سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شهوت رانی عبارت است از:

متابعت کردن آدمی قوه شهویه خود را در هر چیزی که میل به آن می‌کند و آدمی را به آن می‌خواند، از:

شهوت شکم و فرج و حرص مال و جاه و زینت و امثال این‌ها.
و بسیاری از علمای اخلاق تخصیص داده‌اند آن را به متابعت شهوت شکم و فرج و حرص بر اکل و جماع.
و تفسیر اول اگر چه به منشأیّت این صفت از برای جمیع رذایل، که در طرف افراط قوه شهویه است انسب است و لیکن چون اکثر در مقام بیان آن اکتفا به معنی دوم کرده‌اند ما نیز به این طریق بیان می‌کنیم و می‌گوییم:

که شکی نیست که این صفت، اعظم مهلکات بنی آدم است.
و از این جهت سید کائنات فرمود که:

(هر که از شرّ شکم و زبان و فرج خود محفوظ ماند از همه بدی‌ها محفوظ است).

و فرمود که: (وای بر امت من از حلقوم و فرجشان).

و نیز فرمودند که: (بیشتر چیزی که امت من به واسطه آن داخل جهنم خواهند شد شکم و فرج است).
مفاسد پیروی از شهوت فرج
و اما دوم:

که پیروی شهوت فرج، و حرص بر مجامعت باشد، پس شکی نیست که خود فی نفسه امری است قبیح و منکر، و در نظر ارباب عقول، مستهجن و مستنکر.
عقل که کارفرمای مملکت بدن است به واسطه آن مقهور و (منکوب)، و قوه عاقله که مخدوم قوا و حواس است، خادم و مغلوب می‌گردد. تا کار به جائی می‌رسد که همت انسان بر تمتّع، از (جواری) و نسوان (مقصور)، و از سلوک آخرت مهجور می‌شود.
بلکه بسا باشد که قوه شهویه چنان غلبه نماید که قوه دین را مضمحل و خوف خدا را از دل زایل نموده، آدمی را به ارتکاب فواحش بدارد.

و اگر کسی را قوه واهمه غالب باشد این شهوت او را به عشق بهیمی منجر می‌سازد. و آن ناخوشی‌ای است که:
عارض دل‌های بیکار، که از محبت خداوندگار خالی، و از همت عالی بری باشند می‌شود.
و بر کسی که دشمن خود نباشد لازم است که: خود را از مبادی شهوت که فکر و نظر کردن باشد محافظت نماید و احتراز کند، زیرا که: بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتی دارد.

و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلی از جاه و مال و اهل و عیال و غیر این‌ها چنین است.
پس اگر آدمی ابتدا در آن‌ها فکر نکند و ملتفت مبادی آن‌ها نشود، دفع آن‌ها در نهایت سهولت و آسانی می‌شود. و اگر پیش آن‌ها را نگرفت و داخل در آن‌ها شد دیگر نگاهداشتن خود امری است بسیار مشکل.
و مثال آن، مانند کسی است که: عنان مرکبی را در دست داشته باشد و آن مرکب بخواهد داخل مکانی شود، ابتدا در نهایت سهولت می‌تواند عنان را گرفته مانع آن شود.
و اما کسی که ابتدا خود را محافظت ننموده، مانند کسی است که: مرکب را رها کند تا داخل جائی شود و بعد دم آن را گرفته بخواهد از عقب بیرون کشد.

ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا در اول، به اندک التفاتی ممانعت میسّر گردد، در آخر به صد جان کندن دست ندهد.
پس کسی که طالب نجات خود باشد باید در ابتدای کار، احتیاط کند، که به آخرش مبتلا نشود. و احمق طایفه‌ای هستند که: با وجود اینکه شهوت ایشان قوی است باز در صدد تناول غذاها و معاجین مقوّیه باه هستند تا جماع بیشتر کنند. و ایشان مانند کسانی هستند که مبتلا به چنگ سباع درنده شده باشند و در بعضی اوقات که آن سباع از او غافل شوند حیله‌هایی کنند که آن‌ها را به هیجان و حمله آورد.

و چگونه کسی که از عقلا محسوب باشد چنین امری می‌کند و حال اینکه علاوه بر مفاسد دینیّه که بر افراط در وقاع مترتب می‌شود به تجربه رسیده که هر که منقاد این شهوت گردد و به تهییج زنان و تجدید ایشان و خوردن غذاهای مقویه و معاجین (مبهیه) سعی در قوّت و هیجان شهوت نماید البته لاغر و نحیف، و در اکثر اوقات مریض و ضعیف، و عمر او کوتاه است.
و بسا باشد که: دماغ او مختل، و عقل او فاسد گردد. و این شهوت را تشبیه کرده‌اند:
به عامل ظالمی که پادشاه او را (مطلق العنان) کند، و او را از ظلم کردن منع نکند. و او به تدریج اموال رعایا را بگیرد تا ایشان را مستأصل کند، و به فقر و فاقه مبتلا سازد. و به یکباره همه ایشان هلاک شوند، یا از مملکت پادشاه متفرق شده مملکت را ویران گذارند.
پس هرگاه پادشاه عقل، قوه شهویه را بر مملکت بدن مسلط سازد و آن را بر حد اعتدال ندارد جمیع مواد صالحه، که از غذا هم می‌رسد و باید به جمیع اعضا منقسم گردد، و بدل ما یتحلّل شود، به مصرف خود می‌رساند و همه را منی می‌کند، و سایر اعضا بی‌غذا می‌ماند، و به تدریج ضعیف می‌گردند، و به زودی اجزای ملک بدن از هم می‌پاشد.
و چون آفات این شهوت، خارج از حد احصا، و باعث هلاکت دین و دنیا است، اخبار بسیار در مذمت آن وارد شده.

حتی آنکه در بعضی از روایات رسیده که: (چون ذکر مرد برخاست دو ثلث عقل او می‌رود). و در تفسیر قول خدای - تعالی -: (وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ اذا وَقَبَ،113: 3) وارد شده که یعنی: از شر ذکر، هرگاه برخیزد یا داخل شود. و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: (خدا هیچ پیغمبری از گذشتگان را برنینگیخت مگر آنکه شیطان امید داشت که او را به مهلکه زنان افکند و هلاک سازد. و من از هیچ چیز نمی‌ترسم این قدر که از زن).

و فرمود که: (بپرهیزید از فتنه زنان. و اول فتنه بنی اسرائیل به واسطه زنان بود). مروی است که: (شیطان گفت: زن، نصف لشکر من است، و آن از برای من تیری است که به هر جا می‌افکنم خطا نمی‌شود. و زن محرم اسرار من، و رسول من است). زن و اژدها هر دو در خاک به جهان پاک ازین هر دو ناپاک به عزیزان را کند کید زنان خوار به کید زن مبادا کس گرفتار و شک نیست که اگر شهوت فرج نبودی زنان بر مردان تسلط نیافتندی.

پس افراط در این شهوت هلاک کننده فرزند آدم است. هان، هان تا مغرور نگردی به اینکه پیغمبر خدا زنان بسیار خواست.
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گرچه باشد در نوشتن شیر شیر آشنایان ره عشق درین بحر عمیق غرقه گشتند و نگشتند به آب آلوده اگر تمام دنیا از آن او بودی لحظه‌ای دل او را مشغول نساختی، و ساعتی به فکر آن نپرداختی. چنان آتش شوق و محبت خدا در کانون سینه همایونش افروخته بود که: اگر گاه گاهی آبی بر آن نریختی، دل او آتش گرفتی، و از آنجا سرایت به جسم مبارکش کردی، و اجزای وجود مسعودش را از هم پاشیدی.

و جنبه تجردش چندان غالب بود که اگر گاهی خار و خس مادیات به دامن او نیاویختی یکباره از عالم مادیات گریختی، و طایر روحش به اوج عالم قدس پرواز نمودی.
به این جهت، آن جناب زنان متعدده خواستند و نفس مقدس خود را به ایشان مشغول ساختند که فی الجمله التفاتی به دنیا از برای او همیشه باشد و از کثرت استغراق در (لجه بحر) شوق الهی منجر به مفارقت روح مقدسش نگردد. و به این جهت بود که: هرگاه کثرت استغراق، او را فرو گرفتی و از باده انس سرشار گشتی، دست مبارک بر ران عایشه می‌زد و می‌فرمود:
(کلّمینی یا حمیرا اشغلینی یا حمیرا) یعنی: (ای عایشه با من سخن گوی، و مرا مشغول دنیا کن).

