سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شیخ احمد معرفت واعظ متقى اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) نقل نمود.


یکى از مراجع تقلید نقل کرد یکى از علماء نجف اشرف که یک شخصیت علمیست ایشان مقید بود هر هفته حرکت مى کرده و به کربلا مى رفته روزهاى پنجشنبه که حوزه تعطیل مى شد صبح که نماز مى خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویرى بود تقریبا سیزده فرسخ هست مى آمد کربلا براى زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) و بعد بر مى گشت .


به او گفتند:

آقا شما دیگر پیر شده اید ناتوان گردیده اید سرما گرما حرکت مى کنید مى روید کربلا آخر آن هم پیاده پس سواره بروید زیرا براى شما زحمت است .


ایشان فرمودند:

واقعش آن وقتى که چیزى ندیده بودم مى رفتم حالا که چیز ها هم دیدم نروم

گفتند: چه دیدى ؟

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 6:36 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

شیخ ابو جعفر نیشابوری رضوان اللّه تعالی علیه نقل فرمود:


سالی با جمعی از رفقا برای زیارت حضرت سیّد الشّهداء(ع ) از شهر و دیارمان بیرون آمدیم .


چون بدو سه فرسخی کربلا که رسیدیم یکی از رفقائیکه با ما بود ناگاه بدنش ‍خشک و کم کم فلج شد و مثل یک قطعه گوشت گردید از این وضع ناراحت شده و به ما التماس می کرد و قسم خدا می داد که او را وانگذاریم و با خود به کربلا ببریم .


شخصی ایستادگی کرد و او را کمک پرستاری و محافظت نمود و او را بر روی حیوانی گذارد تا به کربلا رسیدیم .


چون داخل حرم شدیم او را در یک پارچه ای گذاشتند و دو نفر از ما دو سر آن را گرفته و او را به سوی قبر حضرت آقا سیّد الشّهداء (ع ) بلند کردیم آن مرد افلیج دعا می کرد و گریه و تضرع و ناله می نمود، خدا را به حق حسین (ع ) قسم می داد که او را شفاء دهد.


چون آن پارچه را به زمین گذاشتند آن مرد نشست و بعد بر خواست و راه رفت چنانچه گوئی از بند رهائی و نجات یافت .


ای که بر درگه حقّ عزّت و جاهی داری
بود آیا که به عشاق نگاهی داری
خاک پا را نظری از سر رحمت انداز
تو سلیمانی و موری سر راهی داری


کرامات الحسینیه جلد 1






تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 6:3 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مرحوم متقی صالح و واعظ اهلبیت عصمت و طهارت علیهم صلوات اللّه شهید حاج شیخ احمد کافی (رضوان اللّه تعالی علیه ) نقل نمود:


یکی از شیعیان در بصره سالی ده شب در خانه اش دهه عاشورا روضه خوانی می کرد این بنده خدا ورشکست شد و وضع زندگی اش از هم پاشیده شد حتی خانه اش را هم فروخت .


نزدیک محرم بود با همسرش داخل منزل روی تکه حصیری نشسته بودند یکی دو ماه دیگر بنا بود خانه را تخلیه کنند، و تحویل صاحبخانه بدهند و بروند.


همسرش می گوید: یک وقت دیدم شوهرم منقلب شد و فریاد زد.
گفتم : چه شده ؟ چرا داد می زنی ؟


گفت : ای زن ما همه جور می توانستیم دور و بر کارمان را جمع کنیم ، آبرویمان یک مدت محفوظ باشد، اما بناست آبرویمان برود.


گفتم : چطور؟

گفت : هر سال دهه عاشورا امام حسین (ع ) روی بام خانه ما یک پرچم داشت مردم به عادت هر ساله امسال هم می آیند ما هم وضعمان ایجاب نمی کند و دروغ هم نمی توانیم بگوئیم آبرویمان جلوی مردم می رود.


