عده اى را اسیر کردند و نزد شاه آوردند.
شاه فرمان داد تا یکى از اسیران را اعدام کنند.
اسیر که از زندگى ناامید شده بود،
خشمگین شد
و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد
که گفته اند:
«هر که دست از جان بشوید،
هر چه در دل دارد بگوید.»
وقت ضرورت چو نماند گریز
دست بگیرد سر شمشیر تیز
شاه از وزیران حاضر پرسید:
«این اسیر چه مى گوید؟»
یکى از وزیران پاک نهاد گفت:
این آیه را مى خواند:
«والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس»
(آل عمران/ 431)؛
پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم،
خشم خود را فرو برند
و لغزش مردم را عفو کنند
و آنها را ببخشند.
شاه با شنیدن این آیه،
به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید،
ولى یکى از وزیرانى که مخالف او بود
(و سرشتى ناپاک داشت)
نزد شاه گفت:
«نباید دولتمردانى چون ما نزد تو سخن دروغ بگویند.
آن اسیر به شاه دشنام داد
و او را به باد سرزنش و بدگویى گرفت.
شاه از سخن آن وزیر زشتخوى خشمگین شد
و گفت:
دروغ آن وزیر براى من
پسندیده تر از راستگویى تو بود،
زیرا دروغ او از روى مصلحت بود،
و تو از باطن پلیدت برخاست.
چنانکه خردمندان گفته اند:
«دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز»
منبع:
نشریه تربیتى اخلاقى خلق، شماره3، ص: 60
در کتاب اسرار التوحید مطلبی
به شرح زیر آمده که قابل تامل وشنیدنی است:
وحی آمد به موسی علیه السلام
که بنی اسرائیل را بگوی که بهترین کس را اختیار کند.
صد نفر را انتخاب کردند.
وحی آمد که از این صد نفر بهترین اختیار کند،
ده نفر اختیار کردند.
وحی آمد که از این ده نفر، سه نفر اختیار کنید.
سه نفراختیار کردند.
وحی آمد که از این سه کس، بهترین اختیار کنید.
یکی اختیار کردند.
وحی آمد که این یگانه را بگویید
تا بدترین, بنی اسرائیل را بیاورد.
او چهار روز مهلت خواست
و گرد, عالم گشت که کسی طلب کند.
روز چهارم به روستایی رسید.
مردی را دید که به فساد و ناشایستگی معروف بود،
و انواع فسق و فجور در او موجود بود،
خواست که او را ببرد،
اندیشه ای به دلش درآمد
که از کجا معلوم من از او بدتر نباشم
و به این که مرا مردم انتخاب کردند که بهترین خلقم،
نباید مغرور شوم .
چون هرچه کنم به گمان خواهد بود ،
این گمان در حق خویش برم بهتر است
دستار در گردن,
خویش انداخت و به نزد, موسی آمد
و گفت
هر چند نگاه کردم هیچ کس را بدتر از خود ندیدم.
وحی آمد :
ای موسی ؛
این مرد بهترین ایشان است
نه به آن که طاعت, او بیش است
بلکه به آن که خویشتن را بدترین دانست.
[اسرار التوحید محمد بن منور. صفحه 142]
منبع:
http://www.manbarak.ir
شهید مطهرى مى فرمود:
گهگاه که به اسرار وجود خود و کارهایم مى اندیشم،
احساس مى کنم
یکى از مسائلى که
باعث خیر و برکت در زندگى ام شده
و همواره عنایت و لطف الهى را شامل حال من کرده است،
احترام و نیکى فراوانى بوده است که
به والدین خود کرده ام
بویژه در دوران پیرى و هنگام بیمارى.
علاوه بر توجه معنوى و عاطفى
و با وجود فقر مالى و مشکلات مادى در زندگى ام،
تا آنجا که توانایى ام اجازه مى داد
از نظر هزینه و مخارج زندگى
به آنان کمک و مساعدت کرده ام.