و به این سبب بود که بعضی از زوجات آن جناب، که به تقدیر رب الارباب به تزویج آن حضرت آمده بودند در نهایت شقاوت بودند تا به جهت کثرت شقاوت دنیویه آن‌ها غالب باشد و توانند فی الجمله مقاومت با جنبه قدسیه آن حضرت نمایند، و روح پاکش را به جانب دنیا جذب نمایند. و چون ایشان آن سیّد انس و جان را مشغول ساختندی فی الجمله آن حضرت به این عالم التفات می‌کرد، ولیکن چون جبلّت آن حضرت، انس با پروردگار بود، و التفات به خلق، عارضی بود که از برای بقای حیات، خود را به آن می‌داشتند هر وقت که مجالست او با اهل دنیا به طول می‌انجامید دلتنگ می‌شد و شکیبائی در او نمی‌ماند و می‌فرمود: (ارحنا یا بلال) یعنی: اذان بگوی، و ما را از اشتغال به دنیا راحت انداز. و مخفی نماند که معالجه افراط در این شهوت بعد از تذکر مفاسد و یادآوری معایب آن، این است که: قوه شهویه را به گرسنگی ضعیف کنی. و آنچه باعث هیجان شهوت می‌شود، از: خیال زنان و تصوّر ایشان و نگاه کردن و سخن گفتن و خلوت نمودن با آن‌ها احتراز کنی. و اقوای اسباب هیجان این شهوت، این چهارتا است. و از این چهارتا، تأثیر نظر کردن و خلوت نمودن بیشتر است. و از این جهت خدای - تعالی - فرمود:
(قُلْ لِلْمُوْمِنینَ یَغُضُّوا مِنْ ابْصارِهِمْ،24: 30) یعنی: (به مؤمنین امر کن که دیده‌های خود را بپوشند). و حضرت رسول - صلّی اللّه علیه و آله - فرمود که: (نظر کردن، تیر زهر آلودی است از تیرهای شیطان، هر که خود را از آن نگاهدارد به جهت خوف خدا، خدا او را عطا فرماید ایمانی که حلاوت آن را در دل خود بیابد). و از یحیی بن زکریا پرسیدند که ابتدای زنا و منشأ آن چیست؟ گفت: (نگاه کردن و آرزو نمودن). یعنی خیال و تصوّر کردن.
و حضرت داود - علیه السّلام - به پسر خود فرمود که: (ای فرزند من در عقب شیر راه برو ولی در عقب زن راه مرو). و ابلیس لعین گفته است که: (نگاه کردن کمان قدیم من است. و تیری است که هرگز آن را خطا نمی‌کنم). و چون نظر کردن باعث هیجان شهوت می‌شود، شریعت مقدّسه، حرام کرد نظر کردن هر یک از مرد و زن را به دیگری.

و حرام نمود شنیدن مردان و زنان سخنان یکدیگر را مگر در حال ضرورت. و همچنین حرام شد نظر کردن مردان به پسران (امرد)، اگر از شهوت باشد. و از این جهت، بزرگان دین و اخیار در اعصار احتراز می‌نمودند از نظر کردن به روی پسران امرد. و به این سبب بود که سلاطین اسلام، که پناه مذهب و دین، و (حصن حصین) شرع و آئین‌اند، و حکام دیندار و علمائی که حکم ایشان نافذ بود، در اعصار و (امصار) از تردّد زنان در کوچه و بازار بدون حاجت و ضرورت، و از اجتماع ایشان در عیدگاهها و مساجدی که موجب نظر کردن به مردان و مظنه فتنه و فساد می‌بود منع می‌نمودند.
پس کسی که در صدد محافظت دین و دنیای خود باشد باید از نظر کردن به نامحرم و تصور ایشان و تکلم و خلوت با زنان اجتناب تمام نماید.

ملأ احمد نراقی - برگرفته از معراج السعادة، ص 218 و 278 و اخلاق شبر- سید عبدالله شبر، ص 219
به نقل از سایت اندیشه قم






تاریخ : دوشنبه 93/2/29 | 11:26 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

در مکتب انسان ساز اسلام، پاکدامنی از ارزش های والای انسانی به حساب می آید و در مقابل، بی عفّتی و بی بندوباری جنسی محکوم شده است.

اسلام نخست با راهنمایی و هدایت،‌مسائل جنسی و شهوانی را کنترل و تعدیل می کند، مسلمانان را به عفاف و پاکدامنی فرا می خواند، سپس با تدابیر حکمت آمیز و اصولی زمینه های انحراف را از میان بر می دارد. هم به پیروان خویش دستور می دهد، بی عفتی نکنند و هم از آنان می خواهد که اسباب لغزش و گناه دیگران را فراهم نسازند.
چشم چرانی، اولین قدم انحراف
گذرگاه ورود به منجلاب انحرافات و فساد جنسی «چشم چرانی» و نگاه به نامحرم است. نگاههای آلوده، تخم شهوت را در دل بارور ساخته، صاحبش را به فتنه و انحراف مبتلا می کند.
حضرت امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«اَلنَّظرَهُ بَعْدَ النًّظرَهِ تَزرِعُ فی الْقَلبِ الشَّهْوَهَ وَ کَفی بِها لِصاحِبِها فِتْنَه»[1]
چشم چرانی، تخم شهوت را در دل می کارد و چنین کاری برای نگاه کننده کافی است که منشأ فتنه گردد.
نگاه کردن به ناموس دیگران،‌خواست شیطان است. چشمی که تیرهای آلوده نگاه را به نامحرمان پرتاب می کند، محل کمین شیطان است.شیطان از کمان چشم های او ناموس دیگران را نشانه می گیرد.
پیامبر خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«النَّظَرُ سَهمٌ مَسْموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبلیسَ...»[2]
نگاه (به نامحرم) تیز زهرآلودی از تیرهای شیطانی است....
امیرمؤمنان ـ علیه السلام ـ فرمود:
«الْعُیونُ مَصائِدُ الشَّیطانَ»[3]
چشمها، کیمنگاه های شیطان است.
پس باید مراقب چشمان خویش باشیم، تا شیطان از آن برای تخریب ایمان ما و ناموس مردم استفاده نکند.

 سفارش قرآن به چشم پوشی از نامحرم
امام باقر ـ علیه السلام ـ فرمود:
جوانی از انصار، در مدینه با زنی برخورد کرد. در آن زمان، مقنعه زن ها تا پشت گوششان را می پوشاند (گوشها، گردن و صورت حجاب نداشت) جوان به آن زن خیره شد و چشم از او بر نداشت تا عبور کرد.

همین طور که با نگاه به پشت سرش آن زن را تعقیب می کرد، وارد کوچه تنگی شد در این هنگام صورتش به استخوانی که از دیوار بیرون زده بود برخورد و شکافت. وقتی آن زن رفت، جوان به خود آمد و دید خون از صورتش جاری است.

