آمال و آرزوهاى عجیبى داشته است.

مثلاً آرزو داشته‏ است‏ که شوهر آینده ‏اش یک ادارى عالى رتبه و خوش قیافه باشد، بچه‏ هاى آنها، قصر و ویلایشان، ماشین و ... چنین و چنان باشد.

سال‏ها با این آرزوها زندگى مى کند تا این که از قضا به همسرى مردى عادى، فاقد زیبایى و ثروت در مى‏ آید.

زندگى مشترکشان را در خانه‏ اى کوچک و اجاره‏ اى آغاز مى‏ کنند و صاحب فرزند نیز نمى ‏شوند.

عملى‏ نشدن آرزوها، چنان روان زن بیچاره را آزار مى‏ دهد تا سرانجام دیوانه‏ اش مى ‏کند.
حسین مظاهرى، تربیت فرزند در اسلام، ص 144 .

به نقل از کتاب صد حکایت تربیتی مولف:مرتضی بذر افشان






تاریخ : دوشنبه 92/11/21 | 10:37 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.