سفارش تبلیغ
صبا ویژن


در جوانی هم چیزی نبودیم

 

روزی شخصی خواست سوار اسب شود، هرچه تلاش کرد، نتوانست. گفت: جوانی کجایی که یادت بخیر! بعد اطراف خود را نگاه کرد و چون کسی را ندید، گفت: خودمانیم در جوانی هم چیزی نبودیم.

***

کوتاه فکری

 

مردی به دوست خود رسید و گفت: حسین آقا، خانمت از بالای پشت بام خود را پایین انداخت و مرد. او شروع به دویدن کرد. ناگهان ایستاد و گفت: ای بابا! من که خانه ندارم. دوباره شروع به دویدن کرد و بعد از مدتی ایستاد و گفت: ای بابا! من که اصلاً زن ندارم. باز ادامه داد و لحظاتی بعد ایستاد و با خود گفت: ای بابا! من که اصلاً حسین آقا نیستم.

***

اتحاد عسل و خربزه

 

شخصی عسل و خربزه را با هم خورد و به دل درد شدیدی مبتلا گشت. به او گفتند: تو که می دانستی عسل و خربزه با هم بدند چرا خوردی؟ گفت: آنها با هم بد نیستند، آنها دست به یکی کرده اند دارند پدر مرا در می آورند.

***

خواب شوهر

 

مردی شبی به خواب دید گنجی پیدا کرده بر دوش گذاشته و از سنگینی آن شلوارش را نجس کرده است. صبح که از خواب برخاست، زنش داد و بیداد راه انداخت که مرد ناحسابی خجالت نمی کشی که مثل بچه های دو سه ساله شلوارت را کثیف می کنی! گفت: خانم اگر همه خوابم راست درآمده بود دست و پایم را می بوسیدی چه کنم که نصفش بیشتر راست از آب در نیامده!

***

توافق کامل

 

دو زن با هم گفتگو می کردند. یکی از آنها گفت: به نظر من زن و شوهر باید با هم توافق و تفاهم کامل داشته باسند و دقیقاً مکمل یکدیگر باشند در همه چیز. دیگری گفت: کاملاً درسته، عین من و شوهرم که با هم توافق کامل داریم و مکمل یکدیگر هستیم. اون پول درمیاره و من خرج می کنم.

***

دلسوزی خانم

 

آقایی با خانم خود برای خرید به فروشگاه رفتند. خانم طبق معمول هر چه دید و دلش خواست خرید و بسته های سنگین را هم به شوهرش داد. آقا که از سنگینی بسته ها هنّ هنّ می کرد، از فروشگاه خارج شد و به خانم گفت: یک تاکسی بگیر تا بسته ها را با آن به منزل ببریم. خانم از روی دلسوزی گفت: نه عزیزم لازم نیست. من خیلی برایت خرج تراشیدم، لااقل پول تاکسی را صرفه جویی می کنیم!

***

مانده میان دو خر

 

نوکری در منزلی که آقا و خانم با هم اختلاف سلیقه داشتند کار می کرد. وقتی نوکر برای خرید از منزل خارج می شد، آقا می گفت: فلان چیز را بخر، خانم می گفت: نخر. وقتی خانم می گفت: فلان چیز را بخر آقا می گفت: نخر. نوکر که از این همه اختلاف سلیقه کلافه شده بود، روزی در میان بخر و نخر آقا و خانم، با عصبانیت گفت: راستی که من کلافه شده ام، یکی می گوید بخر و یکی می گوید نخر، من مانده ام میان دو خر.

***

گفتگوی بیمار با پزشک

 

بیمار گفت: آقای دکتر این، آن دندانی نیست که می خواهم آن را بکشید. پزشک گفت: صبر داشته باشید جانم، کم کم به آن هم می رسیم.

***

گفتگوی دو دیوانه

 

دیوانه ای از دیوانه ای پرسید: چرا عینک تو شیشه ندارد؟ گفت: چون چشم هایم ضعیف نیست و بدون شیشه هم خوب می بینم.

***

پیرزن عصبانی

 

پیرزنی نزد دکتر رفت. دکتر گفت: دهانت را باز کن. آقای دکتر خواست چوب را داخل دهان پیرزن کند که یک دفعه پیرزن ناراحت شد و دست دکتر را کنار کشید و گفت: بستنی را خودش می خورد و چوب آن را به من می دهد.

***

کار از زیر خراب است

 

دو نفر شکایت پیش قاضی بردند. یکی از آن دو قرآنی را بالای سر قاضی نصب کرد تا به هنگام قضاوت از آن بترسد و به نفع او قضاوت کند. دیگری مقداری پول زیر تشک قاضی گذاشت تا به نفع او حکم کند. دادگاه شروع شد. وقتی قاضی سر جای خود نشست متوجه پول های زیر تشک شد و اراده کرد به نفع صاحب آن قضاوت کند. دیگری که متوجه این جریان شده بود به قاضی گفت: آقای قاضی مقداری هم سر خود را بالا بگیرید و به قران بنگرید و براساس آن قضاوت کنید! قاضی گفت: می خواهم نگاه کنم اما کار از زیر خراب است!!

***

درخواست طلاق

 

آقای سردبیر خواهش می کنم این زن مرا طلاق بدهید. شما دیروز با این خانم ازدواج کردید، به چه دلیل می خواهید امروز طلاقش دهید؟ دلیلش واضح است، دیروز عینکم همراهم نبود.

***

محبت شغلی

 

زن با عصبانیت رو به شوهرش کرد و گفت: تو اصلاً به من توجه نداری کمی از همسایه مان که باغبان است یاد بگیر هر وقت می خواهد زنش را صدا کند می گوید «گل سرخم بیا»،«گل نرگسم بیا» مرد که دلخوشی از زنش نداشت و شغلش هم آهنگری بود گفت باشد من هم نسبت به شغلم تو را صدا می زنم و از فردا صبح زنش را اینطور صدا زد «ای مته قلبم بیا»، «ای سوهان روحم بیا»، «ای پتک و چکش مخم بیا.»


به نقل از: http://www.ezdewaj.ir






تاریخ : سه شنبه 93/2/23 | 6:5 عصر | نویسنده : محمد یونسی |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.