پيام
+
[تلگرام]
#روضه_حضرت_رقيه_
يکي از روضه خوانها ميگه يه سئوال ذهن من رو مشغول کرده بود،ايشون ميگه من همش ذهنم مشغول بود،چرا وقتي حضرت رقيه سلام الله عليها از ناقه افتاد داد نزد اين کاروان متوقف بشه؟شتر که سرعتي نداره. ميگه يه روز دختر بچه ام از رو بلندي به شکم رو زمين افتاد،نفسش يه چند لحظه بند اومد،من گريه شدم خانمم گفت:چيزي نشده چرا گريه ميکني؟ گفتم من جواب روضه ام رو گرفتم،حالا فهميدم چرا داد نزد.
کاش زجر من و اينقدر رو خار نکشونه
آخه عموم رو نيزه ها نگرونه
نزن من و حالم بده
خودم ميام هولم نده
هر کجا نشستي دستات رو بيار بالا،صدا بزن ياحسين،يا حسين……
نزن من و حالم بده
خودم ميام هولم نده
يکي از روضه خوان هاي ميگه،شب پنجم صفر پيرهن سياه تنم کردم برم هيئت،يه دختر پنج، شش ساله مريض حال داشتم،گفت: بابا کجا ميري؟گفتم:دارم ميرم هيئت،گفت: مگه الان چه خبره؟ گفتم:شهادت حضرت رقيه است، گفت: بابا رقيه کيه؟ گفتم:دختر امام حسينه، گفت:بابا چند سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت ميبري؟،گفتم: نه عزيزم تو مريضي،استراحت کن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا که من رو نميبري با خودت،بهش ميگي بياد کنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چي توضيح بدم به اين بچه، گفتم: نه،نميتونه بياد،گفت: چرا بابا؟ گفتم: اونم مريضه،چرا بابا؟ چي شده؟ گفتم: بابا پاهاش درد ميکنه. گفت بابا:چرا پاهاش درد ميکنه؟ گفتم:رو خارهاي بيابون دويده، گفت:بابا چرا رو خارهاي بيابون دويده؟ مگه کفش پاش نبوده؟ گفتم نه کفش نداشته،کفشاشو غارت کردن، کفشاشو دزديده بودند. گفتم : دخترم ميذاري من برم،بيچاره ام کردي تو؟گفت:آره برو. من خداحافظي کردم، دم در دوباره گفت:بابا،يه سئوال ديگه، سئوالش من رو بيچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گريه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نميکرد، بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردي بابا، چرا باباش بغلش نکرد.
کاش زجر من و اينقدر رو خار نکشونه
آخه عموم رو نيزه ها نگرونه
نزن من و حالم بده
خودم ميام هولم نده
بي بي رقيه رو بي هوا زدند، مداح يعني چي؟ شما وقتي خودت ميخواي خودت رو بزني،عصب مغز دستور ميده به عضله ي صورت،ميگه آمادگيش رو داشته باش، اما يه وقت هست بي هوا ميزنه،دختر وسط بيابون افتاده بود،ديد يکي داره مياد،خوشحال شد، گفت: اومده من رو ببره کنار عمه ام، بلند شد،خوشحال شد، يه وقت، ديد صورتش ميسوزه، يه بيت قديمي برات بخونم؟
تا به من رسيد بابا،بابا،بابا
موهام و کشيد بابا،بابا،بابا
دست من و بست بابا،بابا،بابا
پهلوم و شکست بابا،بابا،بابا
گفتم پهلو،بريم مدينه؟ مادر مادر، مادر مارو هم بي هوا زدند، وقتي يه نامحرم ميخواد با مادرت حرف بزنه، مادر به چشم نامحرم نگاه نميکنه، مادر ما به زمين نگاه ميکرد،به نامحرم نگاه نميکرد، امام حسن ميگه ديدم دست و نانجيب بالا برد، امام صادق ميگه:چنان زد اين گوشواره توي گوش مادر شکست.
کاشکي پسر ارشد نبودم اي خدا اي خدا اي خدا
کاشکي راه رفتن بلد نبودم اي خدا اي خدا اي خدا
براي چي؟
شاهد فحش و لگد نبودم اي خدا اي خدا اي خدا
اونقدر کشيدم داد و هوار اي خدا اي خدا اي خدا
دستاتو واسش بالا نيار بي حيا بي حيا بي حيا
رو چادر مادر پا نذار بي حيا بي حيا بي حيا
خيلي ها اربعين دارن ميرن کربلا،به حضرت رقيه سلام الله عليها بگو، عمه ي امام زمان(عج)،امشب با دستاي کوچلوت يه کربلا به من بده، ميگه:تو حرم حضرت رقيه سلام الله عليها، يه پيرمرد يه ظرف برداشته بود، يه تيکه نخ، اومد گره بزنه به ضريح، خادمها اجازه نميدادند، خيلي ناراحت شد،رفتم پيشش ، گفتم:پدر چي شده؟ چرا ناراحتي؟ گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا کنم، گفتم:اين چه نذريه شما يه ظرف آب برداشتي،ميخواي ببندي؟ گفت: من دفعه ي قبل که اومدم حرم حضرت رقيه سلام الله عليها، بهشون گفتم: خانم به من يه کربلا بده، اگه کربلا بدي، از کربلا برات آب فرات ميارم، براش آب فرات آوردم، گفتنم: ديگه فايده نداره، ديگه دير شد
https://telegram.me/m313serat
هما بانو
96/8/3
جبهه مقاومت اسلامي
@};-