با خود گفت: به خدا سوگند! نزد رسول خدا می روم و این ماجرا را با او در میان می گذارم.
جوان نزد پیامبر رفت. حضرت پرسید این چه وضعی است؟ او جریان را نقل کرد.در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را آورد؛[4]
قُل لِلمؤمِنینَ یغُضُّوا مِنْ اَبْصارِهِمْ وَ یَحفَظُوا فُرٌجَهُمْ ذلِکَ اَزْکی لَهٌم اِنًَّ اللهَ خَبیرٌ بِما یَصْنَعونَ»[5]
به مؤمنان بگو چشمان خود را فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند،این برای آنها پاکیزه تر است و خدا به آنچه می کنند، آگاه است.
و پس از آن فرمود:
«وَ قُلْ لِلْمؤمِناتِ یَغْضُضنَ‌مِنْ اَبْصارِهنَّ وَ یَحفَظنَ‌ فُروجَهُنًّ...»[6]
به زنان با ایمان بگو چشمانشان را (از نامحرم) فرو بندند و دامن خود را حفظ کنند.
پس خواست قرآن رعایت عفت عمومی برای زن و مرد است و این کار ضروری و واجب شمرده شده است:
نگاه کردن مرد به بدن زن نامحرم چه با قصد لذّت و چه بدون آن حرام است و نگاه کردن به صورت و دستها، اگر با قصد لذّت باشد، حرام است، بلکه احتیاط واجب آن است که بدون قصد لذت هم نگاه نکنند و نیز نگاه کردن زن به بدن مرد نامحرم حرام است.»[7]
ارزش چشمان پاک
هر یک از اعضای بدن مؤمن نسبت به عبادت پروردگار متعال وظیفه خاصی بر عهده دارد که اگر بدان وظیفه عمل کرد، ارزشمند است.
حضرت علی ـ علیه السلام ـ درباره مواظبت و حفاظت از چشمها فرمود:
«لَیْسَ فِی الْبَدَنِ‌ شَیءٌ اَقَلَّ شٌکراً مِنَ الْعَیْنِ فَلا تُعطوها سٌؤلَها فَتَشْغَلکُم عَنْ ذِکْرِ اللهِ‌ عَزَّ وَجَل»[8]
ش:9658 2622 م چیزی در بدن کم سپاستر از چشم نیست، خواسته اش را ندهید که شما را از یاد خدا باز می دارد.
رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ چشمان با ارزش را این گونه توصیف می کند:
«کُلُّ عَیْنٍ باکِیَهٌ یَومَ القِیامَهِ اِلّا ثَلاًًثَهُ اَعیُنٍ: عَیْنٌ بَکَتْ مِنْ خَشیَهِ اللهِ وَ عَیْنٌ غَضَّتْ عَنْ مَحارِمِ اللهِ وَ عَیْنٌ باتَت ساهِرَه فی سبیلِ الله»[9]
همه چشمها روز قیامت گریانند جز سه چشم: چشمی که از ترس خدا بگرید، چشمی که از نامحرم فرونهاده شود، چشمی که در راه خدا (و پاسداری از کیان اسلام) شب زنده دار باشد.
چشمی که به نگاه حرام آلوده نگردد، سبب برکات زیر می گردد:
1 . دیدن شگفتیها: رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«غُضُّوا اَبْصارَکُم تَرَوْنَ الْعَجائِبَ»[10]
چشمهایتان را (از نامحرم) بپوشانید تا عجایب و شگفتیها را ببینید.
2 . راحتی قلب: امام علی ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ غَضَّ طَرْفَهُ اَراحَ قَلْبَهُ»[11]
آنکه از نامحرم چشم خود را فرو نهاد، قلبش را راحت کرده است.
3 . نیک خویی:‌همچنین آن حضرت فرمود:
«مَن‌ غُضَّتْ اَطرافُهُ حَسَنَتْ اَوصافُهُ»[12]
کسی که نگهاه هایش کنترل شود، صفاتش نیکو گردد.
4 . پاداش الهی: امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«مَنْ نَظَرَ اِلی امْرأَهٍ فَرَفَعَ بَصَرَهُ اِلیَ السَّماءِ اَوْ غَمَضَ بَصَرَهُ لَمْ یَرْتَدَّ اِلَیْهِ بَصَرُهُ حَتّی یُزَوَّجَهُ اللهُ مِنَ الْحُورِ العینِِ»[13]
هر کسی زنی را ببیند و (بلافاصله) دیده اش را به آسمان بدوزد یا چشم فرو بندد، چشم باز نگرداند مگر خداوند حوریان بهشتی را به عقد او در آورد.
5 . چشیدن شیرینی ایمان: پیامبر اسلام ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَلنَّظَرُ سَهْمٌ مَسموُمٌ مِنْ سِهامِ اِبْلیسَ‌ فَمَنْ تَرَکَها خَوْفاً مِنَ اللهِ اَعطاهُ اللهُ ایماناً یَجِد حَلاوَتَهُ فی قَلْبِهِِ»[14]
نگاه (به نامحرم) تیر زهرآلودی از تیرهای شیطان است و هر کس آن را از ترس خدا ترک کند، خداوند چنان ایمانی به او عطا کند که شیرینی اش را در دل خویش احساس کند.
قرآن و زیباترین داستان
قرآن کریم برای عبرت و راهنمایی مردم، داستانهای گوناگونی را نقل کرده که میان همه آنها از داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ به عنوان «احسن القصص» یا زیباترین داستان یاد شده است. در این داستان حضرت یوسف از زشت ترین عمل که «خیانت به ناموس دیگران»‌است پرهیز کرده، با فراهم بودن تمام مقدمات با توجه به حضور و قدرت الهی، شهوت خود را کنترل کرده و از نامحرم چشم پوشیده است و این کاری بزرگ است که تنها با کمک ایمان به پروردگار انجام‌پذیر است.
قرآن مجید حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ را به عنوان قهرمان میدان «عفاف» مطرح می کند تا جوانان مسلمان که در پی قهرمان یابی و الگوپذیری هستند، از یوسف ـ علیه السلام ـ که شجاعترین مرد روزگار بود پیروی کنند؛ چرا که حضرت رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«اَشْجَعُ النّاسِ مَنْ غَلَبُ هَواهُ»[15]
شجاع ترین مردم کسی است که بر خواهش نفسانی اش چیره شود.
نکته شایان توجه در داستان حضرت یوسف ـ علیه السلام ـ استمداد از خدای سبحان و پناه بردن به قدرت سرمدی اوست که هیچ چیز جز ایمان به پروردگار نمی تواند جلوی نفس سرکش و غریزه نیرومند شهوت را بگیرد.
از امیرمؤمنان علی ـ علیه السلام ـ سؤال کردند:
«بما یستعان علی غمض بصر؟»
به کمک چه چیزی می توان چشم از نامحرم پوشید؟
پاسخ داد:
«بالخَمُودِ تَحْتَ السُّلطانِ الْمُطَّلَعِ عَلی سَتْرِکَ»[16]
با خاموش کردن آتش شهوت، زیر نظر قدرتمندی که بر مخفیگاهت آگاه است.
عفت در برابر عفت
نکته ظریف دیگری که در مسأله «ناموس»‌نهفته است و روایات نیز آن را تأیید کرده اند این است که به هر دستی بدهی به همان دست پس می گیری، چنان که فرموده اند:
«کَما تُدینُ تُدانُ»[17]
آن طور که جزا دهی جزا بینی.
امام صادق ـ علیه السلام ـ فرمود:
«در زمان حضرت موسی ـ علیه السلام ـ مردی با زنی زنا کرد وقتی به خانه خویش آمد، مردی را با زن خود دید، آن مرد را نزد حضرت موسی آورد و از او شکایت کرد. در آن لحظه جبرئیل بر آن حضرت نازل شد و گفت: هر کس به ناموس
دیگران تجاوز کند به ناموسش تجاوز کنند. حضرت موسی به آن دو فرمود: با عفت باشید تا ناموستان محفوظ بماند.»[18]
بنابراین، مؤمن با غیرت هرگز به ناموس دیگران نگاه حرام نمی کند، چرا که نمی خواهد کسی به ناموسش نظر بد داشته باشد.
هر که باشد نظرش در پی ناموس کسان پی ناموس وی افتد نظر بوالهوسان
شخصی از امام صادق ـ علیه السلام ـ پرسید: آیا نگاه کردن به پشت سر زنهایی که عبور می کنند جایز است؟ حضرت پاسخ داد: اگر به ناموس شما این گونه نگاه کنند، خوشنود می شوید؟! آنگاه فرمود: برای مردم همان را بخواهید که برای خود می خواهید.[19]
خلوت با نامحرم
«اگر مرد و زن نامحرم در محل خلوتی باشند که کسی در آنجا نباشد در حالی که دیگری هم نتواند وارد شود چنانچه بترسند که به حرام بیفتند، باید از آنجا بیرون بروند.»[20]
یکی دیگر از راههای پیشگیری از انحراف این است که مؤمن با نامحرم در جای خلوت اجتماع نکند، چرا که دور از چشم مردم، زمینه لغزش و انحراف فراوان است.
پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمود:
«مَنْ کانَ یُؤْمِنُ بِاللهِ و الیَوْمِ الاخِرِ فَلا یَبیتَ فی مَوْضِعٍ تُسمَعُ نَفَسُ امْرأَهٍ لَیْسَتْ لَهُ بِمَحرَمٍ»[21]
آن که به خدا و روز جزا ایمان دارد نباید در جایی بخوابد که صدای نفس زن نامحرم شنیده می شود.
[1] . روضه المتقین، ج 9،‌ص 434.

[2] . بحارالانوار، ج 104، ص 38.
[3] . همان، ج 77، ص 294.
[4] . فروع کافی، ج 5، ص 521.
[5] . نور (24)، آیه 30.
[6] . نور (24)، آیه 31.
[7] . رساله حضرت امام خمینی (قدس سره)، مسأله 2440،‌انتشارات اسلامی.
[8] . بحارالانوار، ج 101، ص 35.
[9] . بحارالانوار، ج 101، ص 35.
[10] . همان، ص 41.
[11] . شرح غررالحکم، آمدی،‌ج 5، ص 449.
[12] . میزان الحکمه، ج 10، ص 7.
[13] . بحارالانوار، ج 101، ص 37.
[14] . بحارالانوار، ج 101، ص 38.
[15] . نهج‌ الفصاحه، پاینده، حدیث 299، ص 58.
[16] . بحارالانوار، ج 101، ص 411.
[17] . فروع کافی،‌ج 5، ص 553.
[18] . همان.
[19] . مستدرک الوسائل، ج 2، ص 555.
[20] . رساله توضیح المسائل امام خمینی(ره)، مسأله 2452.
[21] . بحارالانوار، ج 101، ص 50.
علی اصغر الهامی نیا ـ اخلاق اسلامی، ص 70

به نقل از سایت اندیشه قم






تاریخ : دوشنبه 93/2/29 | 11:12 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

