سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

گناهی که حتی با شهادت بخشیده نمی‌شود
  نیکی به والدین یا بدی نسبت به آنان، از اعمالی است که در دنیا و آخرت آثار مثبت و منفی بر آن مترتب است که دانستن آن، انسان ها را بهتر آگاه می‌کند تا در برخورد با آن ها بیشتر مراقب اعمال خود باشند.


آثار دنیوی نیکی به والدین


  • مرگ آسان

امام صادق ـ علیه السّلام ـ می‌فرماید: کسی که دوست دارد خداوند سکرات مرگ را بر او آسان کند، صله رحم کند و به پدر و مادرش نیکی کند.(1)

  • طول عمر

«و الله یزید فی العمر.» (2) امام باقر ـ علیه السّلام ـ فرمود: نیکی به پدر و مادر، عمر را زیاد می‌کند.

  • دچار فقر نمی‌شود

« ... ولم یصبه فی حیاته فقراً ابداً.»(3) در زندگی فقر به سراغ او نمی‌آید.


  • برگشت کردن نیکی به پدر و مادر به خود انسان

در دستورات اسلامی به ما سفارش کردند که به پدر و مادر خود احسان کنید تا فرزندان شما نسبت به شما نیکی کنند، چون این کار یک آموزش عملی است که فرزندانمان از ما می‌آموزند، لذا امام صادق ـ علیه السّلام ـ فرمودند: به پدرتان احترام کنید که فرزندانتان به شما نیکی کنند.(4)

  ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/9/17 | 1:28 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

حضرت عیسی علیه السلام  با مردی سیاحت می کرد.

پس از مدتی راه رفتن گرسنه شدند، به دهکده ای رسیدند،

عیسی علیه السلام  به آن مرد گفت:

برو نانی تهیه کن و خود مشغول نماز شد.

آن مرد رفت و سه گرده نان تهیه کرد و بازگشت،

مقداری صبر کرد تا نماز آن حضرت تمام شود؛

چون کمی به طول انجامید یک گرده را خورد.

عیسی پرسید:

گرده ی سوم چه شد؟

گفت:

همین دو گرده بود.

پس از آن مقدار دیگری راه پیمودند

و به دسته ای آهو برخوردند که یکی از آهوها مرده بود.

حضرت عیسی خطاب به لاشه ی آهو گفت:

با اجازه ی خدا برخیز.

آهو حرکتی کرد و زنده شد.

آن مرد در شگفت شد و زبان به کلمه ی سبحان الله جاری کرد.

عیسی گفت:

تو را سوگند می دهم به حق آن کسی که این نشانه ی قدرت را برای تو آشکار کرد،

بگو نان سوم چه شد؟

باز جواب داد:

دو گرده نان بیشتر نبود.

دو مرتبه به راه افتادند، نزدیک دهکده ی بزرگی رسیدند،

در آن جا سه خشت طلا افتاده بود.

رفیق عیسی گفت: این جا ثروت و مال زیادی است،

آن جناب فرمود:

آری! یک خشت از تو، یکی از من

و خشت سوم برای کسی که نان سوم را برداشته.

مرد حریص گفت:

من نان سومی را خوردم،

عیسی از او جدا شد و گفت:

هر سه خشت طلا مال تو باشد.

آن مرد کنار خشت ها نشست و به فکر برداشتن و بردن آن ها بود،

سه نفر از آن جا عبور کردند او را با سه خشت طلا دیدند،

او را کشتند و طلاها را برداشتند

و چون گرسنه بودند قرار گذاشتند

یکی از آن سه نفر از دهکده ی مجاور نانی تهیه کند تا بخورند.

شخصی که برای نان آوردن رفت با خود گفت:

نان ها را مسموم می کنم تا آنها بمیرند،

دو نفر دیگر نیز هم عهد شدند که رفیق خود را پس از برگشتن بکشند.

هنگامی که نان آورد، آن دو نفر او را کشتند

و خود به خوردن نان ها مشغول شدند.

چیزی نگذشت که آنها نیز مردند.

حضرت عیسی علیه السلام  

در مراجعت جنازه ی آن چهار نفر را بر سر همان سه خشت طلا دید

و فرمود:

این (است)رفتار دنیا با دوستدارانش!


پند تاریخ 2/124 – 125؛ به نقل از: الأنوار النعمانی?/353.

روده ی تنگ به یک نان تهی پر گردد    

 نعمت روی زمین پر نکند، دیده ی تنگ

(سعدی.)






تاریخ : یکشنبه 93/9/9 | 10:5 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

دست و پاى برادر زاده ام فلج بود.