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222
امام جمعه سابق آبادان نقل مى کردند
یکى از مسؤولان مملکتى
به همراه پدرش
براى انجام بعضى از کارهاى جارى
به خدمت امام قدس سره رسید،
وقتى که مى خواستند به خدمت امام برسند،
ایشان زودتر از پدرش وارد بیت شد
در حالى که امام ناظر ورود آنان بود.
او پس از تشرف به خدمت امام،
پدرش را معرفى کرد.
امام نگاهى به او کردند و فرمودند:
اگر پدر شماست؛
پس چرا جلوتر از او وارد شدى؟
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222
شخصى
خدمت امام جواد علیه السلام
نامه نوشت که
پدر من ناصبى است
و از منحرفان مى باشد
و گاهى با من
به شدت و تندى رفتار مى کند،
آیا افشاگرى کنم یا با او مدارا نمایم؟
حضرت در جواب نامه او نوشت:
آنچه از پدرت نوشته بودى فهمیدم
و تو را از دعا فراموش نمى کنم
و مدارا براى تو بهتر است از افشاگرى
و بدان که با سختى آسانى است
و سرانجام نیک براى پرهیزکاران است.
« بحارالانوار 50/ 55»
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222
آیت اللَّه سید احمد زنجانى مى نویسد:
مردى در حضور یکى از علما از برادرش شکایت کرد.
که او با من در مخارج مادرمان شرکت نمى کند.
ایشان شخصى را مأمور کرد که در میان آنان اصلاح کند.
آن شخص گفت:
من برادرش را خواستم
و با او در این مورد صحبت کردم و به او گفتم:
چرا در هزینه پرستارى از مادرتان
به برادرت مساعدت نمى کنى؟
گفت:
آقا به من مربوط نیست،
زیرا ما با همدیگر قرارداد بسته ایم
و من هم طبق آن قرارداد عمل مى کنم.
پرسیدم: چطور؟
او گفت:
ما قرار گذاشته بودیم که پدر و مادرمان را تقسیم کنیم
به این ترتیب که خرج پرستارى از پدر با من باشد
و مخارج مادر با او.
خوشبختانه شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد!
اکنون طبق قرار خرج مادر به من مربوط نمى شود.
من همین که این سخن را شنیدم
(شانس مرا یارى کرد و پدرم زود مرد)
از بى مهرى آن شخص متعجب شدم
و گفتم
مگر مال قسمت کرده اید
که طبق قرار عقد لازم و خیار ساقط گردد؟!
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 222
فرزند یکى از سران ممالک در خاطرات خود مى گوید:
سالها پیش شبى دیروقت
در ساعات بعد از نیمه شب مرا از خواب بیدار کردند
و گفتند:
مادرت مى خواهد تلفنى با شما صحبت کند.
خیلى تعجب کردم
این چه کار مهمى است
که در این موقع مرا از خواب بیدار کرده اند.
خواب آلود پاى تلفن رفتم،
مادرم بدون مقدمه گفت:
سلام پسرم،
امشب شب تولد توست.
با اوقات تلخى جواب دادم:
همین؟!
این موقع مرا از خواب بیدار کردى که شب تولد من است؟
- مگر ناراحت شدى؟
- البته که ناراحت شدم مادر جان!
این کار را مى توانستى فردا صبح انجام دهى.
مادرم با خنده گفت:
ناراحت نشو عزیزم،
29 سال پیش درست در همین ساعت
مرا از خواب خوش بیدار کردى،
درد شدیدى عارضم کردى،
اهل منزل و همسایه را هم از خواب بیدار کردى،
مرا مجبور کردى بیمارستان بروم.
دکتر و پرستار دورم جمع شدند،
چه شده؟ چه خبر است؟
هیچ.
معلوم شد آقازاده مى خواهند تشریف بیاورند،
درحالى که سرکار صبر نکردید
صبح روز بعد تشریف بیاورید
و بى جهت عده اى را از خواب خوش محروم ساختید.
منبع:
راه زندگى پیرامون برخى از مباحث اخلاقى
حجت الاسلام و المسلمین سید مهدى طباطبایى، ص: 223