¤ ازدواج مقدس ترین قراردادها محسوب می شود. (ماری آمپر)
¤ ازدواج مثل یک هندوانه است که گاهی خوب می شود و گاهی هم بسیار بد. (ضرب المثل اسپانیایی)
¤ ازدواج، زودش اشتباهی بزرگ و دیرش اشتباه بزرگتری است.(ضرب المثل فرانسوی)
¤ ازدواج مثل اجرای یک نقشه جنگی است که اگر در آن فقط یک اشتباه صورت بگیرد، جبرانش غیرممکن خواهد بود. (بورنز)
¤ ازدواجی که به خاطر پول صورت گیرد، برای پول هم از بین می رود.(رولاند)
¤ اگر کسی در انتخاب همسرش دقت نکند، دو نفر را بدبخت کرده است.(حجازی)
¤ انتخاب پدر و مادر دست خود انسان نیست، ولی میتوانیم مادر شوهر و مادرزنمان را خودمان انتخاب کنیم. (خانم پرل باک)
¤ با زنی ازدواج کنید که اگر «مرد» بود، بهترین دوست شما می شد.(بردون)
¤ با همسر خود مثل یک کتاب رفتار کنید و فصل های خسته کننده او را اصلاً نخوانید. (سونی اسمارت)
¤ برای یک زندگی سعادتمندانه، مرد باید «کر» باشد و زن «لال».(سروانتس)
¤ ازدواج بیشتر از رفتن به جنگ «شجاعت» می خواهد. (کریستین)
¤ تا یک سال بعد از ازدواج، مرد و زن زشتی های یکدیگر را نمی بینند.(اسمایلز)
¤ پیش از ازدواج چشم هایتان را باز کنید و بعد ا ز ازدواج آنها را روی هم بگذارید. (فرانکلین)
¤ خانه بدون زن، گورستان است. (بالزاک)
¤ تنها علاج عشق، ازدواج است. (آرت بوخوالد)
¤ ازدواج پیوندی است که از درختی به درخت دیگر بزنند، اگر خوب گرفت هر دو «زنده» می شوند و اگر «بد» شد هر دو می میرند. ( نفیسی)
¤ شوهر «مغز» خانه است و زن «قلب» آن. (سیریوس)
¤ عشق، سپیده دم ازدواج است و ازدواج شامگاه عشق. (بالزاک)
¤ قبل از ازدواج درباره تربیت اطفال شش نظریه داشتم، اما حالا شش فرزند دارم و دارای هیچ نظریه ای نیستم. (لرد لوچستر)
¤ مردانی که می کوشند زن ها را درک کنند، فقط موفق می شوند با آنها ازدواج کنند. (بن بیکر)
¤ خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید. (پاستور)
¤ ازدواج کنید، به هر وسیله ای که می توانید. زیرا اگر زن خوبی گیرتان آمد بسیار خوشبخت خواهید شد و اگر گرفتار یک همسر بد شوید فیلسوف بزرگی می شوید. (سقراط)
¤ قبل از رفتن به جنگ یکی دوبار و پیش از رفتن به خواستگاری سه بار برای خودت دعا کن. (یکی از دانشمندان لهستانی)
¤ مطیع مرد باشید تا او شما را بپرستد. (کارول بیکر)
¤ من تنها با مردی ازدواج می کنم که عتیقه شناس باشد تا هرچه پیرتر شدم، برای او عزیزتر باشم. (آگاتا کریستی)
¤ هر چه متأهلان بیشتر شوند، جنایت ها کمتر خواهد شد. (ولتر)
¤ هیچ چیز غرور مرد را به اندازه شادی همسرش بالا نمی برد، چون همیشه آن را مربوط به خودش می داند. (جانسون)
.

روزنامه کیهان - پنجشنبه 16 فروردین 1386


به نقل از: http://www.ezdewaj.ir






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 6:16 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()


- ائمه علیهم السلام از حال ما غافل نیستند؛ اگر چه ما از آن ها غافل باشیم.

- به هر اندازه از بیانات اهل بیت علیهم السلام دور باشیم، از خود ایشان دوریم.

- سبب غیبت امام زمان عجل اللّه تعالی فرجه الشریف خود ما هستیم!

- دعای تعجیل فرج، دوای دردهای ما است.

- به طور یقین دعا در امر تعجیل فرج آن حضرت، مؤثر است، اما نه لقلقه.

- نماز، اعظم مظاهر عبودیت است که در آن، توجه به حق می شود.

- گوی سبقت را نمازشب خوان ها ربودند مخفیانه!

- سجده، غایت خضوع است؛ یعنی ما هیچ و درپیش تو خاک هستیم.

- تمام نقص بشر، در اثر پیروی نفس و دوری از تعالیم و متابعت انبیا علیهم السلام است.

- هیچ کاری نیست که احتیاط در آن، پشیمانی در پی داشته باشد.

- ائمه علیهم السلام دعاها را در اختیار ما گذاشته اند تا ما را غرق در نور ببینند.

- عالم غفلت، عالم مهیا شدن برای شیاطین انس و جن است.

- اگر باب دروغ و غیبت باز شود، عصیان و طغیان دیگر هیچ حدی ندارد.

- ابتلائات برای این است که یقین پیدا کنیم.

- خود را مریض نمی دانیم، وگرنه علاج آسان است.

- هر که عمل کرد به معلومات خودش، خداوند مجهولات او را معلوم می فرماید.

- اگر راست می گوییم که قرآن، سلاح است، پس چه احتیاج به سلاح دیگر؟!

- به تجربه ثابت شده که اگر از عبادت کم نگذاریم مطالعه ای که یک ساعت وقت لازم دارد در ده دقیقه تمام می شود.

- آداب زیارت همان است که در کتب ادعیه وارد شده است ولی کاری که باید در این زیارت ها انجام داد این است که قلب هم باید همراه زبان باشد. آن چه زبان می گوید، قلب هم همراهی کند. بهترین توسلات همین توسلات مأثوره است ولی باید قلب همراه زبان باشد.

- هر طلبه امروزش باید با روز قبل فرق کند و قدمی جلو برود. مراقبت بیشتری کسب کند.

- در حرکت معنوی انسان، شرط اول و آخر، ترک معصیت است؛ امکان ندارد کسی بدون ترک معصیت ترقی کند و هیچ کس نمی تواند خود را بی نیاز از این شرط بداند؛ این شرط تا لحظه آخر همراه آدم است. ترک معصیت دایره وسیعی دارد مثل ترک لبخند به انسان گناه کار یا ترک نگاه تند به انسان مطیع الهی. انسان نمی تواند هر حرفی یا هر تهمتی را بزند و هوای نفس خود را به حساب اسلام بگذارد، حتی باید مراقب نگاهش نیز باشد.

- یکی از اسباب محرومیت ما بندگان این است که فکر می کنیم بعضی ذکرها برای وقت مخصوصی است، مثل قرآن به سرگرفتن در شب قدر. در حالی که مال هر وقتی است، منتها باید جای ذکر را پیدا کرد.

- برای شروع در سیر و سلوک، در احادیث تأمل کنید، از احادیث باب جهاد نفس «وسایل الشیعه» بخوانید و به آن عمل کنید.

مجله افق حوزه > ویژه نامه اولین سالگرد ارتحال آیت الله بهجت(قدس سره)صفحه 15






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 5:50 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

آنچه در پی می آید گفتگویی با مرحوم آیت الله سید عباس کاشانی درباره عارف بزرگ مرحوم قاضی است:
 
لطفاً بفرمایید که چند سال خدمت مرحوم قاضی بودید؟
 
آیت الله کاشانی: حدود سه سال. چون سنم خیلی کم بود. آن موقع شاگردان آقای قاضی 50-40 سال به بالا بودند، بعضی ها هم از خود آقا مسن تر بودند. آشنایی من با ایشان از طریق پدرم بود، که آقای قاضی وقتی کربلا می آمدند بر پدرم وارد می شدند. بعد مرا به شاگردی پذیرفتند.
 
شما در چه سنی خدمت حاج آقا رسیدید؟
 
آیت الله کاشانی: حدود 20 سالم بود.
 
ظاهراً یکی از ملاک های مرحوم قاضی برای انتخاب شاگرد درجه اجتهاد بود و معروف است شما در سن 18 سالگی به درجه اجتهاد رسیده بودید، همین طور است؟
 
آیت الله کاشانی: من در این زمینه پاسخی ندارم به شما بگویم. این سؤال را از غیر من بکنید.
 
آیا ممکن است درباره کلاس های اخلاق آقای قاضی توضیح بفرمایید؟
 
آیت الله کاشانی: ما در نجف طلبه های 17- 16 ساله داشتیم که فاضل و مجتهد بودند. وقتی آدم نگاهشان می کرد مجموعه کمالات و فضائل بودند و اگر از یک شبهه کلامی، شبهه اصولی یا فقهی از آنها سوال می شد به صورت تشریحی و مفصل و مسلط بیان می کردند؛ بعد اگر از یکی از آنها می پرسیدید که این کمالاتتان را از چه کسی دارید، می گفت: «من فعلاً دو درس بیشتر نمی روم؛ فقه آقا سید ابوالحسن اصفهانی و اخلاق آقا سید علی قاضی».
 
کلاس های اخلاق ایشان به گونه ای بود که وقتی کسی از محضرشان استفاده می کرد و با او روبرو می شدید، فکر می کردید که کسی است که 50 سال در علم اخلاق کار کرده.
 
و من آنچه فهمیدم از فضیلت علمی و کمالات که در آقای قاضی بود، دیدیم که نابغه روزگار بود. هر کس یک ساعت پای درس ایشان می نشست یک دنیا معارف پیدا می کرد.
 
کلاس های ایشان کجا تشکیل می شد؟
 
آیت الله کاشانی: در زمانی که من بودم، کلاس ها همه در منزلشان تشکیل می شد. یک منزل محقر خرابه ای داشتند، وقتی وارد می شدیم فکر می کردیم منزل نوکر آقاست نه خود آقا! اصلاً قالی در آن خانه دیده نمی شد.یک گلیمی پهن بود خیلی هم خوش نقش بود، ولی با نایلون بافته شده بود و آن را هم عموی ایشان فرستاده بود و گفته بود: «اگر شما به حق الناس معتقد هستید، من این را وقف بیرونی شما کردم و برای شما نفرستادم». چون اخلاق آقای قاضی در این مسائل خیلی عجیب بود.
 
آقای قاضی غیر از درس های حوزه اخلاق، درس های فقه و اصول هم می دادند؟
 
آیت الله کاشانی: بله، درس خارج می گفتند. مصباح الفقیه که یک دوره فقه است که تألیف «حاج میرزا آقای همدانی» بود. بیان عجیبی داشتند، الهامات غیبی هم زیاد داشتند و خدا شاهد است که اگر کسی وارد می شد و کارهای آقای قاضی را که من یک مقدارش را دیدم می دید، آنوقت می فهمید که ایشان با آدم های دیگر خیلی فرق دارند.
 