کمى پول تهیّه کردیم و او را از نجف آباد به اصفهان بردیم و از سرش عکس گرفتیم.

عکس را در نجف آباد به دکتر زمانى نشان دادیم.

وقتى دکتر عکس را دید، گفت:

این بچه غده سرطانى دارد و باید هرچه زودتر بسترى شود.

عکس را به دکتر دیگرى نشان دادیم او هم گفت:

هرچه زودتر باید بیمار را بسترى کنید.

بیمارى خطرناکى است و احتیاج به عمل دارد.

گفتیم:

ما مى خواهیم براى عمل استخاره کنیم.

گفت:

وقتى مى خواهید نماز بخوانید استخاره مى کنید؟!

اگر مى خواهید مریض شما سالم شود،

باید به خدا و امام زمان(علیه السلام)متوسل شوید تا بلکه فرزندتان را به شما برگردانند.

دکتر نوریان گفت:

مریض شما دو ماه بیش تر زنده نمى مانَد

و اگر قصد عمل او را دارید باید هر چه زودتر تصمیم بگیرید.

گفتیم: فکرهایمان را کرده ایم.

گفت: بروید و درست و حسابى فکرهاى تان را بکنید.

هزینه این عمل خیلى زیاد است.

بچه را در اصفهان پیش دکتر معین هم بردیم، او نیز همان حرف را به ما زد و گفت:

غدّه، سرطانى است و هر دکترى هم نمى تواند او را عمل کند.

چون غده اش سمّى است.

هرچه زودتر باید بسترى شود.

برادر زاده ام را بسترى کردیم و سه روز در بیمارستان الزهراى اصفهان بودیم.

با این که قرار بود روز چهارم عمل شود، ولى او را مرخص کردند

و گفتند که چهارشنبه دیگر بیایید!

او را از بیمارستان مرخص کردیم.

نذر کردم تا هر هفته، روزهاى چهارشنبه او را به جمکران بیاورم.

براى اوّلین بار که به مسجد مشرّف شدیم،

بعد از خواندن نماز امام زمان(علیه السلام) کنار چاه عریضه رفتم.

بچه را هم در بغلم گرفته بودم و با دلى شکسته گریه مى کردم.

اشک هایم روى صورتش مى چکید. بیدار شد و گفت:

عموجان! فکر کردم دارد باران مى آید. چرا گریه مى کنى؟

گفتم: هم براى تو و هم براى خودم.

شفاى تو را از امام زمان(علیه السلام)مى خواهم.

بعد از آن، هر وقت او را به جمکران مى آوردیم،

حالش بهتر مى شد;

تا این که بعد از چهار ماه وقتى از سرش عکس گرفتیم و پیش دکتر بردیم،

گفت: هیچ اثرى از غدّه سرطانى نیست.

این بچه را خدا و امام زمان(علیه السلام)شفا داده اند.

طبق اظهار نظر هیأت پزشکى، شفاى مذکور یکى از مستندترین نمونه هاى عالم پزشکى است.
دفتر ثبت کرامات مسجد مقدس جمکران، شماره 321، تاریخ 15/6/77






تاریخ : یکشنبه 93/9/2 | 4:52 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

مرحوم شیخ مفید رحمة اللّه علیه و دیگر محدّثین

و تاریخ ‌نویسان در کتاب هاى مختلف آورده اند:
چون شب عاشورا فرا رسید

حضرت ابا عبداللّه الحسین صلوات اللّه علیه

به جهت خستگى بیش از حدّ، جلوى خیمه نشسته بود

و سر مبارک خود را بر سر زانوهاى خود نهاده ،

تا قدرى استراحت نماید.


پس ناگهان حضرت زینب علیها السّلام

با شنیدن صداى صیحه اسبان و هجوم دشمنان ،

نزدیک برادرش امام حسین علیه السّلام آمد

و به آن حضرت خطاب کرد و اظهار داشت :

اى برادر! آیا صداى اسبان را نمى شنوى ، که هجوم آورده اند؟!


پس امام حسین علیه السّلام

سر از زانوى خود برداشت و ایستاد؛

و آن گاه برادر خود حضرت اباالفضل العبّاس علیه السّلام را

صدا کرد و فرمود:

برادرجان عبّاس ! حرکت کن و به سوى مهاجمین برو؛

و از ایشان بخواه که امشب را به ما مهلت دهند،

تا در این شب با پروردگار متعال مناجات و راز و نیاز نمائیم .


خدا مى داند که من نماز و تلاوت قرآن ،

همچنین مناجات

و استغفار به درگاه خداوند متعال را

خیلى دوست دارم .