یکدفعه منقلب گردید،

گفت : ای حسین مپسند آبرویمان میان مردم برود، قدری گریه کرد.


همسرش گفت : ناراحت نباش یک چیز فروشی داریم .

گفت : چی داریم ؟

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 5:41 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()


شخصی از انصار (مسلمین مدینه)
به حضور امام حسین (ع) برای درخواست کمک مالی آمد و تقاضای کمک کرد.


 امام حسین (ع) فرمود:
 ای برادر انصاری آبرو و شخصیت خود را از سؤ ال رودررو، حفظ کن ،
 درخواست خود را در نامه ای بنویس ،
که من به خواست خدا آنچه را که موجب شادی تو است انجام خواهم داد.


 مرد انصاری در نامه ای نوشت :
ای حسین (ع) پانصد دینار به فلانی بدهکارم ،
 و اصرار می کند که طلبش را بپردازم ،
 با او صحبت کن تا وقتی که پولدار شدم ، صبر کند.


وقتی امام حسین (ع) نامه او را خواند،
به منزل تشریف برد و کیسه ای حاوی هزار دینار آورد
و به آن مرد انصاری داد و فرمود:
با پانصد دینار، بدهی خود را بپرداز
و با پانصد دینار دیگر، زندگی خود را سروسامان بده ،


و حاجت خود را جز نزد سه نفر نگو:
 1- دیندار 2- جوانمرد 3- صاحب اصالت خانوادگی


 چرا که در مورد آدم دیندار، دین ، نگهدار او است (و مانع آنست که آبروی تو را ببرد)


 و در مورد جوانمرد، او بخاطر جوانمردی ، حیا و شرم می کند،


و در مورد کسی که اصالت خانوادگی دارد، او بخاطر نیازت ، آبروی تو را نمی ریزد،


 بلکه شخصیت تو را حفظ می کند و بدون برآوردن حاجتت ، رد نمی شود.


داستان دوستان / محمد محمدی اشتهاردی






تاریخ : شنبه 93/7/26 | 9:23 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

http://atasheentezar.persiangig.com/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7/new_folder/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.gif

روزی امام حسین (ع) از جائی عبور می کرد دید جوانی به سگی غذا می دهد،
 به او فرمود: به چه انگیزه این گونه به سگ مهربانی می کنی ؟


 او عرض کرد: من غمگین هستم ،
می خواهم با خشنود کردن این حیوان غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد،
 اندوه من از این رواست که من غلام یک نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم .


 امام حسین (ع) با آن غلام نزد صاحب او که یهودی بود آمدند،
 امام حسین (ع) دویست دینار به یهودی داد، تا غلام را خریداری کرده و آزاد سازد.


 یهودی گفت :

این غلام را به خاطر قدم مبارک شما که به در خانه ما آمدی به شما بخشیدم
 و این بوستان را نیز به غلام بخشیدم و آن پول مال خودتان باشد.


 امام حسین (ع) هماندم غلام را آزاد کرد
و همه آن بوستان و پول را به او بخشید.


وقتی که همسر یهودی ، این بزرگواری را از امام حسین (ع) دید
 گفت :من مسلمان شدم و مهریه ام را به شوهرم بخشیدم


و به دنبال او شوهرش گفت :
من نیز مسلمان شدم و این خانه ام را به همسرم بخشیدم
.


داستان های شنیدنی از چهارده معصوم(علیهم السلام)/ محمد محمدی اشتهاردی






تاریخ : شنبه 93/7/26 | 9:7 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

صفوان گوید:
 امام صادق(علیه السلام) فرمود:
 دو نفر مرد، همراه یک زن و یک نوزاد نزاعی داشتند،
 بحضور امام حسین (علیه السلام) آمدند.


 مرد اول گفت : زن مال من است (در نتیجه بچه نیز مال من است).


مرد دوم گفت : این فرزند مال من است .