آن زمان هیچ وسیله ای نبود که بشود کلاس ایشان را ضبط و جمع آوری کرد؟
 
آیت الله کاشانی: آن موقع تازه این بلندگوها آمده بود. بعضی از کسبه از این وسایل داشتند و دادند به طلبه ای که می رفت درس آقا که بیانات ایشان را ضبط کند، وقتی آقای قاضی ملتفت شدند، به آن طلبه فرمودند: «با کمال شرمندگی و اعتذار فعلاً منت بر من بگذارید و درس دیگری بروید».
 
حال و هوای جلساتشان چگونه بود؟
 
آیت الله کاشانی: در کلاس صبحشان شاید دویست نفر پای درس ایشان می نشستند. وقتی ایشان صحبت می کردند همه گریه می کردند. اگر بگویم تمام دویست نفر گریه می کردند، مبالغه نکرده ام. حرف هایشان هم همان حرف های اخلاقی بود. و عرض کنم خدمتتان، این حرف های من و بزرگ تر از من، هر چه نسبت به این شخصیت مقدس بگویند باز صفر است.
 
مرحوم قاضی دلیل خاصی داشتند که معمولاً سعی می کردند شاگردانشان مجتهد باشند؟
 
آیت الله کاشانی: آقای قاضی دنبال طلبه های لایقی بودند که اهل تبلیغ و ترویج باشند، اگر چیزی بلدند به دیگران هم یاد بدهند و شاید این یکی از دلایلشان بود.
 
شما «آقا سید هاشم حداد» را دیده بودید؟
 
آیت الله کاشانی: بله ایشان یک دکانی داشت و نعل اسب درست می کرد. عاشق آقای قاضی بود. می آمد و برای آقا خدمت افتخاری می کرد. و آقای قاضی به او می گفت: «من راضی نیستم این کارها را می کنی». ایشان سید بسیار بزرگواری بودند، فقیر هم نبودند چون کربلا بود و یک حداد در این کار. گاهی وقت ها یک چیزهایی می خرید و می برد در خانه آقای قاضی. خادم ایشان آنها را قبول نمی کرد. ایشان می گفتند: «ما همه برادر هستیم. خادم آقا هستیم. این ها را ببر طوریکه آقا خبردار نشود». ولی آقای قاضی بدون اینکه به ایشان بگویند خبردار می شد و سید هاشم را می طلبید. آقای قاضی به سید هاشم می فرمودند: «من به تو و به همه شمایی که می آیید این جا می گویم که من هم یکی هستم مثل شما. از کجا معلوم که شما چند نفر در کار من مبالغه نمی کنید و روز قیامت آن "جاسم جاروکش کوچه ها" رد شود و من هنوز تو آفتاب قیامت ایستاده باشم»؟! قاضی را باید می دیدید؛ با این حرف ها قاضی، قاضی نمی شود.
 
رفتار آقای قاضی با شاگردانش چطور بود؟
 
آیت الله کاشانی: من آن موقع سن کمی داشتم. ولی ایشان اهل این حرف ها نبود، بچه کم سن و سال هم که به مجلس شان می آمد از جا بلند می شدند و هر چه به ایشان می گفتند: بچه هستند، می فرمودند: «خوب است، بگذارید این ها هم یاد بگیرند».
 
آیا ممکن است درباره احوالات معنوی آقای قاضی بفرمایید؟
 
آیت الله کاشانی: معنویت ایشان را با این حرف ها نمی توانم بیان کنم. آقای بهجت هر وقت یاد آقای قاضی می افتند گریه می کنند و می فرمایند: «چه کنم که قلمی آنقدر قدرتمند نیست که بتواند هر چه در قاضی بوده را بنویسد».
 
آقای قاضی کرامات و مقامات بالایی داشتند و این جریان را بسیاری از آقایان نقل می کنند، که یک شب آمدیم صحن دیدیم آقای قاضی ایستادند و از سرشان نوری است که مثل آفتاب تمام صحن را روشن کرده و مشغول نماز جماعت هستند. ما خوشحال شدیم که ایشان بالاخره قبول کردند که نماز جماعت اقامه کنند. بعد از نماز خدمتشان رفتیم و گفتیم آقا الحمدلله. آقا خندیدند و هیچی نگفتند. بعد که با رفقا آمدیم منزل آقای قاضی، دیدیم ایشان در همان منزلشان بودند و مشغول اقامه نماز!
 
تواضع و فروتنی مرحوم قاضی را چطور می دیدید؟
 
آیت الله کاشانی: مطلب زیاد است. یک بار عده ای از ایران آمدند خدمت آقا و گفتند ما از شما مطالبی می شنویم و تقلید می کنیم. ایشان گریه کردند و با وجود آن عظمت هایی که از ایشان گفته می شد دستشان را بلند کردند و گفتند: «خدایا تو میدانی که من آن کسی نیستم که اینها می گویند» و بعد فرمودند: «بروید از آسید ابوالحسن اصفهانی تقلید کنید».
 
یک جریان دیگری را هم برایتان بگویم که شاید این را، اولین بار است که برای کسی می گویم. یک بار درسشان که تمام شد، فردی بنام «آشیخ ابراهیم» را صدا کردند و به ایشان فرمودند: «من با شما کاری دارم». ما چند نفر هم آن جا نشسته بودیم. آقا به ایشان فرمودند: «شنیدم پریشب در منزل حاجی صادق؛ از مشاهیر و پولدارهای نجف بود، بر منبر اسم من را آوردی؟! اگر به حرام و حلال معتقد هستید من راضی نیستم نه بالای منبر، نه پایین منبر یک کلمه از من اسم بیاورید».
 
می فرمودند: «اگر بفهمم هر کدام از این آقایان که درس من می آیند در حق من مبالغه می کنند، حرام است، من راضی نیستم». یعنی ما هر چه در کتاب ها می خوانیم یا از بعضی بزرگان مشاهده می کنیم باز در برابر آنچه از این بزرگ دیدیم ضعیف و ناچیز است. ایشان وقتی صحبت می کردند، احساس می کردیم نصف حرفهایشان را نمی زنند که مبادا حمل بر غلو و اغراق شود.
 
آقای قاضی به بعضی از ارادتمندانشان می گفتند: «بینی و بین الله، راضی نیستم درباره من مجلس درست کنید». کسانی که به ایشان ارادت داشتند، درباره شان چیزهایی را نقل می کردند که شاید ثلث حقایق و داشته های ایشان نبود ولی باز نهی می کردند، اجازه نمی دادند.
 
در این گونه مسائل به شاگردانشان هم توصیه ای می کردند؟
 
آیت الله کاشانی: می فرمودند: «اگر به جایی رسیدند، کمالی یا معرفتی کسب کردید، سعی نکنید که این را به دیگران بفهمانید. بگذارید هر کسی خودش از طریق احساسش، بفهمد که شما چکاره اید».
 
آیا شما از آقای قاضی کرامتی بخاطر دارید؟
 
آیت الله کاشانی: بله، یکی از علمای آن زمان بود که در فقه و اصول، دویست و پنجاه تا سیصد نفر پای درسش می نشستند. خانم این آقا مریض شدند و روز به روز حالشان بدتر می شد، تا این که یک روز صبح حالش از هر روز بدتر شد و از هوش رفت و دیدند که امروز و فردا است که خانم از دنیا برود و آن اقا سراسیمه می آید پیش آقای قاضی. من این جریان را خودم بودم. تا نشست، آقا فرمودند: «خانم چطور است؟» گریه کرد و گفت: آقا دارد از دستم می رود. اگر امروز ایشان بمیرند فردا هم من می میرم. این ها سی و هفت سال با هم بودند و بچه هم نداشتند و خیلی انیس هم بودند.
 
آقای قاضی یکی از مختصاتش این بود که در صورت کسی نگاه نمی کردند. و همینطور که سرشان پایین بود تند تند دعا می خواندند و چشمشان هم بسته بود. من اینها را به چشم خودم دیدم. بعد دستشان را بلند کردند و چشمشان را پاک کردند و سپس گفتند: «شما بفرمائید منزل، خداوند ایشان را به شما برگرداند».
 
او هم به آقای قاضی خیلی اعتقاد داشت و می دانست هر چه بگوید حق است. می رود به خانه شان و بعد می بیند خانمش که او را صبح به سمت قبله کرده بودند و هیچ حرفی نمی زد، حالا خوب و سر حال است و خانم به آقا می گوید: از شما ممنونم که پیش آقای قاضی رفتید. من از دنیا رفته بودم، چند دقیقه ای بود که قالب تهی کرده بودم. من را بردند تا آسمان چهارم. آن جا صدایی شنیدم که: "فلانی با احترام، درخواست تمدید حیات ایشان را کرده اند" و همان موقع مرا برگرداندند.
 
آیا ممکن است در مورد کتمان ایشان بفرمایید؟
 
آیت الله کاشانی: من دلم می سوزد! و فقط می توانم بگویم، افسوس! خدا یک بنده هایی دارد که به گمنامی زندگی می کنند، به گمنامی می میرند و به گمنامی دفن می شوند. بعضی ها را می بینی مقبره ای و تشکیلاتی دارند و قاضی با آن عظمت فقط یک سنگ! نه تشریفاتی و نه زواری ... انالله و انا الیه راجعون ...
 
اگر بخواهید آقای قاضی را در یک عبارت توصیف کنید چه می فرمائید؟
 
آیت الله کاشانی: من لیاقت آنکه بتوانم قاضی را معرفی کنم ندارم. ایشان کسی بود که نمونه اش را ما ندیدیم. و من بطور اجمال فقط می توانم بگویم که او یک مرد استثنایی بود. قاضی خدایی محض بود.