لذا حضرت اباالفضل علیه السّلام از آن ها مهلت گرفت .


و در آن شب امام حسین علیه السّلام

و دیگر اصحاب و یاران آن حضرت

هر کدام به نوعى مشغول عبادت

و استغفار و راز و نیاز با قاضى الحاجات شدند.


و هنگامى که نماز صبح عاشوراء را اقامه نمودند،

ناگاه تعدادى از لشکر دشمن

به سمت خیمه هاى حضرت ، هجوم آوردند

و شمر ملعون در حالتى که فرماندهى آن ها را به عهده داشت ،

نعره مى کشید

و به امام علیه السّلام و اهل بیت رسالت جسارت مى کرد.


یکى از یاران حضرت ،

به نام مسلم بن عوسجه از حضرت اجازه خواست

تا شمر را مورد هدف تیر قرار دهد.
ولى حضرت سلام اللّه علیه ضمن ممانعت از تیراندازى ،

فرمود:

من دوست ندارم که ما شروع کننده جنگ و کشتار باشیم .


پس از آن حضرت جلو آمد

و لشکر عمر بن سعد را موعظه نصیحت کرد ولى سودى نبخشید.
و در نهایت ، سپاه دشمن با فرماندهى عمر بن سعد تیراندازى

به سمت امام حسین علیه السّلام و اصحاب باوفایش را آغاز کردند.


و چون اصحاب و یاران حضرت یکى پس از دیگرى به شهادت رسیدند،

و امام علیه السّلام در میدان نبرد تنها ماند؛

ولى آن حضرت باز هم براى اتمام حجّت ، دشمنان را موعظه و راهنمائى نمود.
و بطور مرتّب از آن ها درخواست آب مى کرد.
امّا آن سنگ دلان به جاى آن که به حضرت پاسخى دهند؛

و با این که از رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله شنیده بودند،

که وى یکى از دو سیّد جوانان اءهل بهشت مى باشد،

اعتنائى نکرده ؛

و اطراف حضرت را محاصره کرده

و هر کسى به شیوه اى امام علیه السّلام را هدف پرتاب

تیر، سنگ ، نیزه و ... قرار مى داد.


تا آن که حضرت علیه السّلام

در اءثر شدّت جراحات و نیز تشنگى بیش از حدّ نقش بر زمین گردید.
در همین بین ،

دشمنان براى غارت اموال زنان و کودکان به خیمه ها یورش بردند؛

و چون حضرت متوجّه هجوم دشمن به خیمه اهل و عیال خود شد،

فریادى بر آن ها کشید:


واى بر شماها،

اى پیروان ابوسفیان !

اگر دین ندارید

و از روز قیامت نمى هراسید،

آزاده و با غیرت باشید،

و اگر مرد هستید مردانه بجنگید.


در این هنگام ، شمر ملعون صدا کرد:

اى حسین ! چه مى گوئى ؟


حضرت سلام اللّه علیه فرمود:

مى گویم شما با من جنگ مى کنید

و زنان چه گناهى دارند،

سربازان و نیروهاى خود را تا من زنده هستم

از حرم و ناموس من دور نگه دارید

و ایشان را مورد تجاوز و اذیّت قرار ندهید.
پس دشمن عقب گرد کرد

و عمر بن سعد ملعون دستور داد که بروید کار او را تمام کنید.
و چند نفر از فرماندهان لشکر آمدند

و خواستند حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را

به شهادت برسانند،

ولى طاقت نیاوردند و بازگشتند.


تا آن که در نهایت ،

شمر ملعون وارد قتلگاه شد

و با وضعى رقّت بار

و دلخراش سر مقدّس آن امام مظلوم و غریب را

از بدن جدا کرد که زبان و قلم از گفتار آن شرم دارد.


(تلخیص از : مقتل خوارزمى : ج 2، ص 33، تاریخ طبرى : ج 4، ص 344، مشیرالاحزان : ص 72، بحارالانوار : ج 45، ص 47 - 57.)
صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ، وَعَلى جَمیعِ الشُّهَداءِ، وَرَحْمَةُاللّهِ وَ بَرَکاتُهُ.
وَلَعَنَةُ اللّهُ على قاتِلیهِ وَ ظالِمیهِ، وَمَنْ اءَسَّسَ اءساسَ الظُّلْمِ وَالْجَورِ عَلى اءهْلِ بَیْتِ النُّبُوَّةِ.
آمّینَ یا رَبَّ الْعالَمینَ.
برگرفته از کتاب : چهل داستان و چهل حدیث از امام حسین (ع )
مؤ لف : عبداللّه صالحى






تاریخ : پنج شنبه 93/8/1 | 5:26 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

رفته بود حج.

