...روزى یک شتر و یک روباه با هم رفیق شدند. روباه به شتر پیشنهاد کرد که بیا یک زندگى اشتراکى داشته باشیم و این زندگى اختصاصى و مالکیت اختصاصى را الغاء کنیم و با یکدیگر دوست و رفیق باشیم و حتى یکدیگر را «رفیق» صدا بزنیم، من به تو مى گویم «رفیقْ شتر» و تو هم به من بگو «رفیقْ روباه»؛ صحبت «من» در کار نباشد.
حتى من هیچ وقت بعد از این نمى گویم «بچه من»، مى گویم «بچه ما» و تو هم به کرّه شترت دیگر نگو «کرّه شتر من»، بگو «کرّه شتر ما». بیا «من» را بکلى از بین ببریم و تبدیل به «ما» کنیم. من بعد از این به پالان تو مى گویم «پالان ما» و تو هم به دم من بگو «دم ما» و اساساً دیگر منى در کار نباشد. شتر بیچاره هم باور کرد. مدتى با هم زندگى اشتراکى کردند تا اینکه حادثه اى پیش آمد: روباه چند روزى شکارى گیرش نیامد. یک روز در حالى که عصبانى و ناراحت بود، به خانه اشتراکى آمد ولى به اصطلاح روده کوچکش داشت روده بزرگش را از گرسنگى مى خورد.
چشمش به کرّه شتر افتاد. او را به گوشه اى برد و درید و شکمى از عزا درآورد. شتر که برگشت، سراغ بچه اش را گرفت. روباه اظهار بى اطلاعى کرد و گفت: نمى دانم.
شتر دنبال بچه اش گشت تا لاشه اش را پیدا کرد. بى تاب شد و به سرش مى زد که چه کسى بچه من را چنین کرده است. تا شتر گفت «بچه من»، روباه گفت: تو هنوز تربیت نشده اى که مى گویى «بچه من»؟! بگو «بچه ما»!.
مجموعه آثار شهید مطهرى (انسان کامل)، ص:302 تا 303
بازدید امروز: 92
بازدید دیروز: 247
کل بازدیدها: 789416