به نقل از:http://hawzah.net






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 5:32 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

همسر شهید آیه اللّه حاج شیخ علی آقا قدّوسی (ره) می گوید:
ایشان یک گروه از بچّه ها و نزدیکان را سراغ داشتند که هر سال یک ماه مانده به عید می رفتند و اندازه لباس آنها را می گرفتند و نمره کفش آنها را می پرسیدند و برای آنها لباس و کفش تهیه می کردند.

حتّی یادم هست یک سال خانواده ای آمدند که خیلی بچّه داشتند.

یکی یکی اندازه بچه ها را گرفت تا برایشان کفش و لباس تهیّه کند.

من به ایشان گفتم : شما که برای اینها لباس می خرید بچّه های ما: محمّدحسن و محمّدحسین نیز هم سن این ها هستند.

پس چرا برای این ها چیزی نمی خرید؟

ایشان پاسخ داد:

این ها خودشان می دانند عید ما روزی است که یک زندانی وجود نداشته باشد.

عید روزی است که همه خوش باشند.

ایشان با خانواده هایی که شوهرهایشان زندانی بودند سر می زدند، مایحتاج آنها را می خریدند و شب ها به منزل آنها می بردند.

حتّی به منزل نمی گفتند که کجا می روند. یک روز برادرش آمد و سراغ او را از من گرفت .

گفتم : رفت بیرون . پرسید: این موقع شب کجا رفته ؟
گفتم : نمی دانم . گفت : می روم دنبالش .

وقتی رفت و برگشت دیدم خیلی در فکر فرو رفته .

بعدها گفت : می دانی آن شب علی آقا کجا رفته بود؟ گفتم : نه .
گفت : او را پیدا کردم در حالی که دیدم به درب خانه ای رفت و به خانواده فلان آقایی که در زندان بود کمک کرد.

این ماجرا مربوط به زمان شاه بود.

داستانهایی از علما/علیرضا حاتمی






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 4:34 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

«سیره در زبان عربی از ماده سیر است. سیر به معنای رفتن و رفتار است، ولی سیره یعنی نوع و سبک رفتار»[1] وقتی سخن از سیره امام علی ـ علیه السلام ـ می شود یعنی نوع سبک و متد رفتار آن حضرت، رفتاری که همواره در طول زندگی آن حضرت مراعات گردیده است و به صورت «سیره» درآمده است. اصول حاکم بر زندگی امام علی ـ علیه السلام ـ در همه ابعاد و زمینه ها مبتنی بر قرآن و سنت پیامبر اکرم(ص) بوده است. در زمینه اجتماعی و برخورد با جامعه نیز آن حضرت روابط خویش را بر اساس دستورات الهی و نبوی قرار داده بود؛به اختصار نمایی از سیره اجتماعی حضرت بیان می شود:

1. احترام به حقوق و کرامت انسانها
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در برخورد با مردم و جوامع انسانی دیدگاهی فراتر از دید یک مسلمان به مسلمانی دیگر داشت. در دیدگاه او مردم از نظر اجتماعی به دو دسته تقسیم می شدند. «دسته ای از آنها برادر دینی اند و دسته ای دیگر در آفرینش با مسلمانان یکسانند».[2]
بر اساس همین اصل بود که آن حضرت فردی یهودی را که در مسیر کوفه همسفر ایشان شده بود و سپس مسیرش عوض شد را چند قدم بدرقه کردند و وقتی آن یهودی علت این کار را از حضرت پرسید، امام ـ علیه السلام ـ فرمود: می خواهم قدری تو را همراهی کنم تا حق رفاقت را به جا آورده باشم، زیرا پیامبر ما دستور داده است: «هر گاه دو نفر در راهی همسفر شدند به گردن یکدیگر حق می یابند و لازم است شخص، رفیق راهش را هنگام جدایی چند گام بدرقه کند».[3] این حرکت امام سبب شد آن فرد یهودی مسلمان شود.[4]

2. مروت و مدارا با دوست و دشمن:
در زندگی امیرالمؤمنین نمونه های بسیار زیادی از مروت و مدارا می توان مشاهده کرد. یکی از این موارد مدارای حضرت با عایشه است. عایشه از مسببین اصلی جنگ جمل بود. حضرت بعد از پیروزی بر اصحاب جمل عایشه را با همراهی برادرش محمد بن ابی بکر به مدینه فرستاد.[5] همین رفتار حضرت سبب شد که عایشه همواره از کرده خویش پشیمان باشد و بگوید: ای کاش سالها پیش از این مرده بودم.[6]
با خوارج نیز حضرت در ابتدا با مدارا رفتار کرد، با اینکه حضرت علی ـ علیه السلام ـ را کافر می دانستند، اما حضرت مزاحم آنها نمی شد و حتی حقوق آنها را از بیت المال قطع نکرد. اما بعد از اینکه آنها دست به انقلاب زدند و امنیت راهها را سلب کردند و غارتگری و آشوب پیشه کردند، علی ـ علیه السلام ـ آنها را تعقیب کرد و در نهروان رو در روی آنان قرار گرفت.[7]

3. پایبندی کامل به امور دین:
آن حضرت در اموری که به شخص خویش مربوط می شد گذشت می کرد. اما در امور دینی و اجرای احکام الهی مدارا و سستی نمی کرد.
شهید مطهری می نویسند: «اسلام در مسائل اجتماعی نمی گذرد چون این گذشت، مربوط به شخص نیست، مربوط به اجتماع است. مثلاً یک کسی دزدی کرده است، مجازات دزد، دست بریدن است. صاحب مال نمی تواند بگوید من گذشتم...».[8]

4. عدالت اجتماعی:
در قاموس زندگی آن حضرت کلمه ای زیباتر از عدل و عدالت نیست؛ رعایت عدالت سرلوحه برنامه های امام علی ـ علیه السلام ـ بود؛ حضرت عدالت اجتماعی را به ویژه در برنامه ی حکومت محور قرار داده بود؛ در راستای استقرار عدالت با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کرد و سرانجام جان خویش را نیز در همین راه از دست داد؛بعنوان نمونه حقوق همه را پس از رسیدن به حکومت که دردوره ی خلفا ی پیشین با تبعیض بین عرب وعجم و...تقسیم می شد؛ علی السویه تقسیم کرد؛ جرج جرداق مسیحی می نویسد: «قتل علی در محراب عبادت به سبب شدت عدالت او بود».[9]

5. برابری اجتماعی:
پس از رحلت رسول اکرم(ص) بار دیگر اشرافیت جاهلی تجدید حیات کرد و مساوات سیره­ی نبوی از بین رفت تا اینکه حضرت علی ـ علیه السلام ـ زمام امور را به دست گرفت و بار دیگر سیره مساوات و برابری اسلامی را زنده کرد. امام اعلام کرد که در همه امور به سیره رسول خدا(ص) عمل خواهد کرد. آن حضرت می فرمود: «من شما را به راه و روش پیامبرتان خواهم برد و به آن چه فرمان داده شده ام عمل خواهم کرد. موضع من پس از رحلت رسول چون موضع من در دوران زندگی اوست».[10]
برابری طبقاتی، برابری حقوقی و برابری در برابر قانون و قضا نیز از موارد برابری اجتماعی می باشند که فرصت اشاره به آنها در این مختصر نمی گنجد.

6. مشورت در امور اجتماعی:
استبداد و عدم مشاوره موجبات نابودی و هلاکت حکومت ها و شخصیت ها را فراهم می کند. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرماید: هر کس استبداد رأی ورزد، نابود خواهد شد.[11] و در جای دیگر می فرماید: مشورت کن تا از لغزش ها و پشیمانی ها در امان باشی.[12]
نصر بن مزاحم می نویسد: چون علی ـ علیه السلام ـ آهنگ شام کرد، مهاجران و انصار را فرا خواند و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «بی گمان شما کسانی هستید که نظرتان محترم، خِرَدتان ارجمند، سخن تان حق و کردار و رفتارتان نیکو است. اکنون آهنگ آن داریم که به سوی دشمن خود و شما رهسپار شویم. پس رأی خویش را در این باره بیان نمایید».[13]
آن حضرت نه تنها به مشاوره و تبادل نظر با دیگران فرمان داد و عمل کرده بلکه ویژگی ها و افراد مورد مشاوره را نیز بیان داشته است. در حدیثی حضرت می فرماید: «طرف مشورت تو اول باید عاقل باشد، دوم آن که آزاد مردِ متدین باشد و سوم آن که دوستی دلسوز به شمار آید و چهارم آن که اگر موضوعی مهم و پنهانی را با او در میان گذاشتی، همچون خود تو از آن آگاه باشد».[14]

نتیجه گیری:
حضرت علی ـ علیه السلام ـ در تمامی امور تابع رسول خدا (ص) بود و سیره رسول خدا (ص) را مو به مو اجرامی کرد. در امور اجتماعی نیز به این امر توجه داشت. توجه به اصول اجتماعی من جمله مدارا با دوست و دشمن، عدالت اجتماعی، مشورت و... همواره در سیره آن حضرت مورد توجه قرار گرفته است.

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1ـ دانشنامه امام علی ـ علیه السلام ـ .

3ـ مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار ـ علیهم السلام ـ.