آن جا معاویه  را دید.

پوزخندی زد و گفت :

" دیدی حجر و رفقایش را کشتیم و خودمان بر جنازه شان نماز خواندیم؟

" حسین لبخند زد:"

ولی ما اگر شما و آدم های تان را بکشیم نه بر شما نماز می خوانیم و نه دفنتان می کنیم."






تاریخ : چهارشنبه 93/7/30 | 4:50 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

شیخ طوسى قدس اللّه سره نقل فرموده که :

حسین بن محمّدعبداللّه از پدرش نقل نموده :
گفت :

در مسجد جامع مدینه نماز مى خواندم مردان غریبى را دیدم که به یک طرف نشسته با هم صحبت مى کردند.
یکى به دیگرى مى گفت :

هیچ مى دانى که بر من چه واقع شده گفت :نه

گفت :

مرا مرض داخلى بود که هیچ دکترى تشخیص آن مرض را نتوانست بدهد تا دیگر نا امید شدم .


روزى پیرزنى به نام سلمه که همسایه ما بود به خانه من آمد مرا مضطرب و ناراحت دید

گفت : اگر من تو را مداوا کنم چه مى گوئى ؟

گفتم : به غیر از این آرزوئى ندارم .

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 6:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

شیخ احمد معرفت واعظ متقى اهل بیت عصمت (علیهم السلام ) نقل نمود.


یکى از مراجع تقلید نقل کرد یکى از علماء نجف اشرف که یک شخصیت علمیست ایشان مقید بود هر هفته حرکت مى کرده و به کربلا مى رفته روزهاى پنجشنبه که حوزه تعطیل مى شد صبح که نماز مى خواند پیاده از راه خانه که یک راه کویرى بود تقریبا سیزده فرسخ هست مى آمد کربلا براى زیارت حضرت سیدالشهداء (ع ) و بعد بر مى گشت .


به او گفتند:

آقا شما دیگر پیر شده اید ناتوان گردیده اید سرما گرما حرکت مى کنید مى روید کربلا آخر آن هم پیاده پس سواره بروید زیرا براى شما زحمت است .


ایشان فرمودند:

واقعش آن وقتى که چیزى ندیده بودم مى رفتم حالا که چیز ها هم دیدم نروم

گفتند: چه دیدى ؟

ادامه مطلب...




تاریخ : دوشنبه 93/7/28 | 6:36 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

امام سجاد علیه السلام ... فرمود:....

و حق نماز این است که

بدانى نماز ورود بر خداى عزوجل است
و تو در نماز در پیشگاه او ایستاده اى
پس اگر این را (از صمیم جان ) دریابى
 ایستادنت در برابر او ایستادن بنده اى
خوار و کوچک و آرزومند و ترسان

و امیدوارو بیمناک و بى چیز و زار خواهد بود
و (در این حال ) خداوندى را که در برابرش با آرامش و وقار ایستاده اى

بزرگ مى شمرى
و با (تمامى ) قلبت به نماز روى مى آورى
و حقوق و حدود آن را به پاى مى دارى .

نام کتاب : جهاد با نفس    نام مؤ لف : شیخ حر عاملى قدس سره مترجم : على افراسیابى.

 






تاریخ : سه شنبه 93/7/8 | 4:29 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

امام صادق علیه السلام فرمود:
به یک دیگر هدیه دهید، زیرا دوستى شما را افزایش مى ‏دهد.
و کینه را آرام آرام از دل بیرون مى کند.
و بهترین هدیه، چیزى است که هنگام نیاز، به شما داده شود. 

گلچین صدوق (گزیده من لا یحضره الفقیه)، ج‏2، ص: 65






تاریخ : پنج شنبه 93/6/27 | 6:49 عصر | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()

از یکى از امامان علیه السّلام روایت شده است که فرمود:

بعضى از شما [دوستداران ما] نسبت به بعضى دیگر بیشتر نماز مى‏ خوانید

و بعضى نسبت به بعضى دیگر، بیشتر حجّ بجا مى‏ آورید،

و بعضى نسبت به بعضى دیگر، بیشتر صدقه مى‏ دهید.

نیز بعضى نسبت به بعضى دیگر، بیشتر روزه مى ‏گیرید،

ولى با فضیلت‏ ترین شما کسى است که

معرفتش [نسبت به ما] بیشتر باشد.
صفات الشیعة / ترجمه توحیدى، ص: 53






تاریخ : دوشنبه 93/6/24 | 11:55 صبح | نویسنده : محمد یونسی | نظرات ()
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.