 امام حسین (علیه السلام) به مرد اول فرمود: بنشین ، او نشست .
 آنگاه امام رو به زن کرد و فرمود:
 راست بگو قبل از آنکه پرده ها بالا رود.


زن گفت : این مرد که نشسته همسر من است
و فرزند مال او است اما این مرد ایستاده را نمی شناسم .


امام (علیه السلام) به بچه شیرخوار رو کرد و فرمود:
به اذن خدا سخن بگو و خود را معرفی کن .


نوزاد با زبان گویا گفت :
پدر من نه این مرد است نه آن مرد، بلکه پدر من چوپان فلان طایفه می باشد.


به این ترتیب روشن شد که آن دو مرد هر دو در ادعای خود در مورد اینکه بچه مال آن ها است دروغ می گفتند.

داستان صاحبدلان / محمد محمدی اشتهاردی






تاریخ : شنبه 93/7/26 | 8:43 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()


عصر حکومت معاویه بود و ولیدبن عقبه از سوی او فرماندار مدینه بود.


 روزی امام حسین علیه السلام و ولید بر سر مزرعه ای باهم نزاع کردند.


 امام علیه السلام دستار از سر ولید برداشت و به گردنش پیچید.


مروان فاسق که شاهد ماجرا بود گفت :


من تابه حال ندیده بودم که؛

مردی این گونه بر امیر خود جرات داشته باشد که حسین بر تو جسارت کرد.


 ولید که از نیت تحریک آمیز مروان آگاه بود گفت :
به خدا سوگند این حرف را بخاطر دفاع از من نمی گوئی
 بلکه بخاطر حسادت بر حلم من می گوئی که نسبت به حسین دارم .


آنگاه گفت : مزرعه از آن حسین است .


امام علیه السلام به ولید فرمود:


مزرعه از آن تو باشد و برخاست و رفت .


قصه های تربیتی چهارده معصوم (علیهم السلام) / محمد رضا اکبری






تاریخ : شنبه 93/7/26 | 8:27 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

http://atasheentezar.persiangig.com/%D8%B9%D8%A7%D8%B4%D9%88%D8%B1%D8%A7/%D8%A7%D9%84%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85-%D8%B9%D9%84%DB%8C-%D8%A7%D9%84%D8%AD%D8%B3%DB%8C%D9%86.gif

طبق آنچه تاریخ ‌نویسان نگاشته اند:
یکى از پیش خدمتان امام حسین علیه السّلام خلافى مرتکب شد که مستحقّ عقوبت و تاءدیب گشت .
به همین جهت ، حضرت اباعبداللّه الحسین علیه السّلام دستور داد تا نامبرده تاءدیب و تنبیه شود.
ولیکن پیش از آن که غلام مجازات شود، خود را به مولایش امام حسین علیه السّلام رساند و عرضه داشت :
اى سرورم ! خداوند متعال در قرآن کریم فرموده است : (وَالْکاظِمینَ الْغَیْظَ) .
پس حضرت با مشاهده حالت او؛ و شنیدن این آیه مبارکه قرآن تبسّمى نمود و فرمود:
 او را رها سازید، من خشم خود را فرو نشاندم .
آن گاه پیش خدمت گفت : (وَالْعافینَ عَنِ النّاسِ) .
امام حسین علیه السّلام با شنیدن این قطعه از آیه شریفه ، خطاب به غلام کرد و اظهار داشت :
از تو گذشتم و تو را مورد عفو و بخشش خود قرار دادم .
در این هنگام ، غلام کرامت و بخششى بیش از این تقاضا کرد و اظهار داشت :
(وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ) یعنى ؛ خداوند متعال نیکوکاران و کرامت کنندگان را دوست دارد.
حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام با دیدن حالت غلام و تلاوت آخرین قسمت آیه مبارکه قرآن ،
فرمود: همانا من تو را به جهت خوشنودى و رضایت خداوند متعال آزاد کردم .
و پس از آن دستور داد تا همچنین هدیه اى مناسب ، که رفع مشکل و نیاز غلام کند به وى عطاء گردد.