پی نوشت ها:
[1] . مطهری، مرتضی، سیری در سیره نبوی، تهران، صدرا، چاپ سی و پنجم، 1385، ص25ـ26.
[2] . مجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، بیروت، نشر الوفاء، 1403ق، ج74، ص241.
[3] . کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، بی جا، دارالکتب الاسلامیه، 1365، ج2، ص670.
[4] . همان، ص670.
[5] . بلعمی، تاریخنامه طبری، تهران، نشر سروش، 1378، ج4، ص633.
[6] . محمد بن جریر طبری، تاریخ الطبری، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، نشر اساطیر، 1375، ج6، ص2469 و ج32، ص274.
[7] . مطهری، مرتضی، جاذبه و دافعه امام علی (ع)، تهران، نشر صدرا، 1381، ص142ـ143.
[8] . روحانی، سید سعید، تاریخ اسلام در آثار شهید مطهری، قم، نشر معارف، 1383، ج1، ص267، به نقل از آشنایی با قرآن، ج4، ص62ـ63.
[9] . جرج جرداق، امام علی صدای عدالت انسانیت، ترجمه سید هادی خسروشاهی، قم، نشر خرم، 1369، ج1، ص62ـ63.
[10] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، بی جا، دار احیاء الکتب العربیه، بی تا، ج7، ص36ـ37.
[11] . دشتی، محمد، ترجمه نهج البلاغه، قم، مؤسسه تحقیقاتی امیرالمؤمنین(ع)، ص664، حکمت 161.
[12] . محمدی ری شهری، محمد، میزان الحکمه، بی جا، دارالحدیث، چاپ اول، بی تا، ج2، ص1524.
[13] . نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، قم، منشورات مکتب المرعشی النجفی، 1404ق، ص92.
[14] . میزان الحکمه، همان، ج2، ص1527.


مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 12:2 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مناقب و فضائل مولی الموحدین امیرالمومنین علی ابن ابیطالب که در کتب اهل سنت نقل شده است بیشترازآن است که بتوان همه را ذکرنمود، لذادر این مقال کوتاه به چند موضوع اشاره کرده و روایاتی را به عنوان نمونه از میان انبوه روایات ذکر می‎کنیم :

1.کثرت فضایل آن حضرت:
عمربن خطاب می گوید: روزی رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: هیچ جوینده ای چیزی نخواهد یافت که مانند برتری و فضل علی ابن ابیطالب باشد چه او طالبان هدایت رابه سوی حق هدایت نموده و از هلاکت دور می سازدو آن را که به هلاکت افتاده باز می گرداند.[1]
احمدبن حنبل، رئیس مذهب حنبلی گوید: در مورد هیچ یک از اصحاب رسول خدا آن قدر فضیلت نقل نشده که در مورد علی نقل شده است.[2]

2. انتخاب آن حضرت توسط خداوند:
روزی رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ خطاب به فاطمة زهرا (س) فرمود: آیا نمی دانی که خداوند بر تمام اهل زمین نظر کرد و پدرت را به نبوت برگزیدو سپس نظری دیگر نمود وعلی را انتخاب نمود و به من فرمان داد تا تو را به ازدواج او در آورم و وصی خودم قرارش بدهم؟ [3]

3.علی چونان قبله که مقتدای همه است:
حاکم نیشابوری می گوید: اخباری که در مورد تولد یافتن علی بن ابی طالب در داخل کعبه است،آنقدر زیاد است که به حدّ تواتر (یقین آور) رسیده است.[4]
ابن اثیر آورده، روزی پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله - به علی بن ابیطالب فرمود: یا علی ، تو به منزلة کعبه هستی ، همه باید به سویت بیایند و تو به سوی کسی نمی روی.[5]

4. اولین مسلمان و مؤمن:
متقی هندی نقل کرده، عمربن خطاب می گفت: هیچ گاه به علی بد نگوئید چه از رسول خداـ صلّی الله علیه و آله ـ در بارة او فضائلی شنیدیم که اگر یکی از آن فضائل را داشتم برایم باارزش تر از تمامی چیزهایی است که آفتاب بر آنها می تابدچه نزد رسول خدا بودم که دست به شانة علی گذاشت فرمود: تو اولین کسی هستی که اسلام آوردی و اولین کسی هستی که ایمان آوردی و تو نسبت به من بمنزله هارون نسبت به موسی هستی.[6]
5. جنگ پیامبر با دشمنان علی علیه السّلام:
ابن ماجه و ترمذی در کتاب صحیح خود، که معتبرترین کتب اهل سنت می باشد آورده اند که رسول خدا خطاب به علی و فاطمه و حسن و حسین فرمود: من در جنگم با کسی که با شما جنگ کند و در صلح و دوستی هستم با کسی که با شما در صلح و دوستی است.[7]

6. محبت علی علیه السّلام و ارزش معنوی آن در پیش خدا و رسول:
ترمذی می گوید: رسول خدا در حالی که دست حسن و حسین را گرفته بود به مردم گفت: هر کس مرا و این دو را ، و پدر و مادر اینها را دوست بداردروز قیامت با من و در درجه من خواهد بود.[8]
عبد الله بن مسعود از صحابه پیامبر می گوید: رسول اکرم(ص) می فرمود: به تمام کسانی که به نبوت من ایمان آورده اند وصیت می کنم به ولایت علی علیه السّلام، چه هر کس او را دوست بدارد و مرا دوست داشته و هر کس مرا دوست بدارد خدا را دوست داشته است، و هر کس او را دشمن بداردمرا دشمن داشته و هر کس مرا دشمن بداردخدا را دشمن داشته است.[9]
حذیفه یمانی نقل کرد که پیامبر(ص) فرمود: هر کس که می خواهد زندگی و مرگی چون زندگی و مرگ من داشته باشد و در جنت عدن ساکن گردد باید بعد از من علی و دوستان او را دوست بداردو به امامان بعد از من که همه از عترت من هستند اقتدا کند.[10]
بغدادی نقل کرده که عایشه می گوید: رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: یا علی، همین ترا بس که دوستدارتو موقع مرگ حسرتی نداردو در قبرش وحشتی و در قیامت فزعی.[11]
و همان عالم سنی آورده است که از رسول خداـ صلّی الله علیه و آله ـ پرسیدند: آیا برای آتش دوزخ و عبور از آن جوازی هست؟ فرمود: آری و آن محبت علی است.[12]

7. علم علی ـ علیه السّلام ـ
ابن عبدالبّر سنّی مذهب به نقل عبدالله بن عباس گفته است که اگر علم را ده قسمت کنیم بخدا قسم 9 قسمت مخصوص علی است و در یک قسمت دیگر هم او با دیگر انسانها شریک است.[13]
و آورده اند که روزی رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ در حالیکه دست علی را گرفته بود فرمود: این امیر نیکان عالم و قاتل ناپاکان است.... و بعد با صدای بلند فرمود: من شهر علمم و علی درب آن شهر، هر کس می خواهدوارد شهر علم گردد باید از در آن در آید.[14]

8. ولایت علی ـ علیه السّلام ـ
خطیب بغدادی آورده است که ابوهریره می گفت: هر کس روز هجدهم ذیحجه را روزه بگیرد ثواب شصت ماه روزه را می‎برد و این روز غدیر است که رسول خدا دست علی بن ابیطالب را گرفت فرمود: آیا من ولی مومنین نبودم؟ گفتند: بلی یا رسول الله. پس فرمود: هرکه من مولای او بودم علی مولای اوست، سپس عمربن خطاب به علی گفت: مبارک یا علی که مولای من و مولای هر مسلمانی شدی. پس آیة شریفه الیوم اکملت لکم دینکم نازل گردید.[15]

9. عمربن خطاب و مراجعات و نیازش به علی ـ علیه السّلام ـ :
احمدبن حنبل در کتاب المسند: از معتبرترین کتابها نزد اهل سنت، آورده است که عمربن خطاب می گفت: اگر علی نبود، عمر هلاک می شد (در تمامی مسائل درمانده می گردید.[16] و نیز عمر بار دیگر گفته است: ای ابوالحسن، خداوند مرا در میان قومی زنده نگذارد که تو در میان آنان نباشی.[17]
ابن سعد از علمای تسنن می گوید: عمربن خطاب همواره می گفت پناه می برم به خداوند از مشکلی که پیش آید و ابوالحسن علی (در بین ما) نباشد.[18] و امثال این سخنان زیاد است که عمربن خطاب موقع درمانده شدن در حل مشکلات سراغ حضرت می آمد و پاسخ می گرفت و چنین اعترافاتی می کرد.

10. نزول آیه تطهیر در شأن محمد وآل محمد و لزوم صلوات بر آنان
حدیث معروف کساء که در آن پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ مولی علی ـ علیه السّلام ـ و فاطمه (س) و امام حسن و امام حسین ـ علیهم السّلام ـ را در زیر عبای خود گرفته و می فرماید: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا[19] که بر اساس آن مشخصات اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله و آل محمد علیهم السّلام معلوم می گردد،که ایشان واجب الاطاعت خواهند بود واین روایت در بسیاری از کتب اهل سنت آمده است .
بخاری در صحیح خود که از کتب معتبر اهل سنت است آورده که از رسول خدا پرسیدند چگونه بر تو صلوات بفرستیم ، فرمود: بگوئید اللهم صلِّ علی محّمد و آل محّمدکما صلّیت علی آل ابراهیم[20] و آورده اند که رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: بر من صلوات تبراء (به معنای بریده) نفرستید، پرسیدند: صلوات تبراء چیست؟ فرمود: اینکه بگوئید اللهم صل علی محمد. بلکه باید بگوئید اللهم صل علی محمد و آل محمد.[21]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:
1- نگاه هدایت شدم، تألیف دکتر تیجانی

2-المراجعات ، تألیف سید عبدالحسین شرف الدین
3- مناقب خوارزمی
4- علی از نگاه دانشوران ؛


پی نوشت ها:
[1] . حافظ ابو جعفر احمد (محب طبری) ، ریاض النضره، چاپ اول، مصر ، اتحاد مصری، ج2، ص214.

