سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بامداد روزی، پیامبر (ص) از یکی از اصحابش به نام « زید» پرسید: چگونه صبح کرد؟

( کَیْفَ اَصْبَحْتَ و در بعضی از تواریخ، این گفتگو به حارثة بن سراقه نسبت داده شده است.)

زید در پاسخ گفت:« صبح کردم در حالی که بنده ای مؤمن هستم.»

پیامبر (ص) به او فرمود:« اگر قلب تو هم چون باغ خرّمی، از ایمان شکفته است، نشانه ی آن را برای ما بازگو.»

زید در پاسخ گفت: روزها را با تشنگی ( روزه) بسر می برم و شب ها را از عشق و سوز خدا، بیدار می مانم و این برنامه مرا از مرز زمان و روز و شب، فراتر برده و اکنون مانند عبور نوک نیزه از سپر، از جوّ زمان عبور کرده ام و به آن سوی طبیعت پا نهاده ام.

عرش را با عرشیان می بینم: بهشت هشتگانه و دوزخ هفتگانه را مشاهده می کنم.

من همه ی مردم را می شناسم و درمی یابم که بهشتی کیست و دوزخی کدام است و این دو گروه در نظرم هم چون مار و ماهی، کاملاً مشخص هستند…

و مشاهده ی من از مردم به گونه ای است که گویی هم اکنون، قیامت برپا شده و باطن انسان ها آشکار گشته است…

زید در این گفتگوی طولانی از پیامبر (ص) اجازه می خواهد که پرده ها را بالا بزند و اسرار درونش را که بر اثر ایمان و یقین بدست آورده است، آشکار سازد.

ولی پیامبر (ص) او را به آرامش و خاموشی دعوت می کند:
گفت هین درکش که اسبت گرم شد   عکس حق، لایستحی زد شرم شد

به نقل از نرم افزار هدایت در حکایت






تاریخ : دوشنبه 93/1/25 | 5:39 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.