پيام
+
[تلگرام]
من درس هستي و سياه مشق زندگي مي خوانم!
شهيد نواب صفوي براي لغو حکم اعدام يکي از همرزمانش نزد شاه رفت.
در همان روزي که قرار بود اين ملاقات انجام شود ، در يکي از روزنامه ها مطلبي چاپ شده بود که يک نفر ادعا کرده من مسلمانم ، ولي در اسلام چيزي به نام حجاب نيست ايشان مي گويد:
وقتي به دربار رفتم، آقاي جم، وزير دربار به من گوشزد کرد ملاقات با اعليحضرت عرفي دارد؛ از جمله تعظيم به وي، رعايت زمان ملاقات و...، ولي من گوشم بدهکار اين حرف ها نبود. به نزد شاه که رسيدم، تعظيم نکردم، بلکه سلام دادم و سر جايم ايستادم.
به ناچار شاه دستش را دراز کرد و با من دست داد و پرسيد:
آقاي نواب صفوي چه مي خوانيد؟
من شنيده ام شما طلبه هستيد و درس مي خوانيد.
ما آمادگي داريم هزينه تحصيل شما را تأمين کنيم.
نواب مي گويد:
دستم را محکم بر روي ميز کوبيدم و گفتم:
«من درس هستي و سياه مشق زندگي مي خوانم...، مگه شما مسلمان نيستي؟! چرا اجازه مدين اين گونه مطالب چاپ بشه؟!
و در آن روز اعتراضات زيادي به شاه و نحوه اداره مملکت کرد.
پس از پايان وقت ملاقات، شاه به وزير دربار مي گويد:
«اين سيد مثل يک افسر که با سرباز زير دستش صحبت مي کند با من صحبت کرد، و اصلاً انگار نه انگار شاهي وجود دارد».
[بر ستيغ ايمان ، نشريه گلبرگ،دي 84 ،شماره 70 / کتاب خاطراتي از شهيد نواب صفوي ، به کوشش علي اکبري ،ص55 ]
#شهدا
@m313serat
به کجا چنين شتابان
96/11/18