[2] . حافظ ابو عبد الله نیشابوری، مستدرک الصحیحین ، حیدر آباد کن (هند) ، دایره المعارف نظامیه، 1324هـ ق،‌ج3،ص107.
[3] . متقی هندی، کنزالعمال، حیدر آبادکن (هند) ، دایرة المعارف نظامیه، 1312هـ ق، ج6، ص153.و نظیر این حدیث را می توان در در مچمع الزوائد هیثمی ،اسدالغابة اثر ابن اثیر و مستدرک الصحیحین اثر حاکم نیشابوری که همگی از دانشمندان اهل سنت اند ، مشاهده نمود .
[4] . حاکم نیشابوری، پیشین، ج3، ص483.
[5] . عزالدین ابن الاثیر، اسد الغابه، مصر، وهبیّه،‌1285، هـ ، ق. ح3 ، ص31، مناوی در کنوز الحقائیق
[6] . متقی هندی، پیشین، ص395، و مثل آن را: ترمذی در الصحیح، حاکم نیشابوری در مستدرک، نسایی در خصائص و دیگران.
[7] . محمد بن عیسی ترمذی، الصحیح ، مصر، بولاق، 1292، ه،ق، ج2، ص301 ابن ماجه در الصحیح ،ابن اثیر در اسد الغابه ،حاکم در مستدرک
[8] . همان و ، ابن حجر در تهذیب التهذیب ،خطیب بغدادیدر تاریخ بغداد ،متقی هندی در کنزالعمال.
[9] . حافظ ابوبکر خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، مصر، سعادت، 1349،هـ ، ق، ج13، ص32، و دیگر علمای اهل سنت مثل ابن اثیر در اسد الغابه، ابن حجر در الاصابه، متقی هندی در کنزالعمال.
[10] . ابو نعیم اصفهانی،‌حلیله الاولیاء‌،‌مصر، سعادت ، 1351،‌ه،‌ق،‌ج1، ص86، متقی هندی کنزالعمال
[11] . ابن حجر عسقلانی، الاصابه، مصر، 1853، م، ج3، قسم اول، ص20، و مناوی در کنوز الحقایق، محب طبری در ریاض النضره، هیثمی در مجمع.
[12] . حافظ ابوبکر خطیبب بغدادی، پیشین، ج4، ص194، ج3، ص161.
[13] . ابن عبدالبر، الاستیعاب، حیدر آباد هند، دایره المعارف نظامیه، 1336، هـ ،ق،ج2، ص462.
[14] . هیثمی شهاب الدین ،‌ صواعق المحرقه، مصر، میمنه، 1314 ه، ق، ص73، مناوی در کنزالحقائق، خطیب در تاریخ بغداد
[15] . خطیب بغدادی، پیشین، ج6، ص290، و با عبارتی دیگر: سیوطی در درّالمنثور، شیخ واحدی در اسباب النزول، امام محمدرازی در مفتاح الغیب(تفسیرکبیر فخر رازی)، مناوی در فیض القدیر.
[16] . امام احمد ‎بن ‎حنبل، مسند حنبل، مصر، میمنه، 1313ه، ق، ج1، ص140، و بخاری در الصحیح ، دارقطنی در سنن، ابن حجردر فتح الباری، بیهقی در السنن، ابن عبدالبردر الاستیعاب و دیگران.
[17] . متقی هندی، پیشین، ج3، ص35حاکم نیشابوری در مسترک الصحیحین .
[18] . ابن سعدواقدی، طبقات الکبری، بریل لیدن، 1322، ج2، ص102 ابن اثیر در اسد الغابه ،عسقلانی در تهذیب التهذیب
[19] . احمدبن حنبل،‌پیشین، ج6، ص323 سیوطی در در المنثور ، ترمذی در الصحیح
[20] . بخاری،‌الصحیح، مصر، مطبعه الخیریه، 1320، باب صلوات علی النبی.احمد حنبل در المسند ، ابو داوود در الصحیح
[21] . هیثمی شهاب الدین ، پیشین، ص87.
به نقل از سایت اندیشه قم
مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات







تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 11:26 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

پسرى به پدرش مى ‏گفت:

دارى بقچه درست مى‏ کنى، زمینه‏ سازى مى‏ کنى، کجا مى‏ خواهى بروى؟
گفت: خانه خدا.
گفت: مرا هم ببر.
گفت: تو سیزده چهارده ساله هستى، نمى‏ توانى بیایى.
گفت: اگر مرا نبرى، من مى‏ میرم، باید مرا ببرى.
نمى ‏دانست که مکّه چیست، بیت چیست، همین که پدرش گفت: خانه خدا، خیال کرد هر کس برود خانه خدا خودِ خدا را هم مى‏ بیند. این به عشق دیدن صاحبخانه سخت به سرش زده بود که مرا هم باید ببرى.
پسر جان آخر الان وقت سفر تو نیست. گفت: نه، مرا هم باید ببرى. به هر زحمتى بود پدر را راضى کرد.
 مادر گفت: این بچّه را هم ببر، زیاد گریه مى‏ کند.
به مسجد شجره آمدند و مُحرِم شدند.
 هر دو با احرام به مکّه آمدند، هر دو به در مسجد الحرام رسیدند، آن جا دعایى دارد.
پدر صورتش را به دیوار گذاشت، بچه هم به دنبال پدر این کار را کرد:
 «الّلهُمَّ انَّ الْعَبْدَ عَبْدُکَ وَ الْبَلَدَ بَلَدُکَ وَ الْبَیْتُ بَیْتُکَ ...»
از در مسجد الحرام که وارد شدند تا چشم پسر به بیت و به آن فضاى مسجد افتاد، نعره‏ اى زد و روى زمین افتاد، پدر بالاى سرش نشست و دید که بچه مُرده است.
بر سرش زد فریاد زنان گفت: من و این بچه که مهمان تو بودیم، بچه ‏ام کجا رفت؟
صدایى شنید که بچه ‏ات به عشق دیدن من آمد، تو به عشق دیدن خانه، هر دو نفر شما هم به هدفتان رسیدید، تو به عشق دیدن بیت آمدى، این هم بیت، او هم به عشق دیدن من آمد و به من رسید، دیگر چه مى‏ خواهى؟                      
 خوشا آنان که اللَّه یارشان بى    که حمد و قل هو اللَّه کارشان بى‏
 خوشا آنان که دائم در نمازند      بهشت جاودان بازارشان بى

 نفس، ص: 352






تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 4:3 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

شخصى به نام همّام نزد امیرالمؤمنین آمد و گفت:

آقا جان عاشقان خدا چه کسانى هستند؟
 امام این آیه کوتاه قرآن را خواند:

إِنَّ اللَّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّ الَّذِینَ هُم مُّحْسِنُونَ نحل (16): 128

بى‏ تردید خدا با کسانى است که پرهیزکارى پیشه کرده‏ اند و آنان که [واقعاً] نیکوکارند.
...
پرسید: على جان من نمى‏ توانم قانع شوم،

درباره عاشقان حق آن چه را در دل دارى، برایم بگو....فرمود:

سؤال ‏کننده، بیشتر از این از من نخواه براى تو حرف بزنم، همین یک آیه را بخوان، ببین و بفهم.
گفت: من نمى‏ روم، بگو.
امیرالمؤمنین هم فرمود: عاشقان خدا حدود نود علامت دارند،

سپس شروع کرد به شمردن،

به علامت نود که رسید- شاید هم بیشتر بوده- خدا امضایش را از روى روح این عاشق سؤال‏ کننده برداشت، نعره ‏اى زد و جان داد.
شخصى گفت: على جان به گونه‏ اى حرف مى ‏زدى که نمیرد، تو او را کُشتى.
فرمود: نه، من او را نکشتم، امضاى خدا روى روح او تا این دقیقه بود، این امضا به واسطه زبان من برداشته شد، دیگر روح در این قفس نمى ‏توانست بماند، شکست و رفت.
خودش مى‏ گفت:  «و اللَّهُ لَأبْنُ أبی طالِبٍ آنَسُ بِالمَوتِ مِنَ الطِّفلِ»
؛ واللَّه قسم براى در آغوش گرفتن مرگ، پسر ابى ‏طالب از طفلى که گرسنه است و سینه مادر را به دهان مى‏ گذارد، عاشق‏تر است و براى او لذیذتر است.
 «الدُّنیا سِجْنُ المؤمِنِ»
، ما در این جا زندانى هستیم، خودِ دنیا یک زندان است، بدن یک زندان است، خوراکى‏ ها یک زندان است، پوشاکى‏ ها یک زندان است.

نفس، ص: 404






تاریخ : دوشنبه 93/2/22 | 3:0 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.