حیاة الا مام الحسین علیه السّلام : ج 1، ص 124، بحارالا نوار: ج 44، ص 195، حلیة الا برار: ج 3، ص 183، ج 4.






تاریخ : جمعه 93/7/25 | 10:1 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

موسی بن عبدالعزیز نقل نمود:
 در بغداد یوحنای نصرانی مرا دید و گفت:


 تو را به حق دین و پیغمبرت قسم می دهم
 که این شخصی که در کربلا است و مردم او را زیارت میکنند کیست؟


گفتم: پسر علی بن ابیطالب (علیه‌السلام) است
 و دخترزاده‌ی رسول آخر زمان محمّد (ص) میباشد
و اسمش حضرت سیدالشهداء (ع) است.


 چطور شده که این سؤال را از من میکنی؟
 گفت: قضیه‌ی عجیبی دارم. گفتم: بگو


 گفت: خادم هارون الرشید نصف شبی بود آمد، درب خانه
و مرا با عجله برد، تا به خانه‌ی موسی بن عیسی هاشمی.


گفت: امر خلیفه است که این مرد را که قوم و خویش من است علاج کنی.
 وقتی که نشستم و معاینه کردم دیدم بیخود است و فایده ندارد.
 پرسیدم چه مرضی دارد و و چطور شد که این طور گردید؟


دیدم طشتی حاضر کردند و هر آنچه درون شکمش بود در طشت خالی گردیده.
 گفتم چه واقع شده؟


 گفتند: ساعتی پیش از این نشسته بود و با خانواده‌ی خود صحبت می کرد
 و الحال به این حال افتاده.


 سبب را پرسیدم گفتند:

ادامه مطلب...




تاریخ : پنج شنبه 93/7/24 | 4:11 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مرحوم حجة‌الاسلام فلسفی می‌فرمود:


 در قبل از انقلاب در یکی از شهرستان‌هایی که شیعه و سنّی در کنار یکدیگر زندگی می‌کردند سخنرانی داشتم.


 دیدم در آن شهرستان فحشا و منکرات زیاد است
و این بر اثر نبودن مجالس موعظه و امر به معروف و نهی از منکر است.


 یک روز که علمای اهل سنّت به دیدنم آمده بودند،
 آنان را مورد عتاب قرار دادم که چرا شما علمای عامّه، امر به معروف نمی‌کنید
و مجالس موعظه ندارید؟


پس از پایان سخنانم یکی از علمای سنّی برخاست و اجازه خواست که پاسخ مرا بدهد.
به او اجازه دادم.


آن عالم سنّی گفت «آقای فلسفی»!
 خدا سایه‌ی امام حسین علیه‌السلام را از سر شما علمای شیعه کم نکند،
 چون ما حسین علیه‌السلام نداریم
 و مجلس روضه نداریم.


 امام حسین علیه‌السلام،

یک محبوبیتی به شما علمای شیعه داده است که تا نام او را می‌برید
 و صحبت روضه‌ی امام حسین ع می‌شود،
 همه اقشار گرد شما جمع می‌شوند
و شما در زیر سایه‌ی خیمه عزای حسینی،

هم به مردم اخلاق می‌آموزید،
 هم معارف را بیان می‌کنید
و هم تبیین احکام می‌کنید
و شیعیان به برکت عزای امام حسین ع تربیت می‌شوند
و این رمز موفقیّت روحانیت شیعه است،


مرحوم فلسفی می‌فرمودند:
من برخاستم و او را بوسیدم و به او گفتم؛


خوب فهمیدی،

رمز محبوبیت و موفقیّت شیعه، امام حسین ع است.   


به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : پنج شنبه 93/7/24 | 